مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
تام مور بهعنوان یکی از بنیانگذاران استودیو انیمیشنسازی «کارتون سالن» در ایرلند، و کارگردان انیمیشنهای نامزد اسکار «راز کِلز» (The Secret of Kells، ۲۰۰۹) و «آهنگ دریا» (Song of the Sea، ۲۰۱۴) که در آنها قصههای عامیانه سلتیک روایت شده است، نام خود را بهعنوان برجستهترین خالق انیمیشن دستی بعد از هایائو میازاکی مطرح کرده است. سلاح مخفی او: راس استیوارت، مدیر هنری و رفیق دوران کودکیاش است، که در ۲۰۲۰ با همکاری هم «ولفواکرز/گرگگردها» (Wolfwalkers)، جدیدترین فیلمِ سهگانه خود در مورد حفظ چرخه زندگی ایرلندی را کارگردانی کردند.
مور و استیوارت در یک مدرسه ابتدایی در کیلکنی (محل فعلی کارتون سالن) آشنا شدند، و این زمانی بود که با هم مسابقه گذاشتند تا ببینند چه کسی میتواند بتمن را بهتر طراحی کند. وقتی استیوارت برنده شد، مور فوراً فهمید او هنرمندی است که میتوان رویش حساب کرد. مور میگوید: «او همیشه در طراحی گرافیک حس عمیقی داشته است. ما آنقدر دوست بودیم که طبیعی بود با هم در «راز کلز» کار کنیم. ما مثل بیویس و باتهد بودیم.»
استیوارت که توانسته است از تجربه خود بهعنوان یک نقاش و علاقهمند به هنرهای زیبا برای گسترش جلوه فیلمهایشان استفاده کند، اضافه میکند: «چیزی که در مورد کار با تام دوست دارم این است که سلیقه بصری ما یکی است، و اگر ایده جالبی به ذهن تو خطور کند، میگوید، “بیا تا جایی که میتوانیم جلو برویم.” تام هرگز نمیگوید فلان ایده خیلی دیوانهوار است. او بهاندازه من در عبور از مرزهای انیمیشنسازی تا جایی که امکانپذیر باشد، انرژی داشت.»
بعد از این که آنها در دهه ۱۹۹۰ با هم در دانشکده بالیفرموت در دوبلین انیمیشن خواندند، هر دو آرزو داشتند روزی بخشی از استودیوی جیبلیِ ایرلند شوند، که این اتفاق در کارتون سالن افتاد، و آنها با جیکیدز پخشکننده مستقل و اپل تیویپلاس شریک شدند و این دو شرکت بهعنوان تهیهکننده در تولید «ولفواکرز» مشارکت کردند.
مور میگوید: «من و راس واقعاً درگیر کارهای قصههای مصور بودیم و در دهه ۱۹۹۰ با دوستان خود یک کتاب هم چاپ کردیم. ایدهی آنچه درنهایت «راز کلز» شد، در همان سالها شکل گرفت. هرگز نمیتوانستیم این کار را بهعنوان یک پروژه درسی انجام دهیم، و در پایان، در سال ۲۰۰۰ بودجه تولید «راز کلز» فراهم شد. چند سال در مرحله پیشتولید بودیم تا این که در کارتون سالن توانستیم این پروژه را بهعنوان یک تولید مشترک فرانسه و بلژیک به سرانجام برسانیم. یک سفر دیوانهوار بود.»
«راز کلز» ماجرای برندان ۱۲ ساله را پی میگیرد که در یک صومعه زندگی میکند و به تکمیل متن مقدس «کتاب کلز» – باارزشترین اثر مذهبی ایرلند – کمک میکند تا از آن بهعنوان یک سپر دفاعی در برابر وایکینگهای مهاجم شمالی استفاده شود. «راز کلز» داستانی درباره بلوغ و مملو از شگفتیهای اسطورهای در جنگل، غلبه بر ظلم و ستم، و دستیابی به یک حس آزادیبخش از فردیت و هنر است. مور و استیوارت بر این باور بودند که پرداخت دوبعدی، با تکیه بر زیباییشناختی انیمیشن دستیِ الهامگرفته از داستانها و افسانههای قرون وسطایی آن دوره، هیجانانگیز خواهد بود.
