مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی
سریال قاتلین باغچه اینطور آغاز میشود:
روی تصویری از عمارتی کلاسیک در شهری اروپایی نوشتهای میآید به جهت دادن اطلاعات به مخاطب. نوشته معلوم میکند سوزان و کریستوفر در سال ۲۰۱۵ به بیست و پنج سال زندان محکوم شدهاند و جرمشان قتل عمد بوده است. در جملات بعدی، به ما اعلام میشود که این فیلم مبنایی واقعی دارد. راستش با توجه به همان نوشتهی آغازین برای ما معلوم شده است که این یک داستان واقعی است. سپس دوربین حرکت میکند و برای جملهی «این یک داستان واقعی است»، معادلی تصویری نیز مهیا میکند. صدای دستیار کارگردان سریال روی تصویر میآید که دستور سکوت میدهد. مردی جوان در خیابان ایستاده است. بعد که دستور باریدن باران را میشنویم، باران هم باریدنش میگیرد و بر صحنه، قطرات باران میریزد. مرد جوان هنوز ایستاده است همچنان که بقیه آدمها نیز در خیابان به شکلی غیرعادی ایستادهاند. دستور حرکت میآید و همه شروع به حرکت میکنند. مرد جوان قدم برداشته و با تلفنش حرف میزند. حالا سریال شروع شده است چرا که از پشت صحنه عبور کردهایم و به صحنه رسیدهایم. و اینچنین بر ایدهی واقعی بودن این داستان/سریال تاکید میشود. وقتی برای گذر از دنیای واقعی به دنیای داستانیِ این اثر، مرزی گذاشته میشود، خالقان سریال اصرار دارند بگویند خواستهاند به داستانی که از آن الهام گرفتهاند، کاملا وفادار بمانند. شاید هم دارند میگویند از آنجا که در حال ساخت یک داستان واقعی هستند و شخصیتهای واقعی را مدنظر داشتهاند، دستشان بسته بوده و نمیتوانستهاند زیاده از حد پا در عالم خیال بگذارند. و البته گزینه سومی هم مطرح است: نویسنده و کارگردان به هیچ قطعیتی نرسیدهاند که آنها قتل را به عمد انجام دادهاند یا نه؛ چرا که دومین نوشتهای که قبل از آغاز سریال روی تصویر میآید، این است که سوزان و کریستوفر از پسِ این همه سال، همچنان خود را بیگناه میدانند. به نظرم میرسد این هر سه نیت میتواند با تهمید آغازین سریال (ترکیب صحنه و پشت صحنه) همپوشانی داشته باشد. بنابراین آنها به تکنیکی جذاب دست زدهاند. این تکنیک جذاب و خلاقانه بعدها بهخصوص در سکانسهای که بازجویی به اوج میرسد باز هم تکرار میشود. و اینبار در میزانسنی بسیار خلاق صورت میگیرد. وقتی که دو متهم از گذشته و شب کشته شدن پدر و مادر سوزان حرف میزنند،به جای رفتن به خانهای(مکان) که قتل در آن صورت گرفته و به جای رفتن به تاریخ(زمان) کشته شدن والدین، ما وارد فضایی استودیویی/ نمایشی/ تئاتری میشویم و رنگ و نور و لحن تصویری تغییر میکند. در واقع ما آنها را در شب حادثه نمیبینیم بلکه بازنویسی آنها از صحنه دو قتل را شاهد هستیم. باید گفت که ما نمایشی از واقعه را میبینیم که در آن رهبری صحنه با سوزان و کریستوفر است و پلیسها از قدرت ساقط شدهاند. این دو متهم هستند که کارآگاهان را هدایت میکنند و به آنها شبحی از رویداد را ارائه میدهند. نور و رنگ و میزانسن به گونهای است که میتوان بر واقعیت آن شک کرد چرا که در جای اصلی خودِ اتفاق، اتفاق نمیافتد. شک داریم که آیا سوزان و کریستوفر در حال گفتن حقیقت هستند یا به این روش، دارند چیزهایی را مخفی میکنند.
