مجله نماوا، ندا قوسی
اگر این سریال را ندیدهاید، امکان لو رفتن بخشهایی از داستان وجود دارد.
یونگ معتقد است، انسانوار شدن غرایز، آرکتایپها را پدید میآورد، او آرکتایپها و کهنالگوها را مفاهیمی ازلی-ابدی میداند که تجلیِ غرایز انسان در ناخودآگاه جمعی را نشان میدهند که از فرهنگی به فرهنگ دیگر و از انسانی به انسان دیگر متغیرند. (در مباحث این روانکاوِ تحلیلگر جنسیت، جغرافیا، تاریخ، طبقهی اجتماعی و… در تغییر و تمایزات آرکتایپی انسانها، نقش پراهمیتی دارند.) با این مقدمهی کلی میتوان چنین استنباط کرد، هنر و ادبیات نیز بذرهایی هستند که بر کشتزارِ دریافتهای سرنمونی و آرکتایپی رشد میکنند، پس میتوان گفت اسطورهها و افسانههای هر سرزمین در تجلی و ساخت و پرداخت اثر هنری یا ادبیِ آن منطقه و محدوده نقشی اساسی و غیرقابلانکار دارند.
اورهان پاموک در رُمان «زنی با موهای قرمز» چنین آورده: «آیا میتوانیم ادیپ را که پدرش را و رستم را که پسرش را کشته بود، معصوم بدانیم؟ تماشاچیان قدیمی یونان به هنگام اجرای نمایش ادیپ معتقد بودند گناه ادیپ کشتن پدرش نبود بلکه تلاش او برای فرار از تقدیری بود که خداوند برایش در نظر گرفته بود. به همین ترتیب گناه رستم، کشتن پسرش نبود بلکه صاحب فرزند شدن از رابطهای بود که تنها یک روز طول کشیده بود و در حق پسرش، پدری نکرده بود …» اشاره به این مطلبِ تحلیلی در داستان نویسندهی ترکتبار پراهمیت است و شاید نوع نگرش حقیقی و صریحتری را بروز میدهد چرا که این نويسنده نه کاملاً اهل غرب است و نه محدودهی سرزمینِ ما، نه از جغرافیای میراثداران ادیپ است و نه همسرزمینِ رستمِ دستان، او از منطقهای میان این دو یعنی از ترکیه، به گونهای متفاوت -و به زعم نگارنده از جایی بیطرف- به ماجرا نگاه کرده است.
یافتن نقطهی اشتراک
اما سریال عالیجناب (Your Honor) (۲۰۲۰)، مینی سریالی آمریکایی است با بازیِ کمنظیرِ اعجوبهی دنیای بازیگری برایان کرانستون، در نقش مایکل دسیاتو، یک قاضی شریف در نیواورلئانِ آمریکا. (کرانستون در سریال Breaking Bad در نقش والتر وایتِ معروف بازی کرد.) پسرِ جوانِ قاضیِ خوشنام درگیر یک تصادف میشود و از صحنهی جرم میگریزد، فرزند یکی از سردمداران قاچاق و جنایتکاران منطقه، در این تصادف کشته میشود و در ادامهی اتفاقات، قاضی نیکنام به خاطر عشق به فرزند حتی عمیقترین اعتقادات اخلاقی خود را زیر پا میگذارد تا جان پسرش را از فرجام وحشتناک احتمالی نجات دهد تا جایی که میپذیرد نوجوان سیاهپوستی از قشر پایین را به جای پسرش به عنوان قاتل معرفی کنند و در امتداد همین دسیسه پسر بزرگتر قاچاقچیِ بزرگ -که دقیقاً مصداق «پسر کو ندارد نشان از پدر» است- نوجوان بیگناهِ رنگینپوست را میکشد؛ باز دسیاتو به عنوان «عالیجنابِ» قاضی، پرونده را در دست میگیرد و باز برای خلاصی پسرش از مهلکه، جوان قاتل را تبرئه میکند، او تمام این تمردها و قانونشکنیها را برای رهایی و آزادی فرزندش انجام میدهد در حالیکه در پایان کاملاً خارج از اراده و خواست او حادثهای تراژیک رخ میدهد که پیشتر هیچکجا پیشبینی آنچنینی نمیشد از آن داشت.
