مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
انگلستان ویکتوریایی سال ۱۸۹۱ را در نظر بگیرید، یک تیرانداز چیرهدست آمریکایی مهاجر (جاش هارتنت) مرتبط با یک نمایش سیار غرب وحشی، یک روحگرای جاهطلب (اوا گرین)، یک شکارچی هیولا (تیموتی دالتون) و دراکولا، دکتر فرانکنشتاین، دوریان گری و دیگر موجودات فراطبیعی را اضافه کنید، آن را خیلی ترسناک و جذاب کنید؛ حالا شما سریال پنی دردفول (Penny Dreadful) از شوتایم را دارید که در سه فصل و ۲۷ اپیزود از مه ۲۰۱۴ تا ژوئن ۲۰۱۶ پخش شد.
«پنی دردفول» اولین سریال تلویزیونی جان لوگان فیلمنامهنویس و نمایشنامهنویس پرکار بود. فیلمنامههای او برای «گلادیاتور»، «هوانورد» و «هوگو» نامزد اسکار شدند. از دیگر فیلمنامههای سینمایی نویسنده ۶۰ ساله کالیفرنیایی میتوان به «هر یکشنبه معین»، «آخرین سامورایی»، «سوئینی تاد»، «رنگو» و دو فیلم جیمز باندی «اسکایفال» و «اسپکتر» اشاره کرد. لوگان در این گفتوگو درباره سریال «پنی دردفول» صحبت کرده است که با استقبال خیلی خوبی روبرو شد.
«پنی دردفول» از کجا پیدا شد؟
من در ابتدا علاقهای به نوشتن یک متن ترسناک نداشتم، اما با عشق به هیولاها بزرگ شدم. درواقع شیفته هیولاها هستم. من عاشق فیلمهای ترسناک یونیورسال و فیلمهای همر بودم و واقعاً به آنها علاقه داشتم، اما حدود سال ۲۰۰۴، شروع به خواندن شعرهای عاشقانه کردم… با ویلیام وردزورث شروع شد و من را به مری شلی رساند و دوباره «فرانکنشتاین» را خواندم. واقعاً تحت تأثیر قرار گرفته بودم. خیلی اذیت شدم چون یک کتاب انسانی بسیار آزاردهنده است. شروع کردم به فکر کردن درمورد مضامین و این که چرا، تقریباً دویست سال پس از نگارش کتاب، ما هنوز هم «فرانکنشتاین» را میخوانیم؟ درمورد خودم فکر میکنم به این دلیل است که هیولاها دل من را میشکنند. شخصاً، وقتی بزرگ میشدم قبل از این که از نظر اجتماعی به اندازه حالا مورد پذیرش قرار بگیرم، میدانستم که متفاوت بودن چه حسی دارد، بیگانگی چه حسی دارد، این که حس کنی مثل بقیه نیستی، اما همان چیزی که من را برای برخی به هیولا تبدیل کرده بود، به من قدرت داد و همان کسی کرد که بودم؛ بنابراین واقعاً فقط به آن موضوع فکر میکردم و بهتدریج به یاد فیلمهای ترسناک قدیمی یونیورسال در دهه چهل افتادم، آن زمان که ناگهان شروع به ترکیب و تطبیق مرد گرگنما با دراکولا و فرانکنشتاین کردند و فکر کردم، «آیا راهی برای انجام این کار و جدی گرفتن شخصیتها هست؟» و همهچیز اینطوری آغاز شد.
درواقع میخواستید «پنی دردفول» از نسخههای مختلف قبلی فرانکنشتاین، دراکولا و بقیه متفاوت باشد؟
خب، درواقع نگران متفاوت بودن آن نبودم. دغدغهام این بود که منحصر به خودش باشد و اگر مثل چیزهای دیگر باشد یا نباشد اشکالی ندارد. مردم خیلی وقت است این شخصیتها – شخصیتهای داستانی، شخصیتهای تاریخی – را با هم ترکیب میکنند و همانطور که گفتم با شروع نسل دوم فیلمهای ترسناک یونیورسال شما از دراکولا به فرانکنشتاین و به مرد گرگنما رفتید تا ناگهان همه آنها را کنار هم قرار دهید. از آنجا نوعی هیجان آمد، چیزی که از ساختن چیزها ایجاد میشود. نکته مهم برای من این است که هسته اصلی داستان یک داستان کاملاً تخیلی درباره دو شخصیت (ایتن چندلر با بازی هارتنت و ونسا آیوز با بازی گرین) است و فکر میکنم بخشی از لذت سریال این است که چگونه به افسانههای داستان اصلی دراکولا یا فرانکشتاین یا دوریان گری یا هر یک از موجودات دیگر میپردازیم. برای هر سریال تلویزیونی یا هر داستان، شما با یک بوم خالی شروع میکنید و باید به تماشاگر آموزش دهید که چگونه این داستان خاص را تعریف میکنید و داستان ما شامل عناصری است که برای برخی بسیار آشناست، از فرانکنشتاین، دراکولا یا دوریان گری و برخی که کاملاً منحصربهفرد هستند.
برای این کار موجودات جدیدی نیز ابداع کردید.
اوه، بله. خیلی چیزها ابداعی هستند و خیلی جاها کاری کردیم که دوست دارم «فاصله گرفتن از متون مقدس» بنامم. ممکن است برخی بنیادگراها از دیدن بخشهایی از سریال شوکه شده باشند، اما این بهنوعی بخش سرگرمکننده کار است.