همه چیز مثل یک پشت صحنه است
تکنیک بازسازی وقایع در مکانهایی فانتزی و انتزاعی به جای قرار گرفتن شخصیتها در زمان و مکان واقعی رویدادها تا آنجایی پیش میرود که حتی شخصیتهای سریال از کالبد شخصیتی خود خارج شده و نقشِ بازیگرِ سریال را به خود میگیرند و نه شخصیتی از سریال. در واقع درست است که در صحنه هستیم، اما همه چیز مثل یک پشت صحنه است. این مساله نیز باز ریشه در نادانستگی ما و خالقان اثر نسبت به حقیقتِ داستان است. بهخصوص این که در همان آغاز، جملهای تعیینکننده در پیشانی سریال پدیدار شده است: سوزان و کریستوفر هیچگاه اعتراف نکردهاند که گناهکار بودهاند. بنابراین میزانسن طوری چیده شده که مدام باید به آنها شک داشته باشیم. البته سازندگان سریال قاتلین باغچه به تهمیدی دیگر برای ریشه داشتن سریال در داستانی واقعی نیز دست زدهاند (گویا این مساله برایشان اهمیت زیادی داشته است چرا که به چندین شکل بر این موضوع صحه گذاشتهاند). در آخر هر قسمت از سریال در حالی که بخشی از عنوانبندی پایانی شروع شده، در میان نام عوامل سریال، تصاویری گزارشی میبینیم از زمانی که کریستوفر و سوزانِ اصلی دستگیر شدهاند و در برنامههای تلویزیونی گزارشهایی به جامعه داده میشد. صدای گزارشگر هر بار بخشی از اعترافات سوزان و کریستوفر واقعی را بیان میکند و به این شکل پسزمینه واقعی سریال نیز عیان میشود.
جملههای آغازین سریال نیتی دیگر از سازندگان را نیز آشکار میکنند. این که آنها ابدا قصد نداشتهاند سریال معمایی/دادگاهی بسازند. چرا که در همان شروع، به زندان افتادن شخصیتهایشان را لو میدهند و حتی بر قاتل بودشان نیز تاکید میکنند. در سریالهای معمایی آنچه اصل است این که بدانیم قاتل کیست و در سریالهای دادگاهی، جذابیت در آن است که ندانیم قرار است پایان دادگاه چگونه رقم میخورد. اما با دانستن اینکه شخصیتها قاتلاند و روانه زندان شدهاند، بنابراین چه چیزی باقی میماند که بخواهیم سریال چهار قسمتی قاتلین باغچه را دنبال کنیم؟ اینجا اصل بر به عمق رفتن شخصیتهاست. پیرنگ آنچنان پر و پیمان نیست بلکه این شخصیتها هستند که برای داستانی لاغر، جذابیت میسازند. اینچنین شخصیتهایی که دنیای تخیل را مثل موم در دست دارند و زندگی غیر متعارفی را گذراندهاند، برکت و نعمتی عظیم برای خلق داستانی جذاب به حساب میآیند.
اما یکی از مهمترین نکتههای جذاب سریال، خاصیت خودارجاعی سینما (سلف رفلکسیویتی) است. سوزان عاشق سینما، عاشق ژراردپاردیو، عاشق گاری کوپر و عاشق سینمای وسترن است و همه اینها در جای جای سریال قاتلین باغچه مدام میآیند و میروند و بخشی را به خود اختصاص میدهند تا این که به بهترین بخش سریال میرسیم. اینبار سوزان خودش یک دنیای وسترن خیالی را میسازد که در آن میتواند اسلحه به دست بگیرد (بر ترس و تنفرش از تفنگ غلبه میکند) و بایستد و به آدمهایی شلیک کند که مابهازای آنها در دنیای واقعی، ظلمهای زیادی بر او بردهاند. و مهم این است که در چنین دنیایی خیالی، همراه با محبوبش بر سمندی نوزین تا ابد پیش میرود بیآن که کسی بتواند آن دو را از هم جدا کند.
تماشای آنلاین سریال قاتلین باغچه در نماوا