مجله نماوا، ساسان گلفر
فیلم 007: زمانی برای مردن نیست – No Time To Die
دغدغهی جیمز باند در تمام عمرش، در نزدیک به هفت دههای که از عمر مجموعه کتابها و فیلمهایش گذشته، مرگ و زندگی بوده است؛ همان «بودن یا نبودن، مسئله این است» که بارها و بارها شنیدهایم. اما در دههی گذشته چه بر سر کرهی زمین و نسل بشر آمده که بیستوپنجمین فیلم (رسمی) مجموعه را از یک اکشن جاسوسی هیجانانگیز به یک تراژدی شکسپیری نزدیک کرده است؟ چه فلسفهای فراتر از پول و شهرت و درآمدهای کلان و نام و نان پشت این همه آمدن و رفتن و زدن و خوردن و کشتن و مردن نهفته است؟
اواخر فیلم زمانی برای مردن نیست (من معادل «وقت مردن نیست» را برای آن ترجیح میدهم که هم خوشآهنگتر و مقتصدانهتر است و هم طنین ایهام عنوان اصلی را در خود دارد) شخصیت ملقب به «ام» (رالف فاینس) به این فلسفه (البته در قالب چندین ایهام و کنایهی تودروتو) اشاره میکند: «کارکرد آدم زندگی کردنه، نه وجود داشتن. من روزهام رو برای طولانیتر کردن وقتم تلف نمیکنم. باید از وقتم استفاده کنم.» این جمله در واقع فیالبداهه بر زبان رئیس تخیلی ادارهی جاسوسی بریتانیا جاری نشده، بلکه برگرفته از مقالهای است که جک لندن (۱۹۱۶-۱۸۷۶) خالق «آوای وحش» و «سپید دندان» در آخرین سال زندگی کوتاهش نوشته است و البته در جملههای او یک واژه بیشتر از آن میبینیم که در فیلم میشنویم: «کارکرد مناسب انسان زندگی کردن است، نه وجود داشتن…» و تقریباً نیم قرن بعد از جک لندن، ایان فلمینگ خالق شخصیت جیمز باند در یازدهمین رمان مجموعه جیمز باندش با عنوان «فقط دو بار زندگی میکنید» (۱۹۶۴) بخش دوم عبارت را بازگو کرده است: «روزهایم را تلف نمیکنم برای اینکه آنها را طولانیتر کنم. باید از وقتم استفاده کنم.» و این مفهومی است که این روزها، بعد از گذشت یک قرن، به خوبی درک میکنیم؛ یا باید تا دیر نشده درک کنیم.
خلاصه فیلم زمانی برای مردن نیست – No Time To Die
مأمور ۰۰۷ سابق (دنیل کریگ) بعد از یک بازنشستگی طولانی خود را موظف میبیند که به شغل قبلیاش بازگردد. اگرچه «انسان، دشواری وظیفه است» جیمز باند چارهای از این ندارد که به کارش برگردد چون دشمنان دیرین او همه جا در تعقیبش هستند و حتی اگر کنار بکشد، باز هم قصد جانش را دارند و حالا که از دوست قدیمیاش، فلیکس لایتر (جفری رایت) مأمور سازمان سیا دربارهی محمولهای میشنود که باید در کوبا تحویل گرفت و درمییابد که این محموله با میراث خانوادگی او و برادر ناتنیاش بلوفلد (کریستف والتز) سرکردهی سازمان تبهکاری «اسپکتر» ارتباط تنگاتنگ دارد، به دنبال آن میرود تا از ماجرای انتقامی خونین در حد کشتار جمعی سر دربیاورد و بار دیگر مردم دنیا را از نابودی نجات دهد.
