مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
داستان فیلم شب دوازدهم (The Night of the 12th) با اعتراف به شکست آغاز میشود. فیلم گیرا و تأملبرانگیز فرانسوی به ما میگوید: «هر سال پلیس فرانسه روی بیش از ۸۰۰ پرونده جنایی کار میکند که تقریباً ۲۰ درصد آنها به نتیجه نمیرسد. این فیلم یکی از همان پروندههاست.» و شما با توجه به شقاوت خاص جنایتی که اتفاق افتاده است، شدیداً میخواهید این پرونده به نتیجه برسد.
در یک دره تماشایی در نزدیکی گرنوبل در جنوب شرقی فرانسه، زنی ۲۱ ساله به نام کلارا (لولا کوتون فراپیه)، یک شب دیروقت در حال بازگشت به خانه با مهاجمی با صورت پوشیده مواجه میشود که از سایه بیرون میآید، روی کلارا بنزین میریزد و او را آتش میزند. این یک حمله دهشتناک است که سبعیت آن عمیقاً شخصی به نظر میرسد – قاتل پیشاپیش نام دختر را زمزمه میکند – و این شما را آزار میدهد، همینطور مأموران تحقیق را که هفتهها، ماهها و درنهایت سالها میکوشند عدالت را درمورد پرونده کلارا اجرا کنند.
دومینیک مول، کارگردان («با دوستی مثل هری…»، «فقط حیوانات») که فیلمنامه «شب دوازدهم» را با ژیل مارشان، همکار همیشگی خود نوشت، در همان شروع کار ما را با بازرسان آشنا میکند. تنها چند ساعت پیش از حمله، گروهی از کارآگاهان پلیس، بازنشستگی یکی از همکاران را جشن میگیرند و به یوآن (باستیان بویون)، جانشین بسیار جوانتر او خوشامد میگویند.
صحنه در ابتدا به یک شرح عادی میماند. یوآن، رئیس جدید دایره قتل قرار است چشم و گوش ما در تحقیقات درمورد قتل کلارا باشد، اما شیوه مول برای فیلمبرداری این صحنه به نظر بهانهای برای نگاه اجمالی به چهره همکاران یوآن است تا انرژی خروشان و خودمانی آنها ثبت شود و از همه مهمتر – هرچند نهچندان شگفتآور – تماشاگر متوجه شود که تقریباً همه آنها مرد هستند.
این نگاه درمورد افراد عجیب و غریب مختلف نیز مصداق دارد که یوآن و تیم او در طول تحقیقات طولانی و بسیار کلافهکننده خود از آنها بازجویی میکنند. تقریباً تمام آنها در یک مقطع زمانی با متوفی که یک زن جوان جذاب با اشتیاق بهظاهر سیریناپذیر به زندگی و عشق بود، رابطه عاشقانه داشتند (یا ادعا میکنند که داشتند). این توصیف مؤدبانهتر از صحبتهای تعدادی از مردان است که او را میشناختند، چه یک همکار سابق (باتیست پره) که کلارا را بهنوعی «سیریش» توصیف میکند یا یک آزارگر ازخودراضی (پیر لوتن) که ادعا میکند او رابطه خشن را دوست داشت.
کلارا البته نمیتواند در برابر این شخصیتپردازیها از خود دفاع کند که همه آنها از سوی مهاجمان احتمالی او نمیآیند. یک پلیس میگوید: «او همیشه سراغ آدمهای عجیب و غریب میرفت.» که شاهدی بر اَنگِ هرزگی و مقصر بودن خود قربانی است و واکنش تند یوآن را به همراه دارد.
یوآن با تیزهوشی و خویشتنداری قانعکننده بویون، نشانگر یک پلیس جوانتر و روشنفکرتر است – کسی که بهسرعت همدلی میکند، آهسته قضاوت میکند و تمایلی به استفاده از زور ندارد، مگر در موارد ضروری. مارسو (بولی لانرز با یک نقشآفرینی عالی)، همکار مسنتر و بدبینتر او، قید و بندهای کمتر و غرایز پدرانهتر بیشتری دارد: او منزجر از مردان مختلفی که از آنها بازجویی میکند و متأثر از مشکلات خانوادگی خود، گاهی اوقات چنان از کوره درمیروید که نه قابل دفاع است و نه میتوان آن را رد کرد.
