مجله نماوا، یزدان سلحشور
یک. «مأموریت غیرممکن: روزشمار مرگ» هفتمین فیلم از این سریال سینماییست که هر چه میگذرد شباهت بیشتری با نیای سینماییاش [سری فیلمهای «جیمز باند»] پیدا میکند. فیلم اول را «برایان دی پالما» ساخت که در ابتدا، یکی از پیروانِ بیانِ سینمایی هیچکاک بود و اندک اندک به بیانِ سینمایی مستقلی دست یافت و «مأموریت غیرممکن» [۱۹۹۶] نه تنها یکی از بهترین آثارش که به گمانِ من بهترین فیلم این سری سینماییست؛ [ببخشید که من کمی قدیمی فکر میکنم و هنوز هر فیلمی که در آن، اثری از سینمای کلاسیک باشد، به گمانم بهتر از آثار سینمایی دوره بعد است!] با این فیلم بود که «تام کروز» در سینمای تجاری و پرمخاطب، توانست صاحب یک «برند» قابل توجه شود و همین طور ادامه داد [نمیدانم چه جاذبهای دارد این سینمای تجاری، که هر بازیگر خوبی که واردش میشود، کم کم از بازی در سینمای «مخاطب خاص» دل میکَند!] تا الان که به سن ۶۱ سالگی رسیده و دیگر به نظر میرسد برای یک فیلم اکشن پیر باشد! خُب، بنا بود که در «مأموریت غیرممکن: روزشمار مرگ» با هوش مصنوعی، جوانش کنند که از یک نظر، خوب شد که چنین نکردند! چون عملاً این فیلم، به تقابل «پیرمردها»، با جهانی بدل شده که چنان تغییر کرده که هوش مصنوعی در آن، دارد دنیا را میبلعد! این تقابل، به یکی از شاخصههای این فیلم بدل شده و از این نظر، شاید به همان اندازه که برای نسل نو جذاب است برای پیرمردهایی هم که دیگر سرزمینی ندارند [اشارهای ضمنی به نام و مضمونِ «جایی برای پیرمردها نیست» (No Country for Old Men) به نویسندگی و کارگردانی جوئل و اتان کوئن محصول سال ۲۰۰۷ ایالات متحده؛ فیلمنامه این فیلم بر اساس رمانی به همین نام از کورمک مککارتی نوشته شده؛ این فیلم در جوایز اسکار۲۰۰۷ نامزد دریافت ۸ جایزه و برنده ۴ جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شده] جذاب باشد!
دو. اگر خوانندهی این متن، از نسل من یا حدود سه نسل قبل از من باشد، احتمالاً سریال «مأموریت غیرممکن» را که اوایل دهه ۱۳۵۰ در تلویزیون ملی ایران دوبله و با نام «بالاتر از خطر» پخش میشد، به یاد میآورد. به گمانم فصل اول این سریال، هنوز هم کار درجه یکیست [شاید باورتان نشود که از همین فصل اول، چند فیلم سینمایی درجه یک گرتهبرداری کرده باشند. باور کنید اگر خودم دوباره این فصل را ندیده بودم و کسی به من میگفت که بهترین سکانس «توطئه خانوادگی» هیچکاک (Family Plot، فیلمی در ژانر کمدی سیاه و دلهرهآور محصول سال ۱۹۷۶ , آخرین فیلم ساخته شده توسط آلفرد هیچکاک؛ این فیلم که به شیوه تکنیکالر ساخته شده، برداشتی آزاد از رمان «مسیر پرنده بارانی» ویکتور کنینگ است که ارنست لمان آن را بازنویسی کرد. کارن بلک، بروس درن، باربارا هریس و ویلیام دیون از مهمترین بازیگراناش بودند. این فیلم در جشنواره فیلم کن سال ۱۹۷۶ پخش شد اما به بخش رقابت اصلی وارد نشد)، مو به مو، گرتهبرداری از یکی از سکانسهای قسمت ۱۲ یا ۱۳ (حافظهام ممکن است اشتباه کند) آن است، متهم به دروغگوییاش میکردم! استاد هیچکاک، شما که خلاقترین سینماگر استودیویی زمانهی خود بودید و همه، از آثار شما گرتهبرداری میکردند؛ شما دیگر چرا؟!] بنابراین، تعجبی ندارد که این سریال، بتواند چه از نظر اجرا و چه از نظر ایده، لااقل ۸ فیلمِ سری سینمایی پس از خود را پشتیبانی کند. [«مأموریت غیرممکن: روزشمار مرگ» گرچه در پایانِ خود، نیمی از داستان را به سرانجامی میرساند اما مخاطب را منتظر نگه میدارد تا نتیجه نهایی را در فیلم هشتم ببیند و کاش سازندگانِ فیلم چنین نمیکردند و به جای فیلمی ۱۶۳ دقیقهای با سکانسهای اکشنِ بسیار، فیلمی ۲۱۰ دقیقهای با سکانسهای اکشن کمتر و درام بیشتر را روانه پرده میکردند. فیلم، گرچه با فروش گیشهی حدود ۵۶۷ میلیون دلار، دچار شکستِ تجاری نشده اما فروشاش، کمتر از انتظار سرمایهگذاراناش بوده که ۲۹۱ میلیون دلار، صرفِ ساختِ آن کردهاند و گرچه فیلم، خوب ساخته شده اما همین ناتمامی داستان، به گمانم روی فروش گیشه تأثیر مستقیم داشته.]
