مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
اسپایک لی با فیلم نژادپرست سیاه (BlacKkKlansman) که اوت ۲۰۱۸ روی پرده سینماها رفت فرصت را غنیمت میشمارد و با یک زمانبندی کاملاً مناسب، ارجاعاتی نهچندان پنهان به عصر دونالد ترامپ و ظهور مجدد برتریجویی از نوع سفیدپوستان دارد.
فیلم اولین بار در جشنواره فیلم کن نمایش داده شد، جایی که جایزه بزرگ، دومین جایزه مهم این رویداد را دریافت کرد. «نژادپرست سیاه» بر مبنای داستانی واقعی در اوایل دهه ۱۹۷۰ ساخته شده است و بر ران استالورث (با بازی جان دیوید واشنگتن)، اولین کارآگاه آفریقایی-آمریکایی شاغل در اداره پلیس کلرادو اسپرینگز و یک پلیس کهنهکار یهودی (با بازی آدام درایور) تمرکز دارد که یک راه منحصربهفرد و پرخطر برای نفوذ به انجمن محلی سازمان نژادپرست کو کلاکس کلن و حتی دوستی با دیوید دوک، نژادپرست بدنام (با بازی تافر گریس) پیدا میکنند.
«نژادپرست سیاه» تحسینشدهترین و دستیافتنیترین کار لی در بیش از یک دهه گذشته است. فیلم فرصت دیگری برای یکی از متمایزترین صداهای جامعه آمریکاست تا در دورانی که سیاست این کشور درمورد نژاد و هویت در گسیختهترین حالت خود قرار داشت، اظهار نظر کند. فیلم همچنین در سالگرد تجمع مرگبار راستگرایان افراطی در اوت ۲۰۱۷ در شارلوتزویل در ایالت ویرجینیا روی پرده رفت. در آن روز وقتی جیمز الکس، یک نئونازی، اتومبیل خود را به میان جمعیت مخالفان برگزاری آن تظاهرات راند، یک زن، هِدِر هایر ۳۲ ساله کشته شد و دهها نفر دیگر زخمی شدند. تصاویر حادثه شارلوتزویل در پایان به کار میرود که هم برای کسانی که فیلم را بهعنوان یادآوری تلخ دیگری از تاریخ آمریکا ملکه ذهن خود کردهاند و هم برای آنهایی که بهاشتباه، دو ساعت با آن مثل یک کمدی پلیسی با دو شخصیت بسیار متفاوت که ناچارند برای شکست مجرمان با هم همکاری کنند، برخورد میکنند، بهمنزله یک مشت محکم است. بهموقع بودن فیلم – و واکنشهای توأم با تحسین – خیلیها را بر آن داشت اعلام کنند اسپایک لی بازگشته است. (اما آیا او هرگز از جایگاه خود فاصله گرفته بود؟)
پروژه «نژادپرست سیاه» از طریق جردن پیل که یکی از تهیهکنندگان فیلم است، به لی رسید. فیلم برو بیرون اولین تجربه کارگردانی پیل که آن هم تفسیری پیچیده درباره نژاد در آمریکاست و بهطور معمول (و نه کاملاً دقیق) بهعنوان یک کمدی توصیف میشود، سال ۲۰۱۷ به یک موفقیت تجاری بزرگ دست پیدا کرد و برای پیل اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی را به ارمغان آورد. (لی و همکارانش چارلی واکتل، دیوید رابینوویتز، کوین ویلمات یک سال بعد به خاطر «نژادپرست سیاه» برنده اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی شدند.)
وقتی لی متعهد شد فیلم را کارگردانی کند، با واشنگتن – پسر دنزل واشنگتن، دوست و همکار قدیمی لی – تماس گرفت و به او گفت کتاب استالورث، «نژادپرست سیاه» را بخواند. لی میگوید: «به او گفتم، “من تو را قبل از این که به دنیا بیایی میشناختم.” من از او تست بازیگری نگرفتم یا نخواستم متن را برایم بخواند. حتی قبل از این که فیلمنامه را برای او بفرستم، میدانستم که برادرم میتواند این کار را انجام دهد.»
