مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
حالا شش سال از اکران فیلم رشته خیال که داستانش در دنیای مد در لندن دهه ۱۹۵۰ روی میدهد، میگذرد، فیلم بسیار ماهرانه پل توماس اندرسون که در آن ویکی کریپسِ تازهوارد در آن زمان، در مقابل آخرین نقشآفرینی خودخواسته دنیل دی-لوئیس، یک بازی چشمگیر ارائه داد؛ و در لحظهای که به نظر میرسد تعداد ستارههای واقعی سینما کم شده است، بهظاهر ستارهای جدید متولد شد. از این گذشته، کریپس، آواز قو یک بازیگر کهنهکار را به ورود خود به مهمانی تبدیل کرد.
درحالیکه پیشگویان صنعت، سیل ستایش منتقدان سینما و جوایز را پیشبینی میکردند، داستان کریپس مثل یک حکایت قدیمی شکل میگرفت – او هم برتری تکنیکی را داشت (آموزشدیده در یک دانشگاه و تئاتر معتبر در لوکزامبورگ) و هم زیبایی خیرهکننده، بهعلاوه یک کیفیت اساسی که بهطور یکسان از ستارههای امروزی دور شده است: رازگونگی. موفقیت در جوایز اسکار قریبالوقوع به نظر میرسید.
اما آن داستان چیزی نبود که کریپس علاقهای به گفتنش داشته باشد.
بازیگر ۳۹ ساله درباره هیاهو بر سر نقشآفرینی خود در «رشته خیال» میگوید: «میتوانستم چیزی را احساس کنم، مثل مکیدن انرژی. مثل چیزی که وقتی مردم درمورد آن صحبت میکنند، عجیب و غریب میشوند، مثلاً لحن صدای خود را تغییر میدهند.»
وقتی با کریپس صحبت میکنم، او در خانهاش در برلین است. یک ژاکت کشمیر صورتی پوشیده و موهایش را از پشت بسته است. مصاحبه سال قبلش را به یاد او میآورم که در آن فاش کرد هر شب دعا میکرد در ۲۰۱۸ نامزد اسکار نشود. او حرف من را تصحیح میکند. «من دعا نمیکردم؛ شمع روشن میکردم. خیلی سادهتر بود.»
کریپس در ۲۰۲۰ در درام روانشناختی گیجکننده «محکم در آغوشم بگیر» (Hold Me Tight) بازی کرد، ساخته ماتیو آمالریک، بازیگر و حالا کارگردان فرانسوی که تقریباً یک سال و در روزهای ابتدایی همهگیری کرونا فیلمبرداری شد. او در این فیلم که اولین نمایش آن در جشنواره کن ۲۰۲۱ بود، نقش کلاریس را دارد، زنی که به دلایل نامعلوم، از دست شوهرش، مارک (آریه وورتالتر، بازیگر بلژیکی) و دو فرزند نوجوانشان فرار میکند. خطوط زمانی و زوایای دید، در پاسخ به یک ضربه روحی ویرانگر که با گذشت زمانی از فیلم فاش میشود و کاری میکند که کلاریس قادر به تشخیص خاطرات خود از اتفاقات خیالی نباشد، بهطور مداوم تغییر میکند.
درحالیکه «محکم در آغوشم بگیر» بین گذشته و حال حرکت میکند و همزمان کلاریس بین خشم و فروپاشی روانی ناشی از اندوه و یک ارتباط عاشقانه روی پیست رقص تلوتلو میخورد، کریپس با بازی در نقشهای تجربی (مادر/همسر) و ذهنی (قربانی/بد)، نقطه اتکا تماشاگر در عبور از این مسیر است. او میگوید «من تا حد زیادی گم شده بودم. بودن در آن مکان کار سادهای نبود.»
آمالریک – که مدتها بهعنوان یکی از بزرگترین بازیگران معاصر فرانسه شهرت داشت – بعد از دیدن «رشته خیال»، یک ملاقات با کریپس در کافهای در پاریس ترتیب داد و گفت این بازیگر «در افکارش از او دیدن کرده است.» آمالریک نمایشنامه «از جای دور برمیگردم» نوشته کلودین گالیا که در ۲۰۰۳ منتشر شد و مبنای «محکم در آغوشم بگیر» است، به کریپس داد و گفت تنها در صورتی فیلمنامه را مینویسد که کریپس نقش کلاریس را بپذیرد.