این دو یک نسخه چاپی از دستنوشته «کتاب کلز» را از دانشکده ترینیتی گرفتند. استیوارت کتاب را مطالعه کرد و آن را بهعنوان مبنای زبانِ فیلم، ازجمله نوع طراحی شنل برندان، استفاده کرد. مور و استیوارت برای «راز کلز» طراحیهای خود را به سبک کتابهای برجسته، تصور کردند، که در دو فیلم بعدی سهگانه آنها ادامه پیدا کرد، اما مهم بود تا آنجا که ممکن است به اشکالِ سلتیک «کتاب کلز» وفادار بمانند؛ این همان جایی بود که انسجام و دقت تاریخی را پیدا کردند.
و بااینحال همچنان نیاز داشتند سبک خودشان را پیدا کنند، و این کاری است که استیوارت در آن خبره است. او در طراحیهای خود زندگی برندان در صومعه را تخت و کسلکننده به تصویر کشید، درحالیکه صحنههای جنگل، جادویی، رنگارنگ و درخشان، و پر از رؤیا و بازگشت به گذشته است. و این در تضاد با صحنههای تاریکتر مربوط به نبرد با وایکینگها است که ظاهر یک فیلم ترسناک را دارد.
استیوارت میگوید: «حالا که به گذشته نگاه میکنم، هر بخشی که در آن از پیشرفتهای فنی مانند فتوشاپ استفاده کردهایم، ابتدایی به نظر میرسد، و فکر میکنم این بخشها سریعتر از هر انیمیشن دستی که زمان در آن تأثیر ندارد، کهنه میشود. به همین دلیل برای «ولفواکرز» میخواستیم از طراحیهای خطی نظیر «صد و یک سگ خالدار» و فیلمهای غیر وابسته به فناوری الهام بگیریم.»
درحالیکه مور از انیمیشن کلاسیک الهام گرفت، استیوارت رویکردی بیشتر شهودی، مبتنی بر هنر و طبیعت در پیش گرفت. مور اضافه میکند: «به جايي رسيديم كه راس قادر بود کاری کند نقاشی آبرنگ معنا داشته باشد و طراحیهایى بیشتر سازمانیافته نيز معنا داشته باشد. فکر میکنم او با بافت و رنگ و نقاشیِ چشمانداز ایرلندی که کاملاً انتزاعی و کاملاً سنتی است، زبان گستردهتری خارج از دنیای انیمیشن را وارد فیلم کرد،. این روش شخصی او برای دیدن نواحی روستایی بود.»
آنها بیشترین تأثیر را از «دزد و پینهدوز» (۱۹۹۲) ریچارد ویلیامز گرفتند، یک فیلم انیمیشن پیچیده که تولید آن سه دهه طول کشید. استیوارت میگوید: «ما در استودیو برای شروع کار آماده میشدیم و فکر میکردیم اصول انیمیشنسازی را یاد گرفتهایم، اما وقتی «دزد و پینهدوز» را دیدیم متوجه شدیم هنوز خیلی چیزها هست که بلد نیستیم. سعی کردیم کمی از چیزهایی را که با دیدن «دزد و پینهدوز» یاد گرفتیم به لحاظ زبان تصویری در «راز کلز» به کار ببریم.»
بعد از «راز کلز»، استیوارت مدتی از مور جدا شد تا روی نقاشیها و توسعه بصری «پارانورمن» دومین انیمیشن استاپ-موشن شرکت لایکا کار کند. این باعث شد نتواند بهعنوان طراح هنری در «آهنگ دریا» دومین فیلم کارتون سالن حضور داشته باشد، که تلفیقی از طراحی با مداد و آبرنگ و داستانی درباره نجات سلکیهای افسانهای (موجودات نیمه انسان و نیمه فُک) است؛ بااینحال، آدریان مریژو شاگرد استیوارت با مور در این پروژه همکاری کرد. البته استیوارت آنقدر فرصت داشت که در مورد ظاهر دنیای زیر آب در فیلم مشاوره بدهد.
