مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
والتر هیل، فیلمساز افسانهای پس از شش سال وقفه با تریلر وسترن، فیلم مردن برای یک دلار (Dead for A Dollar) پشت دوربین بازگشت. او که از مریدان سام پکینپا و باد بوتیچر (بِتیکر) است – و فیلم جدید را به دومی تقدیم کرده است – در پنج دهه گذشته یکی از چهرههای ثابت فیلمسازی آمریکایی بوده است.
دو فیلم «۴۸ ساعت» با بازی ادی مورفی و نیک نولتی از پرفروشترین فیلمهای کارنامه هیل هستند. بسیاری از فیلمهای دیگر او نیز کلاسیک یا تأثیرگذار بودهاند: «گریز» که پکینپا آن را از روی فیلمنامه او کارگردانی کرد؛ «راننده» که راه را برای «راندن» نیکلاس ویندینگ رفن هموار کرد؛ «سلحشوران» با موضوع درگیری گروههای خلافکار خیابانی که الهامبخش خیلیها از سازندگان سریال انیمیشن «برگری باب» تا نوتوریوس بی.آی.جی بوده است؛ و البته «بیگانه» که هیل در بازنویسی آن نقش داشت – بی آن که نامش در تیتراژ ذکر شود – و کمک کرد به یکی از ماندگارترین فرنچایزهای علمی تخیلی تاریخ سینما تبدیل شود.
«مردن برای یک دلار» تازهترین ساخته هیل که اولین بار در دنیا سپتامبر امسال در جشنواره فیلم ونیز روی پرده رفت، یک وسترن با یک خودآگاهی اجتماعی منحصربهفرد است که سیاستهای نژادی و جنسیتی را در پسزمینه یک شهر مرزی فاسد بررسی میکند و بهخوبی با وسترنهای بزرگ قبلی او، «جرانیمو: یک افسانه آمریکایی»، «سواران خستگیناپذیر» و «وایلد بیل» همراه میشود.
فیلم، داستان ماز بورلاند، جایزهبگیر معروف (کریستوف والتس) را دنبال میکند که هم ازنظر اخلاقی و هم موبهمو به تفنگهای خود میچسبد. بورلاند در تازهترین مأموریت خود وظیفه دارد ریچل (ریچل برازناهان)، همسر گمشده یک تاجر ثروتمند (همیش لینکلیتر) را ردیابی کند، اما در مسیر با جو کریبنز (ویلم دفو)، دشمن قسمخورده خود مواجه میشود.
سینماگر ۸۰ ساله در این گفتوگو از فیلم جدیدش، عشق خود به وسترن و سهم استثناییاش در این ژانر صحبت میکند.
شش سال از کارگردانی فیلم قبلیتان میگذرد که طولانیترین فاصله در کارنامه شماست. منتظر بودید پروژه مناسبی از راه برسد؟
فکر میکنم به خاطر دو چیز بود. از زمانی که فکر کردم تولید فیلم، شدنی است تا تأمین هزینه آن و جمع شدن بازیگران، خیلی طول کشید. فکر میکنم به دلیل همهگیری و نامشخص بودن وضعیت فیلمها، همهچیز خیلی سختتر شد. ضمن این که چون یک وسترن بود، تولید سختتری داشت. سرمایهداران بهاندازه ژانرهای دیگر به وسترن اعتقاد ندارند.