سه. سریال تلویزیونی با سکانسی آغاز میشد که صفحهی گرامافونی [بعدها بدل به نوار کاست شد] به دست سرپرست گروه میرسید و مأموریت ابلاغ میشد و صدای ضبط شده در صفحه، همیشه این نکته را گوشزد میکرد که در صورت دستگیری یا مرگ، دولت، هرگونه اتصالِ این گروه به خود را انکار خواهد کرد! این شیوه ابلاغ مأموریت در سری سینمایی هم تکرار شد اما در فیلم هفتم، آن گوشزدِ قانونی، معنا و مفهومی کاملاً عینی به خود گرفته است چون دولت هم در این مأموریت، به دنبالِ حذفِ اعضای گروه است! «ایتن هانت» [با بازی تام کروز] البته از همان فیلم اول، مأمور نافرمانی بوده که مسیر مأموریت را نه بر اساس روش سیاستمداران که با موازین اخلاقی خود پیش میبرده [در یک کلام، از آن دست مأمورانیست که هر حکومتی را در مرز استفاده خلاقانه از آنها یا «حذف»شان قرار میدهد (ایدهای که مخصوصاً پس از پایانِ دورانِ «جنگ سرد» در سری فیلمهای «جیمز باند» هم به محور اصلی روایت بدل شده)] بنابراین «ایده» حذف گروه توسط دولت، در این دو فیلم پایانی [که احتمالاً با فیلم هشتم، پایانِ حضور تام کروز خواهد بود نه لزوماً پایانِ این سری سینمایی] کاملاً طبیعی به نظر میرسد. [به یاد داشته باشیم که ایده «حذف»، ایدهی رایجِ سریالهای سینمایی و تلویزیونی پلیسی یا جاسوسی یا اکشن است که به روشهای گوناگون «اجرا» میشود.] هانت در این فیلم، دیگر آن جوان فیلم اول نیست و باقیِ اعضای گروه هم، پیر شدهاند. «وینگ ریمز» ۶۴ ساله، در بخشِ اعظم حضورش در فیلم، حتی از روی صندلیاش بلند نمیشود و «سایمون پگ» ۵۳ ساله هم دیگر آن چالاکی پیشین را ندارد [گرچه هنوز هر دو بازیگر، جلوی دوربین درخشان ظاهر میشوند] جهانِ فیلم، متأثر از ایدهی قدیمی فیلمهای علمی-تخیلیست با این تفاوت که این فیلم، اثری علمی-تخیلی نیست و ما آن قدر عمر کردهایم تا کابوسهای نسلهای پیشین، بدل به واقعیتهای روزمرهمان شوند. در این فیلم، جهان دیگر توسط سیاستمداران و حکومتها اداره نمیشوند و کار به دست «هوش مصنوعی» افتاده که آرایش سیاسی جهان را تنظیم میکند و تصمیم میگیرد چه کسی بماند و چه کسی «حذف» شود. [کمی به دور و برِ خودمان نگاه کنیم دو جهانِ مجازی اینستاگرام و فیسبوک، به همین روش اداره میشوند.]
چهار. خبرها حاکی از آن است که این فیلم، حتی کاخ سفید را هم ترسانده [و این خبری ساختهی نشریات یا رسانههای زرد نیست] خطرِ بیخِ گوشِ جهان است. هوشِ مصنوعیای که به اندازهی انسان، توانایی عبور از مرزهای اخلاقی را دارد در همان حد اَبَرکامپیوتر فیلم «۲۰۰۱: ادیسه فضایی» کوبریک ترسناک است. آن اَبَرکامپیوتر هم از انسانها آموخته بود که چگونه دروغ بگوید. [باید بپذیریم که «هوش مصنوعی» فاسد و تحت تأثیر جادوی قدرت، از انسانهایی که قدرت، فاسدشان کرده، خطرناکتر است.]