مجله نماوا، یزدان سلحشور
یک. ادبیات علمی-تخیلی، از همان آغازِ کار، نگاهِ خوشبینانهای به آینده نداشت [حتی در آثار «ژول ورن» که نگاه رمانتیکتری به آینده داشت] از اواخر قرن نوزدهم، این نگاه بدبینانه به آینده، با رویکردهای اجتماعی-سیاسی زمانه هم آمیخته شد و گاهی حتی، آینده همان «اکنون تاریک» بود با برخی تغییراتِ تکنولوژیک مثل رمان «۱۹۸۴» جرج اورول؛ وقتی پای سینما و بعدش تلویزیون به این عرصه کشانده شد، این «تاریکی» بیشتر هم شد و به نظر میرسد که مخاطبان دیگر، از کابوسهایی که ادبیات و سینما و تلویزیون برایشان رقم میزنند، رهایی ندارند!
دو. «The Peripheral» یا «محیطی» یا «پیرامونی» یا «ثانوی» یا «جنبی» یا چنان که در نماوا ترجمه و عرضه شده: «فرعی» [که نام انگلیسی، چه در روایت و چه در «اجرا»ی فیلمنامه، همهی این مفاهیم را پوشش میدهد و در واقع، «The Peripheral» مناسبترین کلمهی چندمعنایی برای چنین وضعیتیست] ، یک مجموعهی آیندهنگرانه است با رویکردهای «پساآخرالزمانی» یا «بعد از نقطهی صفر تمدن انسانی». مجموعه، از رمانی به همین نام اقتباس شده از ویلیام گیبسون که به نادیده گرفته شدن توسط منتقدان و پس از آن، تجلیل شدن، عادت دارد! [او نویسنده رمان Neuromancer (۱۹۸۴) است (اثری بنیادین در ژانر سایبرپانک و نخستین برنده «تاج سهگانه علمی تخیلی یعنی جوایز نیوبلا، فیلیپ کی. دیک و جایزه Hugo است. این اثر، اولین رمان گیبسون و سرآغاز سهگانه Sprawl بود. رمان، داستان هکر شکست خوردهای را روایت میکند که به وسیله شخصی مرموز به استخدام در میآید تا هکی سرنوشتساز را انجام دهد) که نه تنها این کتابش، که تقریبا همه نوشتههایش در دهه ۱۹۷۰ مورد بیتوجهی قرار گرفته بودند اما به تدریج مردم، نویسندگان نشریات زیادی او را تحسین کردند. گاردین در سال ۱۹۹۹ نوشت «شاید گیبسون مهمترین رماننویس دو دهه اخیر باشد» و این در حالی است که روزنامه The Sydney Morning Herald به او لقب «پیامآور نوآرِ» سایبرپانک را داد. (Cyberpunk یکی از زیرسبکها در داستانهای علمی-تخیلیست. سایبرپانک همچنین یکی از زیرسبکهای داستانهای پادآرمانشهری، یعنی جوامع قهقرایی آینده به شمار میآید. تمرکز موضوع در سبک سایبرپانک بر فناوریهای پیشرفته مانند فناوری رایانه، ارتباطات و سایبرنتیک، توأم با ازهمگسیختگی نظم اجتماعیست. موضوع کتابهای سایبرپانک معمولاً حول محور ستیز میان هکرها، هوشمندان مصنوعی و شرکتهای غولآسا میچرخد. مکان و زمان این داستانها در آغاز بیشتر فضاهای دوردست بود ولی بعداً بیشتر در آینده کره زمین جای گرفت.) او برای اولین بار از کلمه cyberspace (فضایمجازی) در در داستان کوتاهاش با عنوان Burning Chrome (۱۹۸۲) استفاده کرد.] گیبسون در این رمان، نه تنها به آیندهای تاریک در زمانی نه چندان دور میپردازد، که آیندهای نزدیک را هم با توجه به «دادههای اجتماعی-سیاسی» حوالی ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۴ هدف گرفته است. [محور قرار دادن وقوع جنگ داخلی در آمریکا از جملهی همین دادههاست.] رمان، در ابتدا این طور میرسد که درباره «زمانهای موازی»ست اما بعد خواننده متوجه میشود که شاخههای فرعی زمانی، به خلق «جهانهای موازی» منجر شدهاند. پرسش اساسی، هم در رمان و هم در سریال تلویزیونی این است که در چنین روندی، ما در «اکنونی خود»، فرعی هستیم یا اصلی؟ و آیا «فرعی فرض شدن»، مجوز نابودی جهان ما را، به «همتایانِ اصلی ما» میدهد؟
سه. گرچه رسماً این سریال، خلقشده توسط اسکات اسمیت است اما تبلیغ آن به عنوان اثری از جاناتان نولان و لیزا جوی [خالقان «Westworld»] توسط آمازون، مخاطبان را دچار این سردرگمی کرد که این سریال، آیا تازهترین اثر جاناتان نولان است؟ نولان و جوی، البته بخشی از تیم هشت نفره تولیدکنندگان اجرایی این سریالاند و شباهتهای میان دنیای «فرعی» و «Westworld» کم نیست با این همه، تبلیغ آمازون را، بیشتر میتوان نوعی بازارگرمی برای این سریال فرض کرد تا اشاراتی افشاگرانه درباره ماهیت سازندگان آن! «فرعی» در نهایت، نیاز چندانی به این بازارگرمی نداشته؛ قرار نیست هر سریال آیندهنگرانه موفقی، خالقاش جاناتان نولان باشد!