«نژادپرست سیاه» بهطور ناگهانی با صحنهای از اسکارلت اوهارا در محوطه ایستگاه قطار پس از نبرد آتلانتا، از فیلم بربادرفته در ۱۹۳۹ آغاز میشود. همانطور که اسکارلت از میان ردیفهای مجروحان و درگذشتگان رد میشود، آهنگ «رفقای قدیمی در خانه» در پسزمینه کشتار پخش میشود. بعد دوربین زوم میکند تا پرچم پارهپوره کنفدراسیون ایالتهای جنوبیِ هوادار بردهداری را نشان دهد که با افتخار به اهتزاز درمیآید.
لی، «بربادرفته» را زمانی که یک دانشآموز بود در شهر نیویورک در یک اردوی آموزشی دید، وقتی فیلم بار دیگر در سینماها به نمایش درآمد. او میگوید: «بعد از نمایش فیلم درباره قرائن تاریخی هیچ بحثی نشد، درباره هتی مکدانیل و باترفلای مککوئین در آن نقشهای کلیشهای هیچ بحثی نشد. کل حرف این بود، “عالی بود، نه؟” فقط همین.»
این درک گزینشی از تاریخ آمریکا همچنان ادامه داشت تا لی به بزرگسالی رسید. هر چه سنش بالاتر میرفت، بیشتر پی میبرد که نهتنها باید حقیقت را بداند، بلکه باید حقیقت را بگوید. او زمانی را به یاد میآورد که در دوران دانشجویی در مدرسه فیلم دانشگاه نیویورک، فیلم «تولد یک ملت» (۱۹۱۵) نمایش داده شد. لی میگوید: «آنها درباره دیوید وارک گریفیث و فیلمش سخنرانی کردند، اما درباره پیامدهای اجتماعی و سیاسی فیلم هرگز بحث نشد. در آن دورهای که “تولد یک ملت” ساخته شد، کو کلاکس کلن تا حد زیادی فعالیتی نداشت. این فیلم باعث تولد دوباره کلن شد و بنابراین، مسئول مستقیم قتل و لینچ کردن سیاهپوستان بود. این چیزی است که هیچوقت بحث نشد.»
شما با «نژادپرست سیاه» همه اینها را یاد میگیرید. وقتی درک کنید که لی واقعاً به چه چیزی اهمیت میدهد، اصلاً تعجب نمیکنید. سه ایده درهمتنیده هست که او مرتباً به آنها بازمیگردد، هم بهعنوان یک آمریکایی سیاهپوست و هم بهعنوان هنرمندی که برای گرفتن آینهای به روی جامعه با امید همیشگی که آدمها درنهایت چشمانشان را باز کنند، قاطعانه مصمم است. اسپایک لی از آمریکاییها میخواهد که بیدار شوند. او میخواهد درمورد این کشور با خودشان صادق باشند و التماس میکند خودشان را درمورد تاریخ کشورشان آگاه کنند.
لی در بسیاری از فیلمهایش از ترجیعبند «بیدار شو» استفاده کرده است. این اولین دیالوگ در «کار درست را انجام بده» (۱۹۸۹) – که برای اولین بار اسپایک لی را به جشنواره کن برد – و آخرین دیالوگ در «School Daze»، فیلم ۱۹۸۸ اوست. شما آن را در «نژادپرست سیاه» هم میشنوید. برای برخی، تکرار آن از سوی او میتواند سنگین باشد. در «نژادپرست سیاه»، لی اجازه نمیدهد بیننده تشابهات بین نژادپرستی در دهه ۱۹۷۰ و آمریکای عصر ترامپ را متوجه نشود؛ بین مجریان قانون در آن زمان و اکنون؛ بین کلن و بهاصطلاح راستگرایی آلترناتیو؛ و بین دیوید دوک، جادوگر بزرگ کو کلاکس کلن و دونالد ترامپ، رئیسجمهور وقت ایالات متحده. در یک نقطه، استالورث به یک گروهبان سفیدپوست میگوید، «آمریکا هیچوقت کسی مثل دیوید دوک را رئیسجمهور نمیکند.» پاسخ گروهبان به او این است: «بهعنوان یک مرد سیاهپوست، خیلی سادهلوح هستی.»