بنابراین «شب دوازدهم» که اولین بار ماه مه ۲۰۲۲ در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد و در جوایز سزار فرانسه برنده شش جایزه، ازجمله بهترین فیلم و کارگردانی شد، هم یک داستان پلیسی جذاب است و هم نگاه جامعهشناسانه فراگیری دارد.
واقعگرایی متقاعدکننده و مهارشده فیلم از کتاب «۱۸٫۳ – یک سال با دایره جنایی» نوشته پولین گنا در ۲۰۲۰ ریشه میگیرد که حدود یک سال را با مأموران مبارزه با جرائم جنایی در ورسای گذراند، اما این واقعگرایی از بردباری مول بهعنوان یک فیلمساز نیز ناشی میشود، همینطور از میل او به ثبت بخشی از کار طاقتفرسا و سرخوردگی ناشی از رویه پلیسی روزمره و پیامد احساسی و روانی آن که حتی متعهدترین مأموران را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
مول با همکاری پاتریک گیرینگلی، فیلمبردار و لورن روآن تدوینگر، داستان را با رفت و برگشتهای جوی (مناظر کوهپایه تداعیگر سرمای زیبا و متروک است) و یک جریان بیشتاب روایت میکند. او با جاذبهای غیر منتظره و قدرت احساسی، حتی برای القای کلیشههای تکرارشونده و استاندارد قصههای پلیسی – گشتن صحنه جرم، خبر دادن به پدر و مادر و دوستان، تحت نظر قرار دادن مظنونان، بنبستها و سر نخهای اشتباه – روشی دارد.
فیلم حتی به طرفداران باتجربه داستانهای جنایی نیز مواردی را یادآوری میکند – نهفقط ضربه روحی و روانی ناشی از قتل، بلکه قدرت تهاجمی و مخرب آن، روشی که حتی رازهای حاشیهای نمایان میشوند و پلیس را به پایهای برای انداختن لباسهای کثیف تبدیل میکند.
آنچه از این پرونده خاص بیرون میآید، یک مطالعه جامع درمورد زنستیزی جمعی است – نوعی نگاه تحقیرآمیز به زنان که بر شهر کوچک کلارا و همچنین بر نهاد قانون و نظم ظاهری حاکم است.
تعیین زمان داستان قابل تأمل است: بخش زیادی از آن در ۲۰۱۶ اتفاق میافتد، کمی پیش از ظهور جنبش می تو که بخصوص در اروپا، هم با مقاومت و هم با حمایت مواجه میشود، اما وقتی داستان سه سال بعد به پایان میرسد، بهوضوح تغییراتی روی داده است: بهویژه، این یک قاضی زن (آنوک گرنبرگ) است که در ۲۰۱۹ از یوآن میخواهد پرونده کلارا را مجدداً باز کند، کاری که او با مساعدت حیاتی یک همکار جدید، نادیا (مونا سوالم) که یکی از معدود کارآگاهان زن در دایره قتل است، انجام میدهد.
نادیا میگوید: «مردها میکشند و پلیس مردها هستند. عجیب است، نه؟» فقط این یک بار نیست که «شب دوازدهم» مضامین و معانی نهفته خود را با قدرتی بیپرده ابزار میکند. فیلم همچنین این کار را با نماهای مکرر از یوآن در حال دوچرخهسواری در یک پیست انجام میدهد. اگر دوچرخهسواری در یک فضای بسته به جایی ختم میشود که از قبل معلوم است، خود فیلم به شایستگی در برابر یک گرهگشایی متعارف مقاومت میکند.