چطور جاش هارتنت را برای نقش ایتن چندلر انتخاب کردید؟
چون جاش از نظر من یک بازیگر فوقالعاده متمرکز است. او بسیار پرشور است و صادقانه بگویم چشمهای فوقالعادهای دارد. شما میتوانید چیزهایی را در چشمهای او ببینید و شخصیتهای «پنی دردفول» یا فرشته هستند یا شیطان یا هیولا و یا مقدس و همه با هم مخلوط شدهاند. جاش اجازه میدهد چنین همدردی و چنین شور و شوقی از چشمهایش جاری شود و ایتن چندلر یک آمریکایی خوشتیپ است. او بهنوعی یک قهرمان است و جاش بهراحتی این حس را منتقل میکند.
درباره بازیگران دیگر و شخصیتهای آنها صحبت میکنید؟
خب سریال چهار شخصیت اصلی دارد. بهجز ونسا آیوز و ایتن چندلر ما سر مالکوم موری با بازی تیموتی دالتون را داریم که کاوشگر قاره آفریقا است و شخصیت او از روی ریچارد برتون و استنلی بیکر و برخی از سیاحان واقعی طراحی شد. از سوی دیگر، دکتر ویکتور فرانکنشتاین با بازی هری تریداوی هست که احتمالاً بیشترین شباهت را به شخصیت کتاب دارد. دوریان گری (ریو کارنی) از رمان بزرگ اسکار وایلد، زنی به نام برونا کرافت (بیلی پایپر)، یک مخلوق داستانی، یک دختر خوب بلفاستی مانند کسانی در خانواده من، با شخصیت ایتن و برخی شخصیتهای دیگر درگیر میشوند. دنی ساپانی هم نقش سمبنه را بازی میکند که بهنوعی متحد سر مالکوم در دوران کاوش در آفریقاست.
برای نوشتن «پنی دردفول» چقدر تحقیق کردید؟
در اینجور موارد شما باید برای انجام تحقیق وقت بگذارید و باید اجازه دهید زمان خودش را داشته باشد. تحقیق درمورد «پنی دردفول» فقط درباره لندن سال ۱۸۹۱ نبود، بلکه درمورد همه شخصیتها، تمام نسخهها، اسطورهشناسی، علوم خفیه و کنار هم قرار دادن همه آنها بود و تحقیقاتی بیپایان بود، اما من آنقدر این کار را انجام دادهام که به نقطهای رسیدهام که میگویم: «باشه، میدانم. من میدانم تحقیقات چیست و میتوانم آن را فراموش کنم و فقط روی درام تمرکز کنم.» چون خیلی مهم است که تحقیق کنید و آن را در کنار خود قرار دهید.
داستان در لندن میگذرد، اما شما درواقع در دوبلین فیلمبرداری کردید…
خوب، کمی از هر دو. ما درنهایت به دوبلین رسیدیم، چون لندنِ ویکتوریایی خیلی بهتری نسبت به خود لندن داشتیم و سازماندهی فیلمبرداری در دوبلین خیلی به سرعت یک سریال تلویزیونی نزدیک است. من از این واقعیت که در شهری کار میکردم که اسکار وایلد در آن زندگی میکرد، در شهری که برام استوکر «دراکولا» نوشت، احساس رضایت میکردم.
عنصر «پنی دردفول» از چه نقطهای وارد سریال شد؟
این عنوانی بود که ناگهان به ذهنم رسید. چون مطمئناً میدانستم «پنی دردفول» چه معنایی دارد (ادبیات وحشت و هیجانانگیز دوران ویکتوریا) و فکر کردم که عنوانی جذاب است و نوعی همیاری با این ایده دارد که این چیزی که ادبیات گوتیک را وارد خانههای مردم کرد درواقع همان کاری است که ما با سریال انجام میدهیم.
درمورد تفاوت کار در یک سریال تلویزیونی و کار روی فیلمنامه یک فیلم سینمایی صحبت میکنید؟
خوب، قالب آن خیلی متفاوت است، اما من همان کار را انجام میدهم. هر روز صبح از خواب بیدار میشوم، چه قرار باشد فیلمنامه یک فیلم را بنویسم یا سریال یا یک موزیکال یا یک نمایشنامه و تلاش میکنم متناسب با آن قالب، بهترین و صادقانهترین داستانی را که میتوانم بنویسم. درمورد «پنی دردفول» میدانستم وقت زیادی دارم. طوری مینوشتم که ریتم داستانگویی برای یک ساعت و بعد هشت ساعت و بعد فصلهای بعدی مناسب باشد، درحالیکه در یک نمایشنامه یا یک فیلم، شما بهنوعی میدانید چه مرزهایی دارید؛ بنابراین کمی وجودیتر است، چون میدانم تا چه حد میتوانم در جعبه بروم؛ میخواهم آن را کاملاً پر کنم، اما در تلویزیون این جعبه بیپایان است و بنابراین ما به راه خود ادامه دادیم. یک چیز خیلی جالب برای کند و کاو بود.
سابقه کار در بریتانیا کمکی به درک بهتر انگلستان ویکتوریایی کرد؟
بله. تا قبل از «پنی دردفول» چهار فیلم آخر من درواقع در لندن فیلمبرداری شدند و نمایشنامههای من همگی اولین بار در آنجا روی صحنه رفتند، بنابراین من عمیقاً در لندن هستم. آنجا خانه من است و عمیقاً از آن آگاه هستم. مطمئناً تجربیات قبلی کار در لندن ازجمله در فیلمهای باند خیلی مفید بود. همچنین قدم زدن در خیابانهای واقعی – قدم زدن در تیمز یا ایستاند یا قدم زدن در یکی از پلهای رودخانه تیمز – همه اینها بخشی از حال و هواست، هنوز هم همهچیز بهوضوح آنجاست. حتی بعد از این همه سال، هنوز میتوانید دوران ویکتوریا را ببینید.
منبع: اساینمنت اکس (ابی برنستین)
تماشای سریال پنی دردفول در نماوا