استیوارت سپس برای اولین بار فرصت پیدا کرد در کارگردانی قطعه «درباره عشق» از مجموعه انیمیشن «پیامبرِ جبران خلیل جبران» با مور همکاری کند. مور میگوید: «من مشغول ساخت «آهنگ دریا» بودم، و این یک امتحان خوب برای «ولفواکرز» بود که از قبل برای ساخت آن برنامهریزی کرده بودیم. آزادتر از هر کاری بود که تا آن موقع انجام داده بودیم، و فرصتی مناسب برای آزمایش خطوط آشکار و الگوهای هندسی.»
این دو با «ولفواکرز» که یکی از نامزدهای اسکار بهترین فیلم بلند انیمیشن است، یک شاهکار در حوزه انیمیشن دستی خلق کردند. مبنای فیلم جدید آنها دستاوردهایی است که در فیلمهای قبلی به دست آوردند، درحالیکه این بار ازلحاظ سبک، جسارت بیشتری به خرج دادهاند. «ولفواکرز» روایتی رازورزانه درباره نجات گرگهایِ تحت تعقیب در کیلکنی در اواسط قرن هفدهم است، وقتی ایرلند تحت کنترل الیور کرامول رهبر نظامی و سیاسی انگلیسی معروف به «محافظ لرد» بود. رابین، دختر شورشی بیل گودفلو شکارچی انگلیسی، با مِب، دختربچهای هم سن و سال خودش که روحیهای آزاد و سرکش دارد، و در جنگلهای ممنوعه خارج از شهر پیوریتن زندگی میکند، و یکی از اعضای قبیله مرموز گرگگردهایِ تغییر شکلدهنده است، دوست میشود.
مور میگوید: «گرگها در قصههای فولکلور ایرلندی اهمیت زیادی دارند. آنها با نواحی روستایی و تحول انسانی در ارتباط هستند. من و راس در دوران نوجوانی با داستانی از گرگینههای اسوری آشنا بودیم. بخشی از آن اسطورهها را قرض گرفتیم، اما از مجوز هنری خودمان استفاده کردیم. در آن داستان گرگ بهعنوان یک شخص، یک شریک زندگی، و یک موجود درنده در نظر گرفته میشود، نه یک هیولا که مجبور به مبارزه با آن هستیم، و این واقعاً برای ما الهامبخش بود.»
بنابراین، «ولفواکرز» بهترین فرصت را برای مور و استیوارت فراهم کرد تا نهتنها همکاری خود بهعنوان کارگردان بلکه زیباییشناسی انیمیشن دستی خود را گسترش دهند. هر دو علاقهمند به داستان قوی و فرصتهای بصری بودند، که تخیلات و مهارتهایشان را گسترش بدهد. نتیجه: «ولفواکرز» شاهکار آنها درباره اسطورهشناسی سلتیک و اهمیت حفظ ایرلند و زیبایی بومی این کشور است.
درحالیکه چند هفته طول کشید استیوارت درک بهتری نسبت به بخشهای دیگر (ازجمله داستان و چیدمان) پیدا کند، تجربه او بهعنوان یک موزیسین باعث شد به برونو کوله و کیلا آهنگسازان فیلم نیز ایده بدهد. و بلوغ استیوارت بهعنوان یک نقاش و مدیر هنری او را قادر ساخت تا در زمینه کار خط به الگویی با گویایی بیشتر برسد.
«ولفواکرز» قاعده بازی را برای این زوج پویا تغییر داد. آنها با طراحیهای خود دو جهان متفاوت خلق کردند: خطوط سفت و سخت برای زندگی شهری، و منحنیهای بازتر در برای جنگل سرسبز و پاییزی با درختان بلوط بزرگ که مب در آن زندگی میکند.
استیوارت میگوید: «خیلی زود به نتیجه رسیدیم که شهر باید برای رابین مثل یک قفس باشد، چون «محافظ لرد» بر جامعه حاکمیت سفت و سختی دارد. و بنابراین به چاپنقشهای چوبی قدیمی دهه ۱۶۰۰ نگاه کردیم که مشخصه آنها خطوط سیاه، علامتگذاری تهاجمی و انبوه خطوط افقی و عمودی است. مناسب به نظر میرسید که آن را در سبک شهر ادغام کنیم. در مقابل، جنگل باید از نظر ظاهر، آزاد و پرانرژی به نظر میرسید. جنگل باید انرژی بیامان گرگها را مجسم میکرد.»
