مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی
اگر هنوز تماشای این سریال را آغاز نکردهاید، این نوشته بخشهایی از داستان را لو میدهد
در مرکز سریال حرفهای کانسپتی نهان است که همه قوت داستان از آن رشد می کند و شخصیت اصلی به واسطه برخورداری از آن حرکتش را پیش میبرد: کینه. این مفهومی است که شاید به قدمت حضور بشر بر زمین او را همراهی کرده است. گاه حرکتش داده و گاه او را از حرکت باز داشته است. آنچه در مورد این مفهوم امری کاملا بدیهی مینماید، این است که بسیار قدرتمند است و بسیار فرو رونده در عمق؛ طوری که بیرون کردنش از وجود آدمی ممکن نیست مگر این که به وسوسهاش برای بروز آن پاسخ داد و آنچه را که این مفهوم از «تو» میخواهد، ممکن کرد. کینه، اساس بسیاری از فیلمهای معمایی است و داستانسرایی سینمایی یا سریالی از این مفهوم استفادههای بیشماری برده است.
سریال حرفهای یک سریال خوش ریتم و فکر شده است که آن را باید معمایی/پلیسی بدانیم. همهی حوادث در هالهای از ابهام و کنجکاوی است و معمایی مطرح است که پلیس باید آن را حل کند و ما نیز همراه او (پلیس) قدم به قدم پیش میرویم تا سرآخر بفهمیم چه کسی پشت قتلهای صورت گرفته در این داستان است و هر جا که قتلی هست، معمایی هست و پلیسی هم و این که در سریال حرفهای داستان به گونهای پیش میرود که ما و پلیس به یک اندازه از اسرار باخبر هستیم. در واقع ما (مخاطب) و پلیس (حل کننده معما) در یک جایگاه قرار داریم؛ البته به لحاظ برخورداری از اطلاعات. بنابراین کشف پلیس کشف ما هم به حساب می آید. برای همین است که در قسمت پایانی سریال، پلیس متهم را مینشاند و او را تخلیه اطلاعاتی میکند. به این ترتیب گویی ما نیز یک بار دیگر همه حوادث را مرور میکنیم تا شکافهای اطلاعاتی خود را پر کنیم و انگیزهها را از صاحب قتلها بشنویم تا چیزی برایمان ناشنیده باقی نماند، تا بر حدسها فائق بیابیم و به یقین برسیم.
در سریال حرفهای میزان قتلها بالا ست و همینطور تعداد رخدادها. به همین دلیل است که در این سریال با یک داستان پر و پیمان روبرو هستیم نه این که با خطی نازک از یک داستان و این که شخصیتی که به لحاظ حرفهای بودن و باهوش بودن، انگِ یک سریال پر فراز و نشیب است. از مصطفی تقیزاده کارگردان و نویسنده سریال «حرفهای»، پیش از این، فیلم سینمایی «زرد» را دیده بودیم که آنجا نیز رد پایی از یک معما پیدا بود اگرچه آنجا همه چیز به اندازه حجم یک فیلم سینمایی بود و قصه بین چند دوست دست به دست میشد و یک تصادف، عاملی برای ایجاد بحران بین آنها میشد، اما اینجا دزدی و قتل داستانی را به ما پیشنهاد میکند که پیچیدگی فراوانی دارد و پایانش نیز از حدس ما خارج است. این مهمترین نکته در داستانهای معمایی/پلیسی است؛ این که نتوانیم روابط آدمها و علت و معلولها و در نتیجه، پایانبندی سریال را حدس بزنیم و در پایان با پیچی مواجی شویم که همه رشتههای ما را در ارتباط با داستان پنبه کند. اصولا رو دست خوردن در داستانهای پلیسی چیزی است که مخاطب را خوش میآید. روانشناسی مخاطب در داستانهایی از نوع سریال «حرفهای» به گونهای است که دلش میخواهد شخصیت داستانی بر او غلبه داشته باشد نه این که او راه را به شخصیت نشان دهد. به این ترتیب است که شخصیت به واقع تبدیل به قهرمان میشود و مسلط بر اوضاع؛ درست مثل سونیا در سریال حرفهای که پلیس را آچمز کرده و همواره دو پله از او و ما بالاتر است.
سیامک جوانی پر دل و جرات است که همیشه سوار بر موتور و اسلحهای بسته به کمر آماده است. او آدمی است حرفهای در به انجام رساندن سفارش مشتریهای خود. مشتریها سفارش چه چیزی را میدهند؟ حذفِ آدمها. از طرف کسی که نمیدانیم کیست و فقط میدانیم پشت یک خطِ تلفنی است دستورهایی به سیامک مبنی بر اجرایی شدن نقشهها داده میشود. سیامک مامور شده تا به خانوادهای نفوذ کند و کودک آنها را برباید و او را به مشتری خود برساند. فقط میدانیم که مشتری پدر اصلی کودک است که شایع شده چند سال قبل در مسافرت هوایی کشته شده و مادر کودک نیز با مردی دیگر ازدواج کرده است.
«حرفهای» از این نقطه آغاز میشود و از آنجا که شخصِ پشت خط را تا پایان برای ما مخفی نگه میدارد، کنجکاوی برانگیز و ترغیبکننده به نظر میرسد. سیامک چنان هوش و مهارتی در خلال داستان از خود نشان میدهد که مخاطب او را کاملا دنبال میکند و میخواهد بداند قدم بعدیاش چه خواهد بود.ضمن این که آن نقطه اصلی داستان – رساندن کودک به دست پدرش – آنچنان حق نمایانه به نظر میرسد که حرکت سیامک را خیلی هم ضد ارزش قلمداد نمیکند. در این بین با گنجاندن رابطه پدر و پسری او در داستان، سیامک را یک پاک کننده صرف نمیدانیم و عشقش به پدرش را ارج میگذاریم. گرچه او برای پیشبرد اهداف خود به راحتی روی آدمها گلوله میچکاند؛ حتی برای تست زمانبندی ورود پلیس به منطقه ماموریتیاش حاضر است ناشناس و بیگناهی را پخش زمین کند یا پیرمردی را برای لو نرفتن داستانش از بین ببرد، اما تا سریال تمام نشود، نخواهیم دانست او همهی این کارها را برای به ثمر رسیدن عشقی به یک دختر انجام میدهد؛ کسی که در طول داستان حتی نگاهی آلوده به زنی نداشته و اصلا گمان نمیکنیم که او بتواند زنی را به عنوان الهامی برای زندگیاش انتخاب کند. بس که ترسیمی خشک و فلزی از خود بروز داده است. از طرفی هوشی که به کار میگیرد، کار را برای پلیس سخت میکند و همین باعث میشود که تعداد قتلهایی که به راحتی صورت میدهد بالا برود و این سوال از ذهنمان بیرون نرود که این ماشین کشتار تا کجا پیش خواهد رفت. و وقتی به آخرین پیچ داستان میرسیم، میبینیم که او بیشتر از آن که هوش داشته باشد، آدمی جُربُزهدار است که در پی به دست آوردن معشوق است. کسی که به ما نزدیک بوده و به هیچ عنوان نتوانستهایم به وجودش به عنوان صاحب نقشه شک کنیم.
آنچه دو آدم اصلی داستان را بهم گره میزند، داشتن کینه است. سیامک و سونیا هر دو در کودکی تحقیر شدهاند و عزتنفسی را از دست دادهاند و نفرتی عظیم در وجودشان رخنه کرده. این کینه تا بیرون نریزد و زهر نزند، آرام نمیشود.
تماشای آنلاین سریال حرفهای در نماوا