حال چه نقطهی اشتراکی میتوان میان مفاهیم اسطورهای ذکر شده در آغاز این مطلب با مصادیق و دریافتههای این مجموعهی ده قسمتی یافت؟ نانسی کاستلو، از همکاران دسیاتو، در قسمت پایانی بعد از درک این مطلب که بسیاری از رفتارها و گفتارهای دسیاتو دروغ است، به او میگوید: «خشم و عدالت اینجا ترکیب شدهاند و دروغگوها دروغ هایشان را پنهان میکنند.» اصولاً عدالت برآمده از قراردادهای خودآگاه انسان است و خشم در حیطهی ناخوداگاهی بشر قرار میگیرد و اینجا نقطهی تلاقیِ محرزی وجود دارد چرا که اسطورهها و کهنالگوها مستقیماً ارتباط دارند با همان بخش ناخودآگاهی انسان.
از سیر داستان و نهایتاً پایانبندی آن چنین استنباط میشود که انگار تاوان کوتاهیها و اشتباهات پدران را پسران میپردازند و اینچنین افسانهی پسرکشی که در سرنمونهای فرهنگیِ ما نیز بسیار پررنگ است در این قصهی فرنگی نیز قابل درک و دریافت میشود. (در کتاب «آنجا رو که دل تو را میخواند» از سوزانا تامارو میخوانیم: «میگویند پسر باید چوب پدر را بخورد و این به راستی سخنی است درست. اشتباههای پدر به گردن پسر میافتد. اشتباههای پدربزرگ به گردن نوه و اشتباههای نیاکان به گردن آیندهگان…»)
در این مینیسریال ساخته شده در آن سر دنیا البته پدران مستقیم پسران را نمیکشند بلکه هر چه میکنند فرزند را از احتمالِ وقوع مشکلات دور کنند، اما گویی اعمال و کردوکارشان فنای فرزند را باعث میشود؛ اینطور نیست که آشکارا سهرابکشی توسط پدر رخ دهد و رستم پس از دیدنِ بازوبند چرمین بر بازوی فرزند به دنبالِ نوشدارو باشد برای جبران بدکردهی خود اما به هر حال بدتر از بد رخ میدهد. کشته شدن سهراب و سوگ سیاوش و هزار هزار جوان قربانی شده از برای ماران ضحاکِ جبار و بسیار بسیار داستان و افسانهی دیگر، نمودی از تاواندهیِ نسل نو از برای اشتباهات و بدسگالی نسل کهنه است در افسانههای کهن ما، اینچنین است که انگار «کفارهی گناهان پدران را پسران میدهند.» در قصههای ما!
اما در سریال آمریکایی قرن بیست و یکمی هم پدری ناخواسته تا بدانجا میرود که پسرش مقابل چشمانش قربانی میشود و مرد هر چه تقلا میکند، هر چقدردست و پا میزند نمیتواند جان فرزند را نجات دهد و نوشدارویی بیابد برای زندگی بخشیدن به فرزند خویش.
تا چه حد قابل تسری دادن است و چه میزان میشود داوری کرد، اما انگار سازندگان این سریال هشدار و زنهار میدهند به مردمانشان که اگر مقابل تفکر غلط و نادرست ایستادگی نکنند لاجرم فرزندانشان تاوان خواهند داد؛ با توجه به اینکه مجموعهی مورد بحث در سال ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ ساخته شده و در ۶ دسامبر ۲۰۲۰ پخش شده (درست یک ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که یکی از کاندیداهای اصلی آن دونالد ترامپ بود!) میتوان نمود و اشارهای در آن یافت از اخطار دادن برای انتخابهای پیشرو.
با این اوصاف که مینگریم، داستان کلیِ این مجموعه، متن و زیرمتن پرمغز و بنیهمندی دارد، لیکن نگرانی و واهمهی سازندگان آن از استیلای تفکراتِ پوسیده و دگم بر اندیشهی صادقانه و صحیح و قربانی شدن (تفکر) جوان در مقابل (افکار) کهنه و پوسیده از آن برداشتهایی است که مخاطب کم و بیش آن را درک و دریافت میکند و به دنبال تحلیل آن است.
(در این متن از مطالب کتابهای: انسان و سمبولهایش، کارل گوستاو یونگ و گروه دیگری از نویسندگان، ترجمه: محمود سلطانیه، انتشارات جامی / زنی با موهای قرمز، اورهان پاموک، ترجمه: مژده الفت، نشر نون / آنجا رو که دل تو را میخواند، سوزانا تامارو، ترجمه: حامد فولادوند، انتشارات بهجت، استفاده شده است.)