امتناع از جمع و جور کردن داستان، «شب دوازدهم» را از پیش با «خاطرات قتل» بونگ جون هو و «زودیاک» دیوید فینچر، دو کلاسیک بزرگ سینمای مدرن درباره پروندههای باز قابل قیاس میکند. فیلم مول سرمای عمیق و سازشناپذیر آن دو فیلم را بجا نمیگذارد، اما به همان اندازه خشم و اندوه ماندگارش را نمیتوان بهراحتی نادیده گرفت.
نگاهی متفاوت به داستان جنایی
از وقتی دومینیک مول در سال ۲۰۰۰ با تریلر «با دوستی مثل هری…»، برداشتی از هیچکاک با موضوع تجدید دیدار آشنایانی از دوران دبیرستان که به قتل منجر میشود، در سطح بینالمللی به شهرت رسید، حقیقتی درباره ماهیت جنایت را درک کرد که کمتر کسی به خود اجازه میدهد به آن نزدیک شود: پذیرش این نکته که برای افراد درگیر در ماجرا، پیامدها هرگز پایان نمییابد.
به همین دلیل طبیعی بود وقتی مول «۱۸٫۳ – یک سال با دایره جنایی»، روایت پولین گنا، خبرنگار و نویسنده را از تجربه همراهی خود با پلیس فرانسه خواند، مجذوب پرونده قتل دهشتناک زنی جوان شد که هیچوقت به نتیجه نرسید و بهاندازه کارآگاه اصلی پرونده و نزدیکان متوفی، تحت تأثیر آن اتفاق قرار گرفت.
مول و ژیل مارشان، همکار قدیمیاش تصمیم گرفتند کتاب گنا را مبنای فیلم بعدی خود قرار دهند. حاصل کار «شب دوازدهم» است، فیلمی که در تمام مدت به یک اندازه جذاب و پیچیده است و ماهرانه تلاش مأموران تحقیق برای درک چیزهای غیر قابل تصور و به همان اندازه سرخوردگی ناشی از یک معمای حلنشده را به تصویر میکشد. مول در این فیلم میکوشد بهنوعی به تماشاگر تسکین جزئی بدهد و بگوید باید اذعان کرد در زندگی چیزهایی هرگز قابل شناسایی نیست، اما چه شد که فیلمساز ۶۱ ساله فرانسوی-آلمانی سراغ این موضوع رفت؟
مول درباره اقتباس از کتاب پولین گنا میگوید: «باید توجه داشته باشیم این یک رمان نیست. تقریباً یک روایت مستند است، چون گنا یک سال را با دایره جنایی در ورسای گذراند و مشاهدات خود از کار و زندگی آنها را ثبت کرد. در کتاب “۱۸٫۳ – یک سال با دایره جنایی” به جزئیات زیادی درمورد بسیاری از تحقیقات در زمینههای مختلف – دایره مبارزه مواد مخدر، دایره جنایی و غیره – اشاره شده است؛ بنابراین کنجکاو بودم آن را بخوانم، چون واقعاً نگاهی از درون بود.»
او ادامه میدهد: «گنا در دو فصل آخر کتاب از یک تحقیق خاص میگوید و این چیزی بود که فکر کردم برای یک فیلم میتواند جالب باشد. او به یک بازرس اشاره میکند که واقعاً درگیر پروندهای شده است، بخصوص ازاینجهت که نمیتواند آن را حل کند. معمولاً روال یک داستان جنایی اینطور است که شما در ابتدا جنایت را دارید و در پایان هویت جنایتکار را برای مخاطب فاش میکنید و همه خوشحال به خانه میروند، اما این نکته که یک پرونده حلنشده بود، آن را بهمراتب جالب و چالشبرانگیز میکرد. درواقع نگاهی متفاوت به داستان جنایی داشت و زمینهای برای مشاهده چیزهای دیگر بود.»
