مجله نماوا، مینو خانی
احتمال اینکه یک ایرانی در یک کشور اروپایی با کسی از یک قاره دیگر مثلا از افریقا مواجه شود که در زمان جنگ عراق علیه ایران در جبهه عراق بوده، یک در هزار است. اما من همان ایرانی هستم که یک شب وقتی از پاریس به لیل (از سرِ کار به خانه) برمیگشتم سوار ماشینی شدم که رانندهاش همان سرباز افریقایی در جبهه عراق بود. باید همان لحظه از ماشین پیاده میشدم ولی سرما و جاده و تاریکی اجازه هیچ واکنشی به من نداد، ولی دیگر از آن به بعد گوشم چیزی نمیشنید؛ غرق در خاطراتی شدم که از جنگ خوانده و شنیده بودم و خودم و سرنوشت را لعن میکردم که چرا باید با کسی که در مقابل جوانان کشورم بود در یک ماشین بنشینم و چرا باید با او همکلام شوم. فیلم مجلهای برای جردن آن شب سرد و سخت را برای من زنده کرد. حالا به تماشای فیلمی نشستهام که زندگی و مرگ یک سرباز امریکایی در خاک عراق بهتزده و متاثرم میکند. بهتزده میکند از اینکه سیاست فرهنگی در امریکا چطور میتواند فیلمی بسازد که من شیعه ایرانی برای مرگ یک سرباز امریکایی آن هم در خاک عراق (دشمن در دشمن) اشک بریزم و متاثرم میکند که چرا ما با وجود این همه جوانان از جان گذشته نخواستیم یا نتوانستیم فیلمی درخور آن همه عشق و از جان گذشتگی و ایثارشان بسازیم و به مخاطب حداقل منطقهای معرفی کنیم.
فیلم مجلهای برای جردن به کارگردانی دنزل واشنگتن اقتباس از کتاب «دفترچه خاطراتی برای جردن: داستان عشق و افتخار» است. این کتاب خاطرات گروهبان اول، چارلز مونرو کینگ است که در سال ۲۰۰۵ با هدف نوشتن خاطراتش برای پسرش، جردن آغاز کرد. اما وقتی در سال ۲۰۰۶ به دنبال حضور ارتش امریکا در عراق و وقتی که پسرش فقط ۷ ماه داشت، کشته شد. همسرش دینا کندی که روزنامهنگار نیویورک تایمز بود آن خاطرات را تکمیل و در سال ۲۰۰۸ توسط گروه انتشاراتی کرون منتشر کرد.
دینا کندی و چارلز مونرو کینگ، هر دو سیاهپوست امریکایی هستند و مشاغل خوب و زندگی خوبی دارند، بر خلاف نگاه نژادپرستانهای که در غرب خصوصا در امریکا نسبت به سیاهپوستان وجود دارد. دینا علیرغم شغل سخت چارلز که بیشتر وقتش در پادگان و دور از خانواده میگذرد، پیشنهاد ازدواج او را قبول میکند و زندگی عاشقانهای را شروع میکنند. دوری چارلز از خانواده و خصوصا پسری که پدر حتی در زمان تولدش حضور نداشت، ایده نوشتن خاطرات را به ذهن دینا میآورد. پس دفترچه خاطراتی میخرد و به چارلز پیشنهاد میدهد که خاطراتش را بنویسد و یادگاریهایی برای پسرشان داشته باشد. بخش عمده فیلم در نیویورک میگذرد و هر از گاهی چارلز در پادگان دیده میشود. چارلز علت حضورش در ارتش را نوعی ادای دین به کشورش میداند و میخواهد که سرباز خوبی باشد و سربازان خوبی تربیت کند. همین ادای دین و وظیفهشناسی است که اجازه نمیدهد زمان تولد پسرش در نیویورک باشد.
یک فیلم آرام و مهربان
«مجلهای برای جردن» که ترجیح میدهم آن را «دفترچه خاطراتی برای جردن» بنامم فیلم مهربانی است، آرام است و مخاطب را با خود همراه میکند. دنزل واشنگتن بدون بازسازی صحنههای حماسی و جنگی، داستانی حماسی روایت کرده است. مخاطب با وطیفهشناسی چارلز همراه میشود و وقتی بر اثر انفجار بمب جاگذاری شده در ماشین ارتش کشته میشود، افسوس و غم مخاطب را به همراه دارد. خصوصا که چارلز در آخرین نفسهایش عکس همسر و پسرش را از جیب خارج و به آنها نگاه میکند. یا وقتی خبر کشته شدن او به دینا می رسد، فریاد و فغانش، بلند میشود، با اشک دینا اشک میریزد و جردن نوجوان را تحسین میکند که از وقتی دفترچه خاطرات پدرش به دستش میرسد شروع میکند به خواندن و عمل کرده خط به خط توصیههای پدرش.
جردن وقتی به ۱۰، ۱۱ سالگی میرسد میخواهد مزار پدرش را ببیند و ترتیبی میدهد که برخی از دوستان و همرزمان پدرش هم در آن دیدار حضور داشته باشند و پرچم امریکا را به مادرش اهدا کنند. چون دینا از داشتن پرچم به دلیل ازدواج ثبت نشدهشان محروم بود و جردن افسوس این فقدان را در مادر احساس میکند. جردن بر سر مزار پدر چند جمله آغازین خاطرات پدرش را میخواند که توصیه کرده بود که خانواده نقش مهمی در زندگی دارد و او نیز همرزمان پدرش را خانواده خود خطاب میکند.
«دفترچه خاطراتی برای جردن» برگرفته از زندگی عادی زوجی است که عاشقانه یکدیگر را دوست دارند و حتما هیچ حس و انگیزه قویتری از این عشق در روایت زندگی این دو وجود ندارد، هیچ صحنه اکشن و وجه حماسی از زندگی یک سرباز در جبهه جنگ دیده نمیشود، اما در نگاهش به زندگی این حماسه ناشی از عشق، عشق به وطن و خانواده دیده میشود. و نکته بارز و مهم این فیلم برای نگارنده، شاید همین نگاه به زندگی و عشق به وطن و خانواده است که توانسته یک سرباز وطن را به مخاطب، آن هم مخاطب جهانی معرفی کند. شاید خیل زیادی از سربازان خصوصا در امریکا که برای حضور در جنگ در کشورهای دیگر حقوق میگیرند و از منظر ما «مزدور» هستند (خصوصا که ما طعم حضور این مزدوران را در جنگ هشت ساله چشیدهایم) وجود داشته باشند، اما دهها و صدها سربازی که در سراسر دنیا به جبهههای جنگ رفتند، حتما عاشق بودند، عاشق زندگی، عاشق وطن و با نیات پاک انسانی، وظیفهشناس بودند. شناساندن آنها به مخاطب نه فقط تقدیرِ از جان گذشتگی آنهاست، بلکه نگاه کلان در سیاست فرهنگی کشورها را نشان میدهد؛ سیاستی که میتواند محصولی داشته باشد که فراتر زمان و مکان، فارغ از مرزبندیها، حکایت عشق و از جان گذشتگی باشد.