«Westworld»، «بانشی»، «نابودگر» و باقی دوستان!
«فرعی» در «اجرا» از چند سریال و فیلم در یادماندنی [در یادماندنی، به هر دلیل از جمله «ایده»ها] تأثیر گرفته که همهشان هم علمی-تخیلی نیستند؛ جهانی که در «زمان نزدیکتر» به تصویر کشیده میشود عمیقاً متأثر از جهان سریال «بانشی»ست [یک مجموعه تلویزیونی اکشن، درام آمریکایی که توسط جاناتان تروپر و دیوید چیکلر خلق شد. فصل اول این سریال در تاریخ ۱۱ ژانویه ۲۰۱۳ از شبکه سینمکس پخش شد و در ۴ فصل، تا ۲۰ مه ۲۰۱۶ روی آنتن بود] که اتفاقاً علمی-تخیلی هم نیست و سکانس نابودی باند موتورسواران فروش مواد مخدر، گرچه در نگاه نخست یادآور سکانس نابودی باند موتورسواران در «بانشی»ست اما به گمانم بیشتر از آن، نوعی ادای دین به سریال «فرزندان آشوب» است. [اثری از کورت ساتر (سه بار، در سالهای ۲۰۰۹، ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵، نامزد جایزه امی شد) که از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۴ از شبکه افایکس به روی آنتن رفت.] «فرعی» در تصویر کردن تقاطع «آینده نزدیک» و «آینده نه چندان دور» یادآور دو «نابودگر» اول جیمز کامرون است و در تصویر کردن «آینده نه چندان دور»، به جهان «Westworld» نزدیک میشود همچنین به دو فیلم کمترمشهور «لوپر» و «بدلها» [فیلمی علمی تخیلی به کارگردانی جاناتان موستوو و محصول ۲۰۰۹] و «لوپر» [فیلمی علمی تخیلی محصول سال ۲۰۱۲ و به نویسنده و کارگردانی ریان جانسون] –هر دو با بازی بروس ویلیس- اشاراتی بیشتر از «تلمیح» یا «یادآوری» دارد؛ مخصوصاً در تصویر کردن «جسمهای جانبی» یا «آواتار»، از «بدلها» بیشتر از «آواتار» [به نویسندگی و کارگردانی جیمز کامرون محصول ۲۰۰۹] تأثیر گرفته است.
مشکلات افزایش و کاهش امتیاز در IMDb!
«فرعی» در ابتدا با امتیاز بالایی در IMDb شروع به پیشروی کرد اما در نهایت، با پایان فصل اول به امتیاز نه چندان دلگرمکننده ۷.۷ رسید. چرا؟ به خاطر اُفت کیفیت سریال در بخشهای پایانی بود؟ به گمان من نه؛ «فرعی» اتفاقاً هر چه جلوتر رفت، در «اجرا» بهتر شد با این همه آمازون نباید از خشم مخاطبانی که فریب تبلیغات «تازهترین اثر نولان و جوی» خورده بودند، غافل میماند! یک مشکل دیگر هم این وسط پیش آمد که تقصیرش کاملاً متوجه استودیو و برنامهریزان سریال بود: هشت قسمت فصل اول، گرچه به جلو رفتن داستان هم نظر دارد اما بیشترِ انرژی روایی مجموعه، صرف اضافه کردن شخصیت و پایهریزی «وضعیت» شده است؛ در چنین موقعیتی، فصل اول باید برای به سرانجام رساندن بخشی از داستان، لااقل در ۱۶ قسمت ارائه میشد که نشد [دو برابر هشت قسمتی که صرف ساخت «پی» شده بود (همان گونه که در فصل اول «Westworld» شاهد بودیم که نسبت پنج به پنج را داشتیم)] بنابراین پیشبینی من به عنوان کسی که از این مجموعه خوشم آمده و امتیازش را حدود ۸.۲ میدانم، این است که فصل بعدی را، احتمالاً باید یک پیروزی قابل توجه برای سازندگان مجموعه فرض کرد که دلخوریهای مخاطبان را هم از ناتمام گذاشتن داستان، جبران کنند!