مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «کودا» چالشهای آشنای یک دختر نوجوان را بر بستری بکر و منحصر بهفرد به تصویر میکشد و همین زاویه نگاه جدید به آن عمق میدهد.
شان هدر، کارگردان و یکی از نویسندگان فیلم با اقتباس از یک فیلم فرانسوی مبنای قصه خود را بر روابط درونی یک خانواده ناشنوا قرار داده و این درام را با محوریت دختری نوجوان که تنها عضو شنوای این خانواده است، پیش میبرد.
بر این اساس نام فیلم، «کودا» برگرفته از عنوان (فرزند والدین ناشنوا) است. رابی روسی (امیلیا جونز) شخصیت محوری است که با دنبال کردن موقعیت دراماتیک او، پلی بین دو جامعه زده میشود؛ جامعه اکثریت شنوایان و جامعه اقلیت ناشنوایان.
فیلم از همان اولین سکانس اتمسفر و موقعیت کاراکتر محوری را در کمترین زمان ترسیم می کند؛ دختری که روی قایق در کنار خانواده اش به صید ماهی مشغول است و به تدریج جزئیات این موقعیت شفافتر میشود.
روبی دختری شنوا از یک خانواده ناشنوا است که نقش مترجم و زبان گویای پدر، مادر و برادر بزرگتر خود را برعهده دارد و به گفته بهتر تنها راه ارتباط زبانی آنها با جامعه اطرافشان است. همچنین علاقه روبی به موسیقی و آواز نیز از همان سکانس آغازین به شکلی ظریف و زیرپوستی نشانهگذاری میشود.
به همین دلیل وقتی او را در مدرسه و در معرض رفتارهای نامهربانانه همکلاسی ها و … میبینیم، نقش او برای برقراری ارتباط بین خانواده و اجتماع، سنگین جلوه میکند؛ سنگینتر از تحمل شانههای نحیف یک دختر نوجوان.
فیلمساز بدون اتلاف وقت بین دو دغدغه مهم زندگی روبی ارتباط دراماتیک را برقرار میکند و ثبت نام او در کلاس کُر مدرسه با انگیزه نزدیک شدن به مایلز؛ پسر نوجوان همکلاسیاش (فردیا والش پیلو)، این بستر را فراهم میکند تا درام زندگی این قهرمان نوجوان شکل بگیرد.
در فیلم به گونهای تدریجی رویدادهای به ظاهر ساده و متداول زندگی روبی به تصویر درمیآیند که این دو سویه درام؛ یعنی نقش تعیین کننده او در ادامه کار ماهیگیری خانواده، موازی با برجسته شدن استعداد او درموسیقی و آواز پیش برود و به شیوهی کلاسیک، قهرمان بر سر دوراهی انتخاب قرار بگیرد.
انتخابی که میتوان مصادیق و عناوین مختلفی به آن داد که آشناترین آن انتخاب بین خانواده و آرزوهاست. هرچند لزوماً در زندگی واقعی انتخاب یکی به مفهوم رد کردن دیگری نیست، اما در چینش کلاسیک این موقعیت با چنین دوراهی مواجه می شویم تا اهمیت ذاتی انتخاب فردی و آنچه میتواند برای قهرمان در پی داشته باشد، برجسته شود.
نویسنده/ کارگردان در عین تازه کردن این موقعیت آشنا به واسطه بستر انتخابی، یک لایه جدید هم به اثر خود افزوده که آن را از سطح یک فیلم معمولی ارتقا میدهد؛ آنهم پرداختن به مصادیق رئال روابط درونی و بیرونی اجتماع اقلیت ناشنوایان است.