مول با اذعان به این که او و مارشان اولین کسانی نیستند که داستانی جنایی را با این رویکرد به تصویر درآوردهاند، میگوید: «فینچر این کار را در “زودیاک” انجام داد و «خاطرات قتل» هم همین کار را میکند، اما این اتفاق زیاد نمیافتد؛ بنابراین واقعیت یک پرونده حلنشده برای ما عنصری واقعاً مهم بود. نشان دادن تکامل شخصیت یوآن، بازرس اصلی پرونده هم برای ما خیلی اهمیت داشت. بعد وقتی با ژیل شروع به نوشتن فیلمنامه کردیم، متوجه شدیم چون پرونده درباره قتل یک زن جوان است، مضمون کلی خشونت مردان نسبت به زنان و زیر سؤال بردن مردسالاری نیز در دسترس است، چون پلیس همچنان تقریباً یک دنیای مردانه است. البته در کتاب خیلی به این موضوع اشاره نمیشود، هرچند یک زن از دنیای مردانه نوشته است؛ بنابراین این مضمون بهنوعی در کتاب بود، اگرچه تا حد زیادی بسیار پنهان بود و ما سعی کردیم آن را برجسته کنیم.»
یکی از نکات قابل توجه «شب دوازدهم» این است که مول و مارشان به قواعد خاص ژانر متمایل میشوند، اما درنهایت آن را زیر و رو یا در کل خراب میکنند.
کارگردان توضیح میدهد: «برای ما جالب است طوری روی یک داستان کار کنیم که تا حدی متفاوت با آن چیزی باشد که تماشاگر قبلاً دیده است. منظورم این نیست که از فیلمهای دیگر تأثیر نمیگیریم. بهعنوان مثال برای “شب دوازدهم” درمورد “توئین پیکس” دیوید لینچ صحبت کردیم، چون واقعاً برای ما جالب بود که در سریال شخصیت لورا پالمر را تنها در حد یک جسد میبینیم، بااینحال او در کل داستان حضور مشهود دارد. این چیزی بود که میخواستیم با قربانی فیلم خودمان به آن برسیم. قصد نداشتیم شخصیت کلارا فقط جرقه شروع تحقیقات باشد و بعد او را فراموش کنیم، بلکه میخواستیم حضور او در کل فیلم بسیار قوی باشد. معنایش این نیست که ایده را از “توئین پیکس” دزدیدیم، اما آن سریال به ما ایدهای داد که باید آن را در ذهن نگه میداشتیم؛ بنابراین به این صورت پیش رفتیم و درباره خیلی چیزها صحبت کردیم.»
در یکی از سکانسهای فوقالعاده سورئال فیلم، چهره تمام مظنونان روی صورت یوآن قرار میگیرد. مول در پاسخ به این پرسش که آیا این تصمیمی برای شکستن واقعیت بود، میگوید: «بله، این هم یکی از دلایلی است که ما لینچ یا هیچکاک را دوست داریم؛ واقعگرایی خالص نیست. ممکن است عناصر واقعگرایانه داشته باشد، اما در عین حال با رؤیاها و کابوسها و ناخودآگاه ارتباط دارد و فیلم واقعاً یک رسانه ایدهآل برای کاوش در آن چیزی است که در ذهن یک فرد میگذرد. ازاینجهت جالب است، چون میخواستیم “شب دوازدهم” همزمان یک روایت بسیار مستند از کار پلیسی داشته باشد. فکر میکنم به این هدف رسیدیم چون خیلی از مأموران پلیس دایره جنایی به ما گفتند برای اولین بار فیلمی را دیدند که احساس کردند در آن کارشان به شکل درست به تصویر کشیده شده است.»
کارگردان تأکید میکند: «ما نمیخواستیم یک فیلم مستند بسازیم. به همین دلیل مواردی مانند سوپرایمپوز صورت مظنونان روی چهره یوآن اهمیت دارند، چون تصاویری قوی هستند که نمیتوان در یک کتاب یا یک نمایش رادیویی داشت. ما همیشه سعی میکنیم صحنههایی نظیر این را پیدا کنیم که کمی ذهنی باشند.»
منبع: لس آنجلس تایمز، موویبل فست
تماشای آنلاین فیلم شب دوازدهم در نماوا