فیلمنامهنویسان (نیل پورویس و رابرت وید که از سال ۱۹۹۹ و فیلم دنیا کافی نیست هفتمین فیلمنامهی جیمز باند را نوشتهاند و این بار از همکاری کری جوجی فوکوناگا کارگردان و -به توصیۀ کریگ و برای افزودن بر بار فمینیستی داستان- خانم فیبی والر بریج بهرهمند بودهاند) در چهارمین نسخهی فیلمنامهای که برای «زمانی برای مردن نیست» نوشته شده، مسئله وراثت و ژنتیک را پررنگ کردهاند و لایهای تازه بر شخصیسازی مسائل مهم جهانی برای شخصیت جیمز باند در فیلمهای اخیر او افزودهاند. حالا دیگر بحث میراث انسان و اینکه میراث او برای خودش چقدر مرگبار شده، مطرح است. ابرتبهکار این فیلم به نام لیوتسیفر سافین (رامی ملک) با این عبارت مسئله را برای جیمز تشریح میکند: «ما دو نفر روشهای متفاوتی برای هدف یکسانی داریم. فقط موضوع اینه که مهارتهای تو با جسمت میمیره. مهارتهای من تا مدتها بعد از رفتنم میمونه. و مگه کل مسئلهی زندگی همین نیست که چی از خودمون بهجا میذاریم؟» و در این جمله «هر دوی ما آدمها رو ریشهکن میکنیم تا دنیای بهتری بسازیم. فقط من میخوام دنیا یهخرده… مرتبتر باشه.»
مسئله ویروس/سمّ دارای کدگذاری ژنتیک دقیق و مشخص که در این فیلم مطرح شده، شاید عاملی فراتر از ترس از نفروختن در گیشهی سینماهای جهان در روزهای همهگیری کووید-۱۹ بوده که بیش از یکسال و نیم اکران این فیلم جیمز باندی را به تأخیر انداخته بود. شاید نگرانی از پیامدهای سیاسی و اجتماعی این فیلم و به نوعی افشاگری یا پیشگویی نهفته در تاروپود داستان تخیلی «زمانی برای مردن نیست» بود که باعث شد اکران آن از اول بهار ۲۰۲۰ به پاییز ۲۰۲۰ و بعد به پاییز ۲۰۲۱ موکول شود. اینکه در فواصل زمانی یاد شده چه تحولاتی در جهان سیاست و اقتصاد اتفاق افتاد، یک وجه قضیه است و اینکه آیا تغییراتی در تدوین فیلم نهایی در این دوره اعمال شده یا نه، وجه دیگری است که احتمالاً در ماههای آینده بحثهایی دربارهی آنها مطرح خواهد شد. اما فراتر از همهی این مفاهیم، «زمانی برای مردن نیست» مانند هر فیلم جیمزباندی دیگری و هر اکشن و هر فیلم هیجانانگیز دیگری، بیش و پیش از همه به قصد به هیجان درآوردن و در لحظاتی میخکوب کردن تماشاگر روی صندلی سالن سینما یا حتی جلوی صفحهی نمایش خانگی ساخته شده و در مورد این فیلم باید گفت که مجموعهی عوامل و بهویژه کارگردان در این زمینه سنگ تمام گذاشتهاند و از کارزار مهلک جیمز باند سربلند بیرون آمدهاند.
کری فوکوناگا جدا از صحنههای اکشن خیرهکننده، زمانبندی دقیقی را برای تنفس یا تخلیهی روانی در بین سکانسهای اکشن اعمال کرده که تماشاگر را یک نفس از ابتدای سکانس فوقالعاده طولانی بیستوچهار دقیقهای تا آخرین لحظهی این فیلم طولانی ۱۶۳ دقیقهای با خود همراه میکند. صحنههای اکشنی که اولین کارگردان آمریکایی یک فیلم مجموعهی رسمی جیمز باند ساخته، بینقص و در مواردی مثالزدنی هستند. نمونهی شاخص کار فوکوناگا در صحنههای اکشن «زمانی برای مردن نیست» سکانس/پلان دو دقیقهای در اواخر فیلم است که جیمز باند در یک پلکان پیچدرپیچ بالا میرود و مرحله به مرحله با دشمنانش رودررو میشود؛ سکانسی که یادآور یکی از آثار شاخص دیگر این کارگردان، فصل اول سریال «کارآگاه حقیقی» و بهویژه سکان/پلان اکشنی در اواسط این فصل است که دو کارآگاه در تعقیب تبهکاران بیشماران، خانه به خانه پیش میروند.