شما با این ژانر بیگانه نیستید. خیلی از پروژههای شما در دل خود دیانای وسترن را دارند. به نظر میرسد این ژانر مثل ژانر وحشت هرچند وقت یک بار در هالیوود مورد توجه قرار میگیرد. با وجود ریشه دواندن در دیانای سینما، چرا محبوبیت فیلمهای وسترن اینقدر نوسان دارد؟
فکر میکنم این ژانر از دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ – و با توجه به وسترنهای ایتالیایی – دیگر صرفاً بخشی از سینمای آمریکا نیست، بلکه بخشی از سینمای جهان است. کیفیت اسطورهسازی یا اسم آن را هر چیزی دیگری بگذارید، حالا به یک گنجینه جهانی است. مردم گلایه میکنند که موزیکالها کم شدهاند، کمدیهای پیچیده کم شدهاند و موارد دیگر، اما تماشاگران دائماً اولویتهای خود را تغییر میدهند. منصفانه است که بگوییم در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، در تولید کارهای وسترن بهخصوص در تلویزیون زیادهروی شد. تعداد آنها خیلی زیاد بود و بسیاری کارهای کاملاً بدی بودند، بنابراین کمکی به وسترن نکردند. فکر میکنم تماشاگر امروزی بهطور کامل ارتباط خود را با گذشته ارضی آمریکا و احتمالاً خانوادههای آنها از دست داده است. این اجتنابناپذیر است. معتقدم در بین تمام ژانرهای سنتی، وسترن شاید بیشتر در معرض تقلید بد بوده و خود این مسئله باعث فاصله گرفتن مردم شده است. یکی از مواردی که تأمین مالی یک پروژه وسترن را سخت میکند، این فرض است که مخاطب آن آدمهای مسنتر هستند. خوب، جمعیت افراد مسن کم نیست، اما ازنظر آماری گروهی نیست که تبلیغکنندگان خیلی از آن استقبال کنند، پس کاهش تولید کارهای وسترن دلایل زیادی دارد. اگر هم میبینید که تولیدات وسترن دائماً برمیگردند، به خاطر تمایل فیلمسازان و بازیگران است. آنها دوست دارند در این ژانر کار کنند، در کارهای وسترن باشند و خودشان را در مقایسه با نقشآفرینیهای قبلی و آن نقشآفرینیهای کلاسیک در کارهای وسترن بسنجند.
جایی گفتهاید که همه فیلمهایتان وسترن هستند و این یکی را به باد بوتیچر تقدیم کردید. «مردن برای یک دلار» را یک وسترن تجدیدنظرطلب میدانید یا این که فقط قرار بود به دوران شکوفایی بوتیچر وفادار باشد؟
وقتی فیلم را تمام کردم و کلیت کار در مرحله تدوین شکل نهایی خود را پیدا کرد، فکر کردم برای من یادآور تعدادی از وسترنهای باد بوتیچر است و مطمئن هستم – خوب، مطمئن نیستم – اما واقعاً فکر میکنم اگر باد بود آن را دوست داشت. من و او مکالمات جالبی درمورد وسترن داشتیم و او زندگینامه خودش را به من داد که اتفاقاً کتابی زیبا و بسیار جالب است، اما فقط فکر کردم «مردن برای یک دلار» یادآور برخی ایدههای موضوعی باد است، همینطور ماهیت فیزیکی فیلم، یعنی یک فیلم کوچک که با بودجه محدود ساخته شده و عمدتاً درمورد معیارهای اخلاقی است. این کار بهنوعی یادآور فیلمهای باد در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ است؛ به همین دلیل فیلم را به او تقدیم کردم.
چرا حالا زمان مناسبی برای بررسی معیارهای اخلاقی است؟
سعی کردم سنت وسترن را ارزشگذاری کنم؟ مطمئناً این هدف را داشتم، اما گمان کنم در عین حال میخواستم با یک حرکت نسبتاً متناقض این کار را انجام دهم. میخواستم برخی از موضوعات معاصر را هم مطرح کنم. نمیخواستم فقط کاری انجام دهم که در کهربا حفظ شده است – یعنی فقط رقص وسترن باشد. من همیشه شیفته وسترنهای واقعاً خوب بودهام. معمولاً سادگی ظریفی دارند که به نظر من ازنظر هنری بسیار قانعکننده است؛ بنابراین میخواستم این فیلم بر مبنای آن سنت کار کند و همچنین با برخی مسائل امروزی و یک تماشاگر امروزی ارتباط برقرار کند – در این مورد، نژاد و اولین جنبش فمینیستی، اما در عین حال نمیخواستم یک گفتوگوی معاصر درباره آن موضوعات باشد. میخواستم آن مسائل را در بافت گفتوگو در سال ۱۸۹۷ مطرح کنم. نمیخواستم بدون پیشینه تاریخی و فضلفروش باشد.