این دغدغهمندی برای نزدیک شدن به رئالیسم برای فیلمساز آنقدر اهمیت یافته که حتی برای ایفای نقش کاراکترهای ناشنوا؛ پدر، مادر و برادر روبی، از حضور بازیگران ناشنوای واقعی بهره برده است. در واقع چالش کاراکتر روبی برای برقراری این پل ارتباطی به شکلی ظریف برای بازیگر این نقش هم مصداق یافته و پتانسیل این تجربههای واقعی، تأثیر خود را بر باورپذیری و ملموس شدن فیلم گذاشته است.
هرچند این موقعیت انتخاب، آشنا و پایان آن به واسطه تلاش قهرمان برای دنبال کردن رویاها و آرزوهایش قابل پیشبینی است، اما آنچه پایان را تأثیرگذار میکند مسیری است که فیلمساز برای رسیدن به این انتخاب طراحی کرده است.
درواقع همانطور که ما به عنوان مخاطب تمایل داریم روبی رویایش را دنبال کند و برای ادامه تحصیل در رشته موسیقی خانواده را ترک کند، به همان اندازه نگران خانوادهای هستیم که هرچند مانع رفتن و رسیدن او به رویایش هستند، اما آنها هم ناچار و ناگزیر هستند؛ چراکه جامعه آنها را پس زده و البته آنها هم برای رسیدن به همزیستی مسالمتآمیز تلاشی نکردهاند.
همین موقعیت است که ما را فراتر از انتخاب روبی، متوجه کاستیهای جوامع اکثریت در پذیرش اقلیتها (در هر شکل و تعریف و عنوان و گروهی) میکند و فراتر از ناشنوایان توجه مخاطب را به گروههای اقلیتی که به فراخور جامعه، فرهنگ و مناسبات خود با آنها در ارتباط است، جلب میکند.
هرچند در چینش پایانی فیلمساز تلاش کرده نگاهی روشن و امیدوارانه به ارتباط خدشهدار بین ناشنوایان با جامعه شنوا داشته باشد و گامهای هر دو طرف را برای برقراری ارتباط سالم با یکدیگر به تصویر بکشد، اما واقعیت این است که همه ما میدانیم رفع آسیبهای اینچنینی نیاز به زمان و درک و تعاملی چندسویه و فراتر دارد.
فیلمساز در میانه درام یک رابطه لطیف عاطفی نوجوانانه را بین روبی و مایلز شکل میدهد که با تکیه بر نگاه غیرکلیشهای کلیت اثر، وارد ورطههایی که چه بسا برای مخاطب عام جذابتر است، نمی شود و تصویر خود را از یک رابطه نوجوانانه متمایز میکند که با روح حاکم بر فیلم همخوانی دارد.
همچنانکه موسیقی به عنوان قطب تعیین کننده در فیلم و سرنوشت قهرمان نوجوان حرف اصلی را میزند اما کارکرد غیرکلیشهای دارد. از همان سکانس آغازین با تضاد دراماتیکی که علاقه به موسیقی بین روبی و اعضای خانوادهاش ایجاد میکند و در ادامه نیز پیشبرنده رابطه عاشقانه او است. نهایتاً موسیقی تعیینکننده سرنوشت روبی به عنوان یک انسان مستقل است که رویاهایش را دنبال میکند.
دستمایههای طنز کنترل شده و برآمده از درام موقعیت نیز به مدد میآیند تا تلخیها و چه بسا تراژیک بودن بنمایههای رئالیسم را تعدیل کنند و به این ترتیب تماشاگر فیلمی باشیم که مسیر رسیدن به قله موفقیت را با نگاهی امیدوارانه و روشن ترسیم میکند.
به همین واسطه می توان «کودا» را یک فیلم دغدغهمند دانست که برای طرح این دغدغهها واجد بستری دراماتیک و هوشمندانه است؛ به گونهای که هم میتواند مخاطب را درگیر و همراه کند، هم او را با کیفیت جدیدی از روابط، آدمها و کشمکشهای انسانی مواجه کرده و در انتها اصالت و ارزشگذاری را به دنبال کردن رویاها اختصاص دهد.