کریپس میگوید: «ماتیو خیلی عصبی با کولهپشتیاش آنجا نشسته بود و پشت سر هم سیگار میکشید. همهچیز از قبل آنجا بود. همهچیز او و داستان من را مجذوب کرد.» کریپس اولین زنی است که در فیلمی از آمالریک بازی میکند و با او درگیر رابطه عاشقانه نبوده است (ژان بالیبار، بازیگر و موسیقیدان و همسر سابق آمالریک در سه فیلم او بازی کرد و استفانی کلئو، پارتنر سابق او در «اتاق آبی» مقابل دوربین رفت).
کریپس و آمالریک با هم یک تجربه فیلمسازی پرورش دادند که کریپس آن را بهترین تجربه خود را تا به امروز مینامد. او میگوید: «کار کردن با ماتیو مانند تلهپاتی است. ما صحبتی نکردیم، اما هر دو واقعاً رها کردن و پذیرش “دیوانگی” را در آغوش گرفتیم. ماتیو خودش آنقدر دیوانه بود که به دیوانگی من اعتماد کند.» او اضافه میکند بازی در فیلم آمالریک فقط با همکاری او با پل توماس اندرسون قابل مقایسه بود.
دیوانگی، مانند واقعیتهای فزاینده «محکم در آغوشم بگیر»، یک موضوع ذهنی است و «دیوانگی» کریپس برخلاف رفتار بازیگران دیگر در صحنه فیلمبرداری است. درحالیکه نور صحنه بین برداشتها از نو تنظیم میشود، کریپس صبورانه منتظر است دوباره کار را شروع کند. نه قهوه؛ نه تلفن. او میگوید: «فکر میکنم شاید کارگردانهای دیگر بترسند که حال من خوب نیست یا هر چیز دیگر. ماتیو یکی از تنها کارگردانهایی بود که به من اجازه ورود به آن منطقه را داد.»
کریپس برای ماندن در آن منطقه، روی لباسهای شخصیتهایش در فیلمها کار میکند. او در «رشته خیال»، یک کارمند رستوران با روی گشاده است که قبل از آن که با لباسهای طراحان درجه اول پوشانده شود، در یک فضای کاری روزانه قرار دارد. در فیلم بعدی خود «کورساژ» که اولین بار در جشنواره کن ۲۰۲۲ روی پرده رفت، در نقش ملکه الیزابت اتریش زیر لباسهای گشاد و بلند و کلاهگیسهای بلند غرق میشود. او میگوید: «برای من هر شخصیت با لباس شروع میشود. لباس را میپوشم و میبینم چه حسی دارم. تعدادی از شخصیتها از پارچههای سرد متنفرند؛ تعدادی همیشه میخواهند لباسهای بلند به تن داشته باشند. تعدادی به چیزی نیاز دارند که کمک کند خود را بالا نگه دارند و تعدادی دیگر به چیزی نیاز دارند که آنها را پایین بکشد، چون در غیر این صورت پرواز میکنند.»
کریپس این روزها «باخمان و فریش»، فیلم جدید مارگارت فون تروتا را در مرحله پس از تولید دارد که در آن نقش اینگهبورگ باخمان، شاعر اتریشی را بازی میکند که علاقه شدیدش به مد، کریپس را بیشازحد در اتاق مناسب خود نگه داشت. او میگوید: «من میخواستم هر لباسی را امتحان کنم. حتی میخواستم کفشهای پاشنهبلند بپوشم که در حالت عادی هیچوقت نمیپوشم.»
کریپس برای کار خود در «کورساژ» جایزه بهترین نقشآفرینی در بخش نوعی نگاه جشنواره کن را برد و بعد با «محکم در آغوشم بگیر» برای اولین بار نامزد دریافت جایزه سزار شد.
وقتی از او میپرسم آیا با این ایده که برای کارش شناخته شود، کنار آمده است، پاسخ میدهد هنوز بههیچوجه مفهوم رقابت با دیگران در حرفهاش را نپذیرفته است. او میپرسد: «در بازیگری، اصلاً چطور شروع میکنید و به کجا میرسید؟ مسئله سریعترین بودن است؟ شاید هم باید از همه کندتر باشید. شاید کسی برنده باشد که از همه نامرئیتر است، یا کسی که بیشتر از همه دیده میشود؛ و من حتی نمیدانم کدام یک را انتخاب کنم، اگرچه حدس میزنم سمت نامرئی را ترجیح میدهم. برای من، این بهترین بازیگری است.» ما هم با تماشای اجرای کریپس روی پرده این حس را داریم.