داستان را کی نوشتید؟
حدود یک سال و نیم پیش، شاید دو سال پیش، اما کلیت داستان اساساً از هومر گرفته شده است – مردی فاسد یک مزدور را استخدام میکند تا همسرش را که احتمالاً ربوده شده است، بازگرداند، اما بعد معلوم میشود داستان کلاً چیز دیگری است. این از «ایلیاد» وام گرفته شده است، بنابراین میتوان گفت حدود ۲۷۰۰ سال قدمت دارد.
درباره بازیگران صحبت کنیم. «مردن برای یک دلار» شما را بار دیگر در کنار ویلم دفو قرار میدهد. قبلاً در «خیابانهای آتش» (۱۹۸۴) با هم کار کردید. «خیابانهای آتش» در دل خود دیانای یک وسترن و یک موزیکال را دارد، دو فرزند مشکلدار. شما و ویلم به دنبال چیزی برای همکاری دوباره بودید؟
بله. من و ویلم بعد از «خیابانهای آتش» همیشه رابطهای بسیار دوستانه داشتهایم. از آن فیلم خیلی راضی بودیم و اعتقاد دارم بازی او خیلی خوب بود. ویلم یک مسیر کاری فوقالعاده داشت و ما با هم در تماس بودیم. همیشه تمایل داشتیم دوباره دور هم جمع شویم و کاری انجام دهیم. زمان، شرایط، در دسترس بودن و فرصت، همیشه در کار تصویری، حساس و چالشبرانگیز است، اما این اولین فرصت ما برای یک پروژه قابل اجرا بود. عملاً نقش جو کریبنز را برای ویلم نوشتم. میدانستم کریستوف (والتس) متعهد به بازی در نقش مکس بورلاند است و من یک همآورد مناسب میخواستم. کسی را میخواستم کاملاً مخالف، بسیار آمریکایی و منطقهای که بتواند آن را بازی کند. من یک حریف و همآورد مشابه میخواستم، بنابراین یک بازیگر خیلی جوان نمیخواستم. یک همنسل میخواستم، چون فکر میکردم کار را جذابتر میکند. فیلم کار میکند. داستانها موازی هستند و بعد راه این دو نفر یکی میشود.
فیلم نسبت به شخصیتهای سیاهپوست خود یک نگرش پیشرو دارد که شاید وقتی «۴۸ ساعت» را میساختید انتخابتان نبود. به نظرم شما در آن دو فیلم به شیوهای تهاجمیتر به مسائل نژادی نزدیک میشوید. چه چیزی شما را ترغیب کرد در این فیلم با چنین روشی به موضوع بپردازید؟
خوب، موقعیت تاریخی مردان سیاهپوست در ارتش آمریکا در دهه ۱۸۹۰ بهگونهای بود که آنها پویایی اجتماعی خیلی محدودی داشتند. در این فیلم، یکی فراری میشود و دیگری به دلایل مثبت – وفاداری، این که ارتش به او خانه داده است و همه اینها – یک ارتشی خوب است و بعد رابطه پویا بین این دو شخصیت را داریم. همیشه میگویم وارن برک احتمالاً سختترین نقش این فیلم را بازی کرد، چون شخصیت پو یک فرد عملیاتی و در عین حال وفادار به ارتش است. معیار این بود. ضمن این که هرچند او خیلی به مکس احترام میگذارد، اما در ارتباط با او موضع خود را حفظ میکند. او یک جنبه شخصیتی دیگر هم دارد که وقتی با الایجا، همرزم و اساساً دوست خود خلوت میکند، نشان میدهد، اگرچه راه آنها از هم جدا شده است. از سوی دیگر به نظر من براندون اسکات نقش شخصیت الایجا را به زیبایی بازی میکند. الایجا شکسته است. دیگر نمیتواند وضعیت فعلی را تحمل کند و همانطور که خودش میگوید به دنبال یک افق جدید است. او زندگی خودش در ارتش و در آن لحظه در ایالات متحده را غیرقابل قبول میداند و برای رسیدن به یک زندگی تازه سعی میکند به کوبا برود.