فوکوناگا در این اثر که «میراث» یک وجه غالب آن است، از میراثی که به او رسیده، غافل نمانده است. در هر گوشه از تصویر، صحنه، لباس، موسیقی یا کنشهای ظریف بازیگران اشارهای به یکی از فیلمهای قدیمی مجموعه جیمز باند میتوان دید؛ از کنایه به موسیقی «در خدمت سرویس مخفی ملکه» در لحظات ابتدایی موسیقی هانس زیمر تا طراحی صحنه خانهی جاماییکای «دکتر نو» و «فقط دو بار زندگی میکنید» و استفاده از ماسک تئاتر ژاپنی «نو» برای یادآوری شخصیت دکتر نو و طرح لباس رامی ملک و عینک لاشانا لینچ تا ماشینهای زیرآبی «جاسوسی که مرا دوست میداشت» و «فقط دوبار…» و اشاره به حرکت شان کانری در پرتاب کلاه روی چوبلباسی… اما روش تداعی به منظور ادای احترام فوکوناگا صرفاً به مجموعهی جیمز باند خلاصه نمیشود. کارگردان بسیاری از فیلمها و فیلمسازان شاخص پیش از خود را نیز عمداً یادآوری میکند؛ از «پدر خوانده» فرانسیس فورد کاپولا که در سکانسهای ماتِرای ایتالیا چندین اشارهی واضح به آن میشود تا «سکوت برهها»ی جاناتان دمی، «تاریخ خشونت» دیوید کراننبرگ، «صخره» مایکل بی و آثاری از استنلی کوبریک و استیون اسپیلبرگ. بیدلیل نیست که دنیل کریگ در لحظهای از فیلم میگوید: «گذشته نمرده است.»
میراثی که در این اثر برای فوکوناگای فیلمساز، دنیل کریگ بازیگر، شخصیت جیمزباند، شخصیتهای مثبت و منفی و عمدتاً خاکستری فیلم (به قول فلیکس لایتر: «این روزها دیگه سخت بشه گفت کی خوبه، کی بده، کی تبهکاره، کی قهرمانه.») دختربچهای مرموز و نسل بشر و کرهی زمین به جا مانده، به زیباترین شکلی در سکانس تیتراژ و در گرافیک ماهرانهای که دو تیم طراحی و جلوههای گرافیکی به سرپرستی استیون گولبای و ژول ژانو ساخته و پرداختهاند، به نمایش گذاشته شده است. تحلیل این سکانس گرافیکی مجالی به اندازهی یک مقالهی مفصل یا کتاب میطلبد، اما فقط در حد اشاره میتوان گفت که در آن نگهبانان دنیای کهن و عناصر زندگی و فرهنگی را که میشناختیم و برایمان مأنوس بود، میبینیم که در میان ماسههای زمان مدفون و نابود میشوند و پیشتازان دنیای جدید که از میان بیتهای دیجیتال، ماشینآلاتی که مدام پیچیدهتر میشوند و دیانای مدام دستخوش تغییر و تحول و فروپاشی و شکلگیری سر برمیآورند و دنیایی میسازند که نمیتوانیم از ماهیت و پسند و ناپسند آن مطمئن باشیم. علاوه بر عناصر تصویر، روی این سکانس تیتراژ ترانهای را میشنویم که بیلی آیلیش سروده است:
«یکبار فریبم دادی، دو بار فریبم دادی
تو مرگی یا باغ بهشت؟
حالا تو گریستن مرا نمیبینی
چون وقت مردن نیست.»