بااینحال، همانطور که ستاره کریپس همچنان میدرخشد، به این فکر میکنم که آیا او همچنان شبها در اتاق خود به تهدید تندیسهای روی طاقچه بالای شومینه فکر میکند. در عوض، او میگوید برای انجام آنچه «بازی» مینامد مجهزتر شده است. او با لبخند چشمک میزند و میگوید: «اما همهچیز زندگی یک بازی است، پس دیگر ترسناک نیست.»
نیروی امید و بازی حافظه
«محکم در آغوشم بگیر» در حالی شروع میشود که کلاریس در حال انجام نوعی بازی حافظه، عکسهای پولاروید از زندگی خانوادگی خود را که به پشت روی میز چیده است، برمیگرداند. ما صدای کوبیدن عکسها میشنویم. یکی از بیشمار پرسشهای معمایی که فیلم مطرح میکند این است: وقتی سعی میکنید کنترل روایت زندگی خود را در دست بگیرید، چه اتفاقی میافتد؟
یکی از بچههای کلاریس میگوید: «از کوچک بودن حالم به هم میخورد.» دخترش، لوسی (ژولیت بنونیست) یک پیانو میخواهد، پسرش، پل (اورل گژشیک) یک خانه درختی میخواهد. شوهرش، مارک چه میخواهد؟
فیلم مملو از سایههای مرجانی است – از رومیزی گرفته تا ژاکت پفدار کلاریس، زنگزدگی و ماشین. میتوانید آن را رنگهای خون نیز بنامید، بسته به این که چه مقدار آب با آن مخلوط شده است. کلاریس در پمپبنزین با یکی از دوستانش (اورلیا پتی) صحبت میکند. وقتی صبح زود خانه را ترک کرد، هوا سرد بود. در خانه، خانواده او کارهای همیشگی را انجام میدهند و لوسی لباس مجلسی مادرش را میپوشد. روی یخچال فهرست خرید چسبانده شده است: نان، شراب، پنیر، تخممرغ، کنگر فرنگی.
زنی در یک بار نوشیدنی میخورد. شاید برای لحظهای متوجه نشویم او کلاریس است. بعد او را جای دیگری میبینیم، در یک بندر و کنار یک قایق که به آلمانی با گروهی از گردشگران صحبت میکند. کلاریس پدری را به خاطر رفتارش با دخترش سرزنش میکند. در یک تدوین موازی شگفتانگیز، شوهرش مارک را میبینیم که با ناراحتی قفسههای حمام را از وسایل کلاریس خالی میکند.
کمی بعد کلاریس در یک بازار سرش را در یخ قفسههای ماهی فرو میکند، درحالیکه در خانه پسرش سر مارک فریاد میزند که «تو مامان را دور انداختی! تو عطرش را دور انداختی!» با این زن تنها در زندگی جدید و خانواده بدون او، گذشته و حال چیزی نیست که به نظر میرسد. خانه در ۱۷۲۲ ساخته شد و ماشین آنها تولید ۱۹۷۸ است، اما غم، رنج و نوآفرینی خاطرات آنقدرها ساده نیست که ما را محکم نگه میدارند. همه ما با ارواح زندگی میکنیم و کسانی که میروند شاید اصلاً ما را ترک نکرده باشند.
این چکیدهای از حال و هوای رمزآلود «محکم در آغوشم بگیر» است. میتوان گفت آمالریک با استفاده از این شکل از روایت قصه در فیلم خود واقعاً تن به خطر داد. کارگردان و بازیگر ۵۷ ساله میگوید: «اگر هم خطری باشد، کلودین گالیا نویسنده نمایشنامه “از جای دور برمیگردم” با ابداع این ترفند برای تخیل شخصیت به آن تن داد. میتوان خیلی ساده این سؤال را مطرح کنیم که چه میشود اگر به خودمان بگوییم، “من آن کسی هستم که رفتم.” پس خلاف این حرف معنایش است که آنها ماندند. در این صورت کلاریس میتواند آنها را رشد دهد و در ذهن خود زنده کند. من به خطرات فکر نکردم. ازنظر من نکته این بود که شاید سینما بتواند از این ترفند، از این توهم بسیار ساده که همه ما در لحظههای سخت از آن استفاده میکنیم، استقبال کند.»