مور اضافه میکند: «راس برای این که آن را مانند یک جنگل ایرلندی جلوه دهد [با درختان بلوط نارنجی و پوشش گیاهی سبز پشت آن] نگاه بسیار ویژهای داشت. حتی اگر یک درخت بلوط نامشخص بود، او به انیماتورها نشان میداد آن درخت باید با برگها و پوست شکل خاصی داشته باشد. از نظر او این یک درخت کارتونی معمولی نبود.»
جسورانهترین نوآوری، نمای نقطهنظر رابین در صحنهای بود که خودش به یک گرگگرد تبدیل میشود. آنها این روند را «wolfvision» را نامیدند و این صحنه با همکاری امهین مکنامارا انیماتور و کارگردان ایرلندی در دوبلین ساخته شد. گرگگردها افرادی هستند که ارتباط معنوی با گرگها دارند و شبها مثل آواتار در میان آنها پرسه میزنند. از نظر مور «wolfvision» «تلاشی بود تا نشان داده شود گرگها دنیا را چگونه میبینند، با پالت محدود اما رنگهای تشدیدشده و وضوح دریافت بوها و صداها.»
استیوارت اضافه میکند: «میدانستیم این کاری است که کاملاً باید در آن فرو برویم، انگار که سوار یک ترن هوایی شدهایم. باید نمایشی بصری از بو به پا میکردیم. واقعاً غیرممکن بود، اما امهین رویکردی شگفتانگیز به رسانههای سنتی دارد. او با رنگ روغن روی شیشه و کاغذ کار میکند. ما مثل یک فیلم کوتاه سه دقیقهای با آن برخورد کردیم و تیم کوچک او [در کارتون سالن] این صحنه را به سرانجام رساندند.»
اگرچه مور و استیوارت بهندرت اختلاف نظر داشتند، اما در مورد مرلین، شاهین رابین که همه جا او را همراهی میکند، با هم به مشکل خوردند که کمی باعث خجالت شد. این تنها موردی بود که زیباییشناسی آنها یکی نبود. درحالیکه مور میخواست مرلین صحبت کند، استیوارت اعتقاد داشت این موضوع حواس تماشاگر را پرت میکند و پرندهای را ترجیح میداد که حالتی واقعبینانهتر داشته باشد.
استیوارت میگوید: «فکر تام این بود كه مرلین باید یک وردست کارتونی با علائم انسانی باشد و بتواند با رابین ارتباط برقرار كند. این به نظر من کاملاً اشتباه بود. ما در جهانی زندگی میکنیم که این دو از هم متمایز هستند. یادم میآید برای دو ساعت حتی با هم حرف نمیزدیم و همه آدمهای اطرافمان این حالت را داشتند که انگار میگویند، “سر چی دعوا میکنید. این فقط یک پرنده است.”»
مور اضافه میکند: «من میخواستم مرلین بیشتر خودش را نشان بدهد. از یک نظر اینطور میدیدم که تماشاگر نمیخواهد این احساس را داشته باشد که هر حیوانی در فیلم، ممکن است آدمی باشد که به حیوان تبدیل شده است. و راس هم دید بسیار ویژهای نسبت به این پرنده داشت. فکر نمیکنم درک ما از نوع حرکت این پرندگان یکی باشد. بالهای آنها بهقدری تند حرکت میکند که بهسختی میتوانید پاهای آنها را ببینید. و راس در طراحی او واقعاً به این مسئله توجه داشت.»
برای مدتی، یک بنبست ایجاد شد. آنها مانند یک زوج متأهل مسن بودند که از ۱۱ سالگی همدیگر را میشناختند، اما سرانجام یک راه باز شد. استیوارت یادآوری میکند: «ما نشستیم و با هم سازش کردیم. تام گفت، “بیا حالت چهره مرلین رو طوری طراحی کنیم که کاملاً کارتونی نباشند، اما بگذار مرلین کمی احساسات خود را نشان بدهد.»
این نوعی سازش، نشاندهنده پیوند این دو و نقاط قوت فردی آنها است – مور بهعنوان یک عشقِ کارتون و استیوارت بهعنوان یک هنرمند طبیعتگرا – و اینکه آنها درنتیجه این همکاریِ منحصربهفرد، چقدر انیمیشنسازان بهتری هستند.
منبع: ایندی وایر