مجله نماوا، محمدرضا مقدسیان
پرداختن به سریال «میر از ایست تاون» از دو وجه حائز اهمیت بسیار است. از یک سو نقاط قوت و ضعف در فیلمنامهنویسی و اجرا و از سوی دیگر لایههای درونی محتوایی و شخصیتپردازانه. البته بدیهی است که بررسی این دو ویژگی در هر اثر سینمایی یا تصویری قابل تاملی اهمیت دارد اما در این مورد خاص ویژگیهای شاخصی وجود دارد که لزوم نگاه دقیقتر را تداعی میکند. شاید این ویژگی ذاتی هر اجتماعیست که قهرمانها را متولد کند، بزرگ و بزرگتر جلوه دهد و سرآخر از قهرمان خودساخته طلبکار باشد و احتمالا او را به زیر بکشد و قهرمانی دیگر را به عنوان ناجی و فدایی همزمان خلق کند.
سریال «میر از ایست تاون» با بازی «کیت وینسلت» هم بر محور همین قاعده نوشته و ساخته شده است. قهرمانسازی و قهرمانپروری یکی از ویژگیهای سینماست؛ اما در این سریال به شکلی رندانه همزمان فرآیند قهرمانسازی در اجتماع و در مقیاس کوچکتر سینما نقد شده و هم اینکه در نهایت قهرمان انتظارات مخاطب را برآورده کرده است و قهرمان را بعد از بازشناخت قهرمان نگه داشته است. «مر» که در جوانی نماد افتخار و پیروزی شهر بوده و ناجی تمایلات قهرماندوستی اهالی شهر حالا در قامت یک افسر پلیس ناجی اهالی شده است. ماجرای سریال اما بیش از آنکه ماجرای قتل و معما و گرهافکنی جنایی و گرهگشایی نهایی باشد، ماجرای قهرمانی خاکستری است که زیر بار مسئولیت قهرمان بودن قد خم کرده و فشارها و انتظارات خودخواهانه اجتماعی فرصت اینکه «مر» با تروماها و مشکلات روحی و جسمی خودش روبرو شود و به آنها رسیدگی کند را از او گرفته است.
سریال روایت زیستن اجباری و تحمیلی «مر» نه برای خودش بلکه برای دیگران است و البته منحنی تحول شخصیت او را به سمت اینکه همزمان برای خودش هم قهرمانی و همدلی کند و در کنار آن به قدر توان با اهالی شهر کوچک محل زندگی همدلی به خرج دهد، هدایت میکند. از دیگر سو اما ماجرای کاشت و برداشت نشانه و مولفههای داستانی در فیلمنامه این سریال بسیار مهم است. چیزی که در مواجهه ابتدایی با سریال ممکن است پسزننده به نظر برسد در ادامه عمق و معنایی دقیق پیدا میکند و سرنوشت داستان را رقم میزند. فیلمنامه «میر از ایست تاون» در نگاه نخست فیلمنامهای ساده و تکراری به نظر میرسد و حتی تا قسمتهای سوم و چهارم ممکن است مخاطب عجول را خسته کند. اما نکته اینجاست که این فیلمنامه به ظاهر سهل، باطنی ممتنع دارد و بر مبنای بهرهگیری از جزئیات ساده که شاید بتوان به راحتی از کنار آن گذشت بنا شده است. برای مثال مراجعه ابتدایی «مر» به خانه پیرمرد و پیرزنی که از حضور یک غریبه در محوطه مقابل خانهشان نگران شدهاند در ابتدا بسیار مضحک به نظر میرسد و نشان از شغل کسلکننده «مر» دارد اما بعدتر میفهمیم که این تمام ماجرا نیست. یا ریزهکاریهایی که در مورد برخی رابطههای فرعی و یا دیالوگهایی که بیتاکید به کار بسته میشوند و… که همگی بعدتر به تکمیل پازل معمایی_شخصیتپردازانه اثر کمک بسیاری میکنند. نتیجه اینکه بخش عمده جزئیات به ظاهر اضافی و کسلکننده در فیلمنامه در باطن مهم و حیاتی هستند و در نهایت گرهگشا. این همه اما به معنی بینقص بودن فیلمنامه نیست؛ در برخی از موقعیتها فیلمنامهنویس با هدف بیرونی کردن دغدغههای درونی شخصیت «مر» شخصیتها و موقعیتهایی را وارد داستان کرده است که به درستی در کلیت فیلمنامه امتزاج پیدا نکردهاند. برای نمونه شخصیت نویسنده شهیری که وارد شهر میشود و ارتباطی احساسی با «مر» برقرار میکند و الخ.
از منظر کارگردانی و دکوپاژ اما باید پذیرفت که «میر از ایست تاون» اثری با هدف خوشرقصی و به رخ کشیدن توان بصری کارگردان نیست بلکه کارگردان تمام تلاشش را صرف نزدیک و نزدیکتر شدن مخاطب به جهان ذهنی و دغدغهها و تروماهای «مر» کرده است. این مهم را میتوان در قاببندی تصویری در بزنگاههایی که بلوای درونی «مر» به اوج میرسد، دنبال کرد. مشخصا نماهایی بسته از چشمها و نگاههای «مر» که به خوبی تشویش درونی و همزمان امتناع از بروز این تشویش را از سوی شخصیت اصلی داستان به نمایش میگذارد. جدای از این همه اما نمیتوان و نباید نقش حضور «کیت وینسلت» به عنوان بازیگر نقش اصلی سریال را نادیده گرفت. پر واضح است که جدای از نقش کیفیت فیلمنامه و شخصیتپردازی و البته کارگردانی، فهم درست و دقیق «وینسلت» از شخصیت و موقعیت در تمام اجزای بدن، بیان و نگاه او دیده میشود او به خوبی شمایلی بیرونی از یک شخصیت به ظاهر زمخت و درونگرا را به مخاطب عرضه کرده است و شاید بتوان گفت بخش عمده بار کشش سریال روی دوش این حضور است.