ایده در دست گرفتن کنترل روایت، ما را به فروید و بازی «رفت/آنجا» برمیگرداند، این که یک کودک خودش را با صحنهسازی غیب کردن و بازگرداندن دوبارۀ اشیایی که در دسترسش هستند، تسکین میدهد. تعبیر دیگرش این است که مثلاً من یک پتو روی سرم میاندازم و میروم. همهچیز درمورد کنترل خود در موقعیتهایی است که کاملاً خارج از کنترل هستند.
آمالریک با تائید این حرف میگوید: «دقیقاً همین است. به آن فکر نکرده بودم، اما دقیقاً همین است. مثل بچههایی که قهر میکنند و میگویند “تو مردهای!” ویکی خیلی سریع این طنز را درک کرد که کلاریس در تخیل خود نوعی لذت و طنز را تجربه میکند. تماشاگران میتواند ناامیدی او را حدس بزند. من آن را نوشتم، اما میدانستم قرار نیست آن را فیلمبرداری کنم. منظورم آن یک ماه است که کلاریس پس از تصادف در آن خانه میگذراند. دوستش در پمپبنزین به او میگوید: “تو نمیتوانی در آن خانه بمانی، حالا باید بروی. نمیدانم، برو دریا!” و کلاریس جواب میدهد: “خوب، من به دریا اهمیت نمیدهم. ببینم چه میشود.” ما نیازی به فیلمبرداری این دیالوگها نداشتیم. همهچیز همان بازی است که شما میگویید.»
آمالریک درباره ایده بازی حافظه با عکسها که فیلم با آن شروع میشود، توضیح میدهد: «این ایده در کتاب نبود، اما اتفاق افتاد چون اولین کاری که باید انجام میدادیم گرفتن عکس از گذشته این خانواده در خانه بود؛ بنابراین هر چهار نفر، بچههای واقعی، آریه و ویکی دو روز در خانه زندگی کردند و من یک دوربین کوچک یکبارمصرف به آنها دادم. خودم هم یک دوربین داشتم. موقعیتهایی در نظر گرفتم، تولد، صبحانه، چیزهای عادی از این قبیل. کریستف بوکارن، مدیر فیلمبرداری، یک دوربین پولاروید قدیمی دارد که همیشه با آن عکس میگیرد. او هم عکس میگرفت. بعد آن عکسها را بیرون در باغ روی یک میز گذاشت. وقتی آنها را دیدم یاد یک بازی حافظه افتادم که در کودکی در آمریکا انجام میدادم. من از پنج تا هشت سالگی در واشنگتن زندگی میکردم و آن عکسها من را به یاد آن بازی انداخت که هنوز در ذهنم است.»
آمالریک همکاری با کریپس را لذتبخش میداند و میگوید: «ویکی… یک معجزه است. کار کردن با او تجربهای بود که هرگز در زندگی من اتفاق نیفتاده بود. من لذت فیلمبرداری از کسی را که بخشی از زندگی من نیست، کشف کردم. من همیشه از افرادی فیلم میگیرم که بخشی از زندگیام هستند. ویکی بهعنوان یک بازیگر کاملاً حرفهای است. ارتباط کاری ما خیلی قوی بود. خیلی با هم حرف نمیزدیم. نیازی نداشتیم. ویکی فضا را دوست دارد و دوست دارد بدن و انرژیاش را در فضاها قرار دهد… او طنز و تخیل زیادی دارد.»
آمالریک در پایان میگوید داستان فیلم چیزی بسیار کلاسیک دارد: سوگ. «یک نفر باید منتظر باشد تا اجساد از زیر خاک بیرون بیایند. کلاریس در موقعیت امید قرار دارد و امید وحشتناک است! هذیان! ترامپ در انتخابات سال ۲۰۲۴ رئیسجمهور نمیشود. این امید است! ما هنوز آن را باور داریم. باید آن را باور کنیم! اگر باور نکنیم، این اتفاق میافتد. باید باور کنیم. اینطوری راه را ادامه میدهیم. نیروی امید در ذهن انسان قابل باور نیست.»
منبع: وگ، آی فور فیلم
تماشای فیلم محکم در آغوشم بگیر در نماوا