مجله نماوا، حسین آریانی
مارتین اسکورسیزی پس از تجربه درامی با حال و هوای کودکانه و در ستایش سینما در «هوگو»(۲۰۱۱)، در فیلم «گرگ وال استریت»(۲۰۱۳) گویی عزم خود را برای عبور از خطوط قرمز و حیرتزده کردن مخاطب جزم کرده بود.
اسکورسيزي متولد محله آمريکاییهای ايتاليايي تبار در منطقه کويينز نيويورک، کودکی و نوجوانیاش را در دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی در زمان تاخت و تاز گروههای تبهکار در این منطقه پشت سرگذاشت. به همین علت خشونت، جرم و جنایت و قانونشکنی این گروهها از کودکی ذهنش را درگیر و متاثر از خود ساخت. اسکورسیزی در فیلمهایی چون «خیابانهای پایین شهر»(۱۹۷۳)، «رفقای خوب»(۱۹۹۰) و «کازینو»(۱۹۹۵) این دغدغه ذهنی را در مورد دنیای پُر از خشونت و قساوت تبهکاران به تصویر کشیده است.
اسکورسیزی در «گرگ وال استریت» هم مثل آثار مورد اشاره بار دیگر به سراغ دنیای بزهکاران و قانونشکنان رفت؛ با این تفاوت که اینجا دیگر خبری از گنگسترها و گروههای مافیایی نیست. اگر اسکورسیزی در «رفقای خوب»، «کازینو» و … با نمایش مستقیم و بیپروای خشونتِ گروههای گنگستر و تبهکار، عرصههای جدیدی را در شکستن خطوط قرمز آثارش آزمود و انجمن سینمایی آمریکا یا انجمن تصاویر متحرک آمریکا (MPAA) را هنگام رتبهبندی سنی آثارش دچار شک و شبهه و چالش کرد؛ در «گرگ وال استریت» اما عبور از خطوط قرمز در وجود جردن بلفورت (لئوناردو دی کاپریو)، تبلور یافت که در کنار کلاهبرداریها و قانونشکنیهای مالی، لذتجوییهای هنجارشکنانه و افراطیاش را به اوج میرساند.
اسکورسیزی در ۷۱ سالگی به دور از محافظهکاریهای معمول دوران سالمندی مانند جوانی پرشور و سودایی با به تصویر کشیدن ضدقهرمانی لذتجو، جسور و جاهطلب(و البته کاریزماتیک)، انرژی متراکم و انفجارگونهای را به پرده سینما منتقل و تماشاگر را مبهوت تهور و جسارت استادی کهنسال و قاعدهشکن میکند.
طمعِ پایانناپذیر، قانون شکنیها و بیبند و باریهای افراطی بلفورت به راحتی میتوانست او را بدل به شخصیتی منفی کند؛ اما شگفتآور اینکه او شخصیتِ گیرا و سمپاتیکی دارد.
گاهی ازدحامِ آنارشی و بیپروایی در رفتار بلفورت، شخصیت سمپاتیک او را تحتالشعاع قرار میدهد؛ اما سخنرانیهای هیجانانگیز و پُرشور او، طنز ظریف نهفته در شخصیتش و اینکه او همان قدر موفقیت را برای خود میخواهد که برای همکارانش؛ موجب میشود که همچنان تا پایان فیلم شخصیت تاثیرگذاری را پیش روی داشته باشیم.
رفتارهای غافلگیرکننده و غریب بلفورت، مخاطب را درگیر و به دنبال کردن فیلم مشتاق میکند. و در نهایت این برانگیختن حس کنجکاوی مخاطب در کنار روایتپردازی جذاب و تاثیرگذار، بدل به برگ برنده اسکورسیزی در «گرگ وال استریت» میشود.
آنارشی و افراطگرایی بلفورت در نیمه اول فیلم درگیرکنندهتر و تاثیرگذارتر است. در نیمه دوم اما این صحنهها حالت یکنواخت و تکراری پیدا میکنند؛ حتی برخی از این رفتارهای افراطی، بیش از آنکه کنجکاویبرانگیز و غافلگیرکننده باشند، دافعهبرانگیز میشوند؛ و چنین حس ناخوشایندی در مقابل ناهنجاریها، ناخودآگاه در نگاه مخاطب کارکردی اخلاقی پیدا میکند. کارکردی که بعید به نظر میرسد اسکورسیزی به صورت خودآگاه و هدفمند و از ابتدا به دنبالش باشد.
یکی از عوامل که موجب میشود روایت زندگی ضدقهرمانی چون جردن بلفورت با انبوهی از رفتارهای هنجارشکنانه، تا پایان، جذابیت و تاثیرگذاریاش را حفظ کند، لفاف ملایم و ظریفی از طنز و کمدی است که فضا، روایت، شخصیتهای فیلم در آن پیچیده شده است. نوعی کمدی سیاه که وجه کمیک آن، هرگز بر وجه جدی و تلخش غالب نمیشود؛ تلفیقی از التهاب و سرزندگی، هراس و لذتجویی سرخوشانه و واقعگرایی گزنده و طنز.
اسکورسیزی در سراسر فیلم به خوبی این تعادل ظریف میان جدیت و کمدی را حفظ کرده است. سکانس اُوردوز بلفورت با داروی مخدر و رانندگی او(که یکی از بهترین سکانسهای فیلم است) از این نظر مثالزدنی است. این سکانس با حسی از تعلیق و اضطراب آغاز و به تدریج این هیجان به شکل ظریف و خلاقانهای به طنز آمیخته میشود. نوسان متعادل و ظریف این سکانس میان حسی از التهاب و طنز، شگفتانگیز است. طنزی که مکمل و متعادل کننده هراس و تلخی انباشته در فضا است. به خصوص در لحظه تاثیرگذاری که نَفَس دوست بلفورت بند میآید، مونتاژ موازی نماهایی از چهره بلفورتِ از رمق افتاده، دوست در حال خفه شدنش و انیمیشنی که از تلویزیون پخش میشود دیدنی است؛ و البته سرانجام بلفورت با الگوبرداری از شخصیت کارتونی به یاری دوستش میشتابد!
نکته بدیهی در ساخت فیلمی که قرار است تجسمی از آنارشی و افراط گرایی باشد، استفاده از حرکتهای متعدد دوربین و بُرشهای سریع است. سراسر «گرگ وال استریت» انباشته از انواع حرکتهای دوربین است. از حرکات چرخشی دوربین به دور کاراکترها و تراکینگ گرفته تا کرینشاتها و هلیشاتها(نماهای هوایی).
آخرین نمای هوایی(هلی شات) فیلم در حیاط زندان به خوبی در یاد میماند؛ نمایی هوایی که از نمای نزدیکی از بلفورت آغاز و بدل به نمای بسیار دوری از ساختمان زندان میشود. این نما را تکگویی بلفورت همراهی میکند.
چشمانداز وسیعی که این نمای هوایی پیش روی قرار میدهد و نریشن بلفورت، بستر مناسبی برای رقم زدن فرجامی جذاب و امیدبخش فراهم میکند: در حالی که بلفورت به عنوان سخنران، تلاش میکند به حضار شیوه بازاریابی و تجارت را بیاموزد؛ مخاطبان فیلم همراه و همزمان با حاضران در جلسه، بار دیگر با چشمانی حیرتزده و مشتاق به کاریزما و جادوی همیشگی او خیره شدهاند.