دهها سال است که اسپایک لی را خشمگین توصیف میکنند، یک روش رمزگذاری شده برای گفتن این حرف که «مرد ثروتمند، تو چرا هنوز اینقدر عصبانی هستی؟» این یک تله رایج است: جامعه پیروِ جریان اصلی میتواند سیاهپوستان موفق را وادار کند اولویتشان این باشد که بیشتر لبخند بزنند و کمتر شکایت کنند؛ و خیلی از سیاهپوستانِ موفق، به گفته لی، فراموش میکنند چه کسی هستند و چه کسانی قبل از آنها آمدند. لی میگوید: «آدمها دچار توهم میشوند و فکر میکنند دیگر سیاهپوست نیستند، چون پذیرفته شدهاند – خیلی خوب، اشکال ندارد. حالا میتوانید این را بگویید، اما آنها همچنان فکر میکنند شما یک کاکاسیاه هستید.»
لی این را به خاطر آنچه تاریخ به او نشان داده است، میداند. او دیده است که ایالات متحده چگونه میراث برخی از آمریکاییهای سیاهپوست بزرگ را با ادامه پوشاندن زخمها، با آب قاطی کرده است. لی میگوید: «و یک چیز دیگر. محمدعلی در سالهای پایانی عمر به یک قهرمان ملی و یک قهرمان جهانی تبدیل شد، اما قبل از آن، به خاطر مخالفت با جنگ ویتنام سرزنش شد. در پایان عمر علی، بیشتر آمریکا طوری رفتار میکرد که انگار هرگز این اتفاق نیفتاده بود.»
وقتی لی درباره اتفاقی که برای علی افتاد، آنچه برای مارتین لوتر کینگ جونیور و دیگر رادیکالها اتفاق افتاد صحبت میکند، میدانید او با اضطراب آنچه آمریکا با او خواهد کرد، وقتی همهچیز را گفت و همه کارها را کرد، دست و پنجه نرم میکند. این یکی از دلایلی است که او خیلی پر سر و صدا است، خیلی پرواست و به نظر میرسد هرگز پایش را از روی گاز اسپایک برنمیدارد – آمریکاییها هنوز این حق را به دست نیاوردهاند که در کنار او راحت باشند. آنچه جیمز بالدوین در سال ۱۹۶۸ گفت میتواند حالا درمورد لی صدق کند: «نباید بگذاریم سرد شود.»
لی همیشه مرزها را ترسیم میکند، چرا که هرگز نمیخواهد خود را سانسور کند؛ و صرفاً سیاه بودن در هر فضای سفیدی مستلزم دست و پنجه نرم کردن با مزایای بهاصطلاح «امنیت داشتن» است. این نوع تفکر امروزه در جامعه آمریکا نفوذ کرده است، از هنر گرفته تا سیاست و ورزش. لی میگوید: «این تفکر وجود دارد که ورزشکاران فقط باید در زمین بالا و پایین بدوند، با توپ بازی کنند و دهانشان را ببندند، اما تاریخ ما نشان میدهد که اینطور نیست و قدرتها این را دوست ندارند.»
زشتی حال و هوای کنونی آمریکا جلو و در مرکز «نژادپرست سیاه» است. دیالوگی در فیلم هست که چهار بار توسط یک مبلغ با بازی الک بالدوین که بر ترس از سیاهپوستان و یهودیان دامن میزند، تکرار میشود و این حرف خلاصه آن زمان و حال است: «روش زندگی ما عالی بود.»
مثل بسیاری از چیزهای فیلم، تشابهات بین دهه ۱۹۷۰ و آمریکای ۲۰۱۸ گزنده است. حرفی که مبلغ در فیلم میزند در ذهن میماند چون چیزی است که امروزه خیلیها احساس میکنند – حتی آنهایی که کاملاً نژادپرست نیستند. به همین دلیل است که لی، ترامپ را پاسخی مستقیم به داشتن هشت سال یک رئیسجمهور سیاهپوست میداند، در صدارس افرادی که فقط سعی میکنند از تعطیلات خود لذت ببرند، بدون این که به همه این چیزها فکر کنند.
او ادامه میدهد: «این من را به نقطه دیگری میرساند. بیایید از دروغ گفتن و یاددادن مزخرفات به جوانان دست برداریم. بنیان ایالات متحده آمریکا، نسلکشی مردم بومی و بردهداری است!»
منبع: تایم (رمبرت براون)
تماشای فیلم نژادپرست سیاه در نماوا