مجله نماوا، حسین آریانی
فیلم «قول» که اقتباسی از رمان «قول» يا «فاتحه رمان جنايی» اثر فردريش دورنمات نمایشنامهنویس و رماننویس برجسته سوئیسی است، با تصويری از کارآگاه «جری بلک» (جک نيکلسون) آغاز میشود، در حالی که آشفته حال است و با خودش حرف میزند. بعد به گذشته میرویم؛ و صحنهای را مشاهده میکنیم که به پیر شدن و بازنشستگی قریبالوقوع جری بلک اشاره دارد؛ وقتی که او در محل کارش از پنجره به بيرون نگاه میکند، پيرزنی را میبيند که با عصا و به سختی راه میرود؛ سپس او در سکوت به عکسهای دوران جوانیاش خيره میشود. خود شان پن، فیلمِ «قول» را «داستان بحران بازنشستگی» خوانده است؛ ولی در انتهای فيلم در میيابيم که تمِ اصلی فيلم، چيزی بيش از بحران بازنشستگی است.
با کمی تامل به راحتی میتوان دریافت که دورنمات در رمان «قول»، و شان پن در نسخه سینمایی آن، نه تنها به برخی از هيجانهای معمول و مرسوم آثار پليسی-جنایی بیاعتنا بودهاند؛ که هر دو دغدغهی ارائه شکلی متفاوت از درام پليسی را داشتهاند.
جری بلک آن پليس روئينتن و همه فن حريف فيلمهای روز هاليوودی نيست؛ او حتی مثل کارآگاه رمان دورنمات يک نابغه هم نيست. بلکه یک کارآگاه اداره پلیس با تمام نقاط ضعف و اشتباهات یک آدم معمولی است؛ که گاهی، حتی اشتباهات بزرگی مرتکب میشود. اشتباهاتی مثل فراموش کردن رابطه عاطفی-انسانیاش با دختر بچه و مادرش و در جریان دامی که در اواخر فیلم برای قاتل، طراحی میکند.
پايان فيلم هم نشان میدهد که «قول» نه تنها مانند فیلمهای پلیسی-جنایی معمول به فرمول آشنای پايان خوش وفادار نیست، که حتی در جهت معکوس حرکت میکند.
شان پن در جاي جايِ فيلم، تسلطش را به فرم بصری و زبان سينما نشان میدهد، نمونهها فراوانند: در اوايل فيلم، جشن بازنشستگی جری بلک، تدوين موازی میشود به پسری که سورتمهاش در ميان برف، متوقف شده است. اين نمایشِ موازی اتفاقات مراسم بازنشستگی و تکاپوی پسر در میان برف، تا لحظهی غافلگیر کنندهی نهایی در این سکانس ادامه پیدا میکند.
از آغاز اين سکانس با مشاهده تضاد ميان شادی مراسم بازنشستگی و چهرهی مضطرب پسر میتوان حدس زد که حادثهای ناگوار در پيش داریم. اما در صورتی که پن، جداگانه از اين دو بخش استفاده میکرد، هرگز تاثير اضطرابآور و تعلیقآمیز کنونی را نداشت.
يا میتوانم به تاکيد فيلمساز بر عناصر بصری هشداردهنده و نشانهشناسانه در صحنهای اشاره کنم، که جری بلک میخواهد خبر ناگوار را به والدين دخترک بدهد: ابتدا، رئيس پليس به جری بلک دستور اطلاعرسانی به پدر و مادر دخترک را میدهد. اين صحنه قطع میشود به نمايی که در آن ویزور دوربين به سمت بالاست و فضايی خالی از مکانی نامشخص را نشان میدهد؛ و همهمه عجیب و شومی در آن به گوش میرسد. دوربين به سمتِ پایین حرکت (تیلت) میکند و ما متوجه میشويم که صدا، مرتبط با محل پرورش بوقلمونها است. (محل کسب و کار والدین دخترک) نمای بعدی، نمايی نزديک از لاشه بوقلمونی است، که زن، از گردن آن را در دستش گرفته است. در پسزمينه اين نمای لاشه بوقلمون، ناگهان نور چراغ ماشين پليس (به نشانه فرارسیدن وضعیتی مخاطرهآمیز و حساس) به شکل ناواضح (فلو) وارد کادر میشود و سپس دوربين روی چراغ پليس فوکوس میکند و تصویر لاشه بوقلمون، ناواضح (فلو) دیده میشود.
همچنین باید به یک نمای مهم دیگر در فيلم اشاره کنم: نمايی که مادر دخترک توسط صليب از جری بلک، قول پیگیری پرونده را میگيرد. اين نمايی است از پشت سرِ نيکلسون که در سمت چپ کادر نشسته (و نزديکتر و بزرگتر)؛ و مادر، که در سمت راست کادر ايستاده است (و دورتر و کوچکتر)؛ در حالي که صليبی را مقابل نيکلسون گرفته است. صليب به شکلی در نما قرار گرفته، که نصف آن توسط بدن نيکلسون پوشانده شده است. میزانسن دقیق و هوشمندانه این نما، و شکل قرار گرفتن صليب به صورت نيمه در مرکزِ کادر، موجب ایجاد پرسپکتیو و عمق در ترکيب بندی این نما شده، و جلوهی ملموس و تاثیرگذاری به آن داده است.
بازی جک نيکلسون زیبا و دیدنی است. او در کنار بازی برونگرایانه ی دیدنیاش در فیلم به عنوان مثال در صحنه پایانی، در برخي لحظات بازی زيرپوستی تاثیرگذاری دارد. (مثل صحنه ملاقات با خانم روانشناس). در «قول» شاهد دو بازی درخشان دیگر هم هستیم از دو بازیگر کهنهکار، «ميکي رورک» و «ونسا ردگريو» در نقشهای فرعي.
اما تِمِ اصليی فيلم برخلاف آنچه شان پن گفته، مسئله «بحران بازنشستگی» نيست، بلکه مضمون اصلی فیلم در مورد چالشهای وجدانِ بیدار یک انسان وظیفه شناس و مصائب او در وفای به عهد است. در این میان، چالش و مشکل اصلی، هنگام رویارویی او با عوامل بازدارنده و پیشبینیناپذیرِ تقدير نمایان میشود. اینکه پرونده بهرغم تمامی تلاشهای خستگیناپذیر او، به سبب حادثهای که از محدوده اراده و اختیار او و اصولا هر انسان دیگری خارج است، از روال قابل انتظار و طبیعیاش خارج شود، متفاوت و غافلگیر کننده است.
شان پن پس از کارگردانی فيلمهای «دونده هندی» (١٩٩١) و «نگهبان گذرگاه» (١٩٩۵) با «قول» (٢٠٠١) دست به چالش ساختن اثری با تخطی از برخی مولفههای ژانرِ پليسی و جنايی زد. اقدامی شجاعانه و نه چندان آسان و البته موفق، که در آن مقطع زمانی، قدمی رو به جلو برای کارنامه فیلمسازی پن به شمار میآمد.