گمان میکنم هر فیلمی که در طول دههها ساختهاید، چالشی برای شما بوده است. این یکی چه چالشی به همراه داشت؟
بله درست است. همانطور که گفتید شش سال از فیلم قبلی من میگذرد و دو سال آن به خاطر همهگیری بود. ضمن این که اگر شما از آن دسته کارگردانانی باشید که بخشی از بازی استریم نیستند که من نیستم، این اتفاق میافتد.
انتخاب خودتان است؟
کاملاً انتخاب خودم است، اما نمیتوانم بگویم که تلفن دائم در حال زنگ زدن است تا من را متقاعد کنند کار کنم. در عین حال، در مقطعی از زندگیام هستم که دوست دارم چند فیلم دیگر بسازم و دراینبین زمان معقولی داشته باشم. این روزها وقتی سعی میکنید برای کارهای خود سرمایهگذار پیدا کنید، اوضاع به همین شکل است.
چقدر وقت داشتید «مردن برای یک دلار» را فیلمبرداری کنید؟
بهطور کلی فیلم را در ۲۵ روز کاری فیلمبرداری کردیم که برای یک فیلم بلند زمان کوتاهی است، بخصوص در مقایسه با قدیم. دو یا سه روز را هم به خاطر کووید از دست دادیم و مشکلات آب و هوایی هم داشتیم، درواقع همهچیزهایی که موقع ساختن یک فیلم با آن مواجه میشوید. فکر میکنم این حرف جان فورد است که هنگام ساختن یک فیلم، تقریباً تمام شانس شما، بدشانسی است و معلوم شد که او کاملاً درست گفت، اما ما پشتکار داشتیم. من نهفقط یک گروه بازیگر درجهیک، بلکه یک گروه بازیگر کاملاً حرفهای داشتم. آنها متحد و وفادار بودند، شوخیها را درک میکردند و به هدف میزدند. خیلی حرفهای بودند. من مدیون کیفیت کار آنها بودم. کار کردن با این بازیگران باعث خوشحالی بود.
شما فیلمتان را به جشنواره فیلم ونیز بردید. زمان تغییر میکند، اما هنوز هم برایتان مهم است که یکی از فیلمهایتان در چنین رویدادی نمایش داده شود؟
رفتن فیلم ما به ونیز مهم بود چون این یک فیلم مستقل کوچک است. نمایش در ونیز به ما جایگاه ویژهای بهخصوص در بین تماشاگران اروپایی و جهانی داد. ونیز درمورد وضعیت داخلی شما کمک خاصی نمیکند، اما شما را در سینمای جهان فراتر از آمریکای شمالی قرار میدهد، بنابراین مهم بود. فیلم، نمایش خوبی داشت. تماشاگران جشنواره میتوانند بسیار پیچیده باشند، آنها پول خوبی میپردازند و عاشق سینما هستند، اما آنجا نیستند که طرفدار شما باشند. خوشحالم که بگویم استقبال خوبی از فیلم ما شد.
وقتی به مجموعه کارهایی که خلق کردهاید و میراث ماندگار خودتان نگاه میکنید، همچنان شور خلاقانهای را که همیشه داشتید، احساس میکنید؟
خوب، باید به سن من برسید و تعداد کمی از کارگردانان همسن من هنوز کار میکنند. این یک راه خندهدار برای امرار معاش است. مردم از من میپرسند: «به بازنشستگی فکر میکنی؟» کارگردانها هیچوقت بازنشسته نمیشوند، اما در مقطعی بهنوعی شبیه یک بازیکن فوتبال میشوید. میآیند و لباس ورزشیتان را میگیرند و شما را به خانه میفرستند. این اتفاق هنوز برای من نیفتاده است. همچنان با همان انرژی و اشتیاق به کار نزدیک میشوم؟ فکر میکنم بله. ازنظر جسمی دیگر نمیتوانم فیلمی مثل «مساعدت جنوبی» بسازم، اما هنوز فکر میکنم که میتوانم یک داستان تعریف کنم و داستانها حداقل برای من جالب هستند. امیدوارم دیگران هم آنها را دوست داشته باشند و فیلمهای من را ببینند.
منبع: فوربس، د ای. وی. کلاب
تماشای آنلاین فیلم مردن برای یک دلار در نماوا