مجله نماوا، یاسمن خلیلیفرد
در نگاه اول «منو» فیلمی طنز به نظر میرسد که قرار است مخاطب را به دنیای رنگارنگ خوراکیها ببرد و تصویری خوشایند از درامی مهیج دربارهی «غذاها» را برای او متجلی سازد، اما به مرور و با پیشرفت درام، تصوری که در ذهن خود نسبت به آن ایجاد کردهایم به تدریج رنگ باخته و فیلم وارد فضایی غافلگیرکننده و تاحدودی مخوف میشود.
یکی از امتیازات بزرگ «منو» چه به لحاظ توانمندیها و ظرایف بازیگری و چه به جهت شخصیتپردازی خاص و درخشان، رالف فاینز است. فاینز که پیشتر نیز تجربهی بازی در نقشهای اینچنین را داشته است این بار هم یک نقش منفی چالشبرانگیز و پر رمز و راز را به کارنامهی هنری خود اضافه میکند.
سرآشپز فیلم «منو» رفتار و طرز فکر عجیب و غیرمتداولی نسبت به مقولهی کاری خود، آشپزی، دارد و در عمل به ذهنیات و باورهای خود کاملاً ثابتقدم و انعطافناپذیر است. منوی غذای نامتداول و تاحدودی مضحک او که به قیمتی گزاف در جزیرهای خالی از سکنه به مشتریان خاص و البته متمول ارائه میشود، بیش از آنکه وسوسهبرانگیز باشد به یک کمدی سیاه شباهت دارد که دقیقاً همسو با متن اثر جلو میرود. به بیانی دیگر، یکی از کلیدواژههای اصلی فیلم که همان تجملستیزیست به شکلی خلاقانه در منوی احمقانه و در ظاهر عجیب و غیرعادیِ سرآشپز اسلوویک تجلی مییابد و هجویهای خشونتآمیز و گاه خندهدار را به مخاطب نمایش میدهد؛ ضمن آنکه هر یک از بشقابهای غذا حاصل ایدههای مشمئزکنندهای هستند که در هریک بخشی از گذشتهی سرآشپز به اجرا درآمده و گویی او تمامی عقدهها و خللهای زندگیاش را یکی یکی در هر یک از این بشقابها طراحی کرده است. بدین سان میتوان «منو» را فیلمی به شمار آورد که تمامی پیشفرضهای مخاطب را به طور کامل پاک کرده و الگوهایی کاملاً جدید و مبتکرانه را برای او رونمایی میکند، الگوهایی متفاوت از دیگر کمدیهای وحشت.
همان طور که پیشتر نیز اذعان داشتم، «منو» قرار است هجویهای علیه مرفهان بیدرد و تجملگرایی ثروتمندان باشد. آنها در «منو» تماماً افرادی کمعقل، ابله و ظاهربین ترسیم شدهاند که حاضرند در مسیر تجربهای لوکس و بشدت غیرمتداول، البته بیآنکه پیشبینی کرده باشند، جان خود را قمار کنند. سرآشپز اسلوویک که در ابتدا باورهایی بهشدت فلسفی نسبت به طبیعت، حیات و حتی خوراک دارد، در ادامهی مسیر و به علت آن که در گذر زمان خود را موجودی شبیه همان مرفهان بیدرد میبیند نسبت به آنها دچار نوعی حس انزجار و تنفر است و با چنین توجیهی نمیتوان تصمیم خونخواهانهی او را نسبت به پایان بخشیدن به حیات این مرفهانِ از دید او احمق و بیغم، غیرقابلباور دانست.
در این میان، مارگو، به مثابه جرقهای فیلم را از سکون خود خارج کرده و به بیانی، وصلهای ناجور نسبت به دیگر مشتریان رستوران میشود. او که نه به خواست قلبی خود بلکه به شکلی نسبتاً اتفاقی به این ضیافت آمده است از همان ابتدا نسبت به هجو شکلگرفته توسط سرآشپز و دستیارانش واکنش نشان میدهد و دست به اعتراض میزند. مواجههی مارگو و سرآشپز و کنشمندی ایجاد شده از سوی رابطهی میان این دو از جذابترین بخشهای درام است و همان تمهید نیروبخش برای ادامهی روایت فیلم به شکلی جذابتر و با ضرباهنگی تندتر و تعلیقهایی که به مرور به اوج میرسند.
نباید فراموش کرد که موتیف تکرارشوندهی تلاش میهمانان و در رأس آنها مارگو برای خلاصی از جهنم سرآشپز و در مقابل به اسارات گرفته شدن آنها توسط او، میتواند در بخشهایی از فیلم خستهکننده به نظر برسد، اما هر بار کارگردان میکوشد تا با ایدهای نو و خلق گرهای تازه فیلم را از یکنواختی خارج کند.
از امتیازات فیلم برجسته شدن المانهای روانشناسانه در آن است. فیلمساز به مخاطب اجازه و فرصت این را میدهد که در سیر پیشرفت درام گام به گام به دنیای ذهنی و درونی سرآشپز، مارگو و تایلر وارد شود و از انگیزهها و علل تصمیمات آنها بیشتر سر دربیاورد.
طبیعتاً زمان فیلم فرصت پرداختن منحصر به فرد نسبت به دیگر شخصیتها را به کارگردان نداده است، این که مثلاً دلیل حضورشان در آن رستوران چیست؟ از کجا آمدهاند؟ و … اما ارائهی اطلاعاتی کلی دربارهی آنها و ترسیم چهرهای ابلهانه از آنها که تاحدودی نیز نشأت گرفته از ارادات قلبیشان نسبت به سرآشپز است، تا حد قابلاغماضی کفایت میکند.
درنهایت «منو» کمدی سیاه و دلهرهآوری است که موقعیتهایش را به درستی به قصه تبدیل میکند و با بهرهگیری از عناصر سینمای وحشت و همچنین افزودن ظرایف هوشمندانهی روانشناسانه به داستانش کوشیده است تا تصویر بکری را از موقعیتی عجیب و منحصر به فرد از خود بر جای بگذارد.