مجله نماوا، گلاره محمدی
اگر علاقهمند به مجموعههای پلیسی-معمایی باشید،«سرگیجه» میتواند بهترین گزینه برای تماشا باشد، بیآنکه اضافهگویی کند، از خط داستانیاش منحرف شود و بیننده را گمراه کند. نویسندگان سریال با تکیه بر پیشینه تئاتری خود بر جزئیات بیشمار قصه دست گذاشتهاند تا مخاطب، با کنار هم قرار دادن قطعات پازل در هر قسمت، هم با گره افکنیهای جدید مواجه شود و هم شاهد گرهگشایی در ابعادی از داستان باشد. کارگردان نیز با تسلط در طراحی میزانسنهای متناسب با داستان پیچیده و چند وجهیاش، بیننده را به تماشای بادقت سریال ترغیب میکند.
اما چه چیز باعث شده که این قصه کشش لازم را برای مخاطبانش ایجاد کند؟ به گمانم اینکه داستان و خرده روایتهای پیرامونش شباهتهای بیشماری به زندگی امروز ما دارد، باعث شده تا گامی بزرگ در جذب تماشاگر بر داشته شود. فقدان اخلاق به عنوان عاملی کلیدی در عصر حاضر به درستی در تک تک شخصیتهای داستان طراحی شده است. اخلاق بهعنوان عامل استحکام بخش در هر رابطه اعم از رفاقت، زناشویی، کاری و … در اولویت قرار میگیرد و نبود آن میتواند موجب فروپاشی تمام این ارتباطات شود. در چنین شرایطی است که اعتماد نیز معنا و مفهوم خود را از دست میدهد و انسانها در کنار هم ولو با نزدیکترین نسبت فامیلی، بیشتر به غریبههایی آشنا شباهت دارند. این دومینو میتواند تا انتها فروبریزد و در مسیر خود افراد متعددی را از بین ببرد.
نکته دیگری که نمیتوان از نظر دور داشت حضور زن بهعنوان عنصری کلیدی و تعیین کننده در روند داستان است. زنانی که به فراخور مناسبات این ژانر رگههایی از منفی بودن را در خود دارند؛ فریبا که به دوست صمیمیاش خیانت میکند، لیلا اخباری که خبرچین است، سحر سپهری که به ظاهر قربانی است ولی در فکر انتقام. این زنان و نقش برجستهشان در طول داستان باعث پیشرفت قصه و هدایت آن به سوی پیچ و خمهای بیشتر میشود. در کنار آنها حضور کودکان و شکنندگی آنها، به نوعی تداعی گر دیده نشدن این گروه سنی در روابط پیچیده امروزی و قربانی شدن آنها در آیندهای نه چندان دور و بازتولید همان چرخه معیوب است. آرتین و پیش از او ملودی هر دو در شرایطی رشد کردهاند که خانواده بیش از آنکه دغدغه پرورش و سنجش نیازهای آنها را در ذهن داشته باشند، با معضلات اخلاقی و کاری خود درگیر بوده و از آنها غافل شدهاند.
موازی پیش رفتن و توجه به خطوط متعدد داستان یکی از دیگر نقاط قوت «سرگیجه» است. اینکه هیچ یک از داستانکهای فرعی رها نمیشود و همگام با خط اصلی داستان پیش میرود، بیننده را وامی دارد تا لحظه ای چشم از صفحه تلویزیون برندارد تا مبادا نکتهای را از دست بدهد. به همه این موارد اضافه کنید که انتخاب بازیگران و هدایت آنها نیز تا اینجای کار نمره قبولی میگیرد و بسیاری از بازیگران این مجموعه توانستهاند نقشی متفاوت از آنچه تاکنون از آنها دیده یا انتظار داشتهایم را به نمایش بگذارند.
از شاخصترین آنها میتوان به حامد بهداد در قامت مردی آرام و متعهد به خانواده (و البته مالباخته در روابط کاری) اشاره کرد؛ صحنه شکستن شیشه در قسمت نهم را به یاد بیاورید که نهایتِ واکنش اوست به از سر گذراندن اتفاقی هولناک در زندگی زناشویی اش. یا رعنا آزادیور که فراز و فرودهای نقشی سخت و چند وجهی را از زنی مستقل و سرشار از اعتماد به نفس به یک بازنده تمام عیار به خوبی به تصویر میکشد. همین وضعیت در مورد شبنم مقدمی به گونه ای دیگر صادق است؛ اینجا گریم نقش غیرقابل انکاری دارد و به بازیگر کمک کرده تفاوتهای گذشته و امروزش را با تاکید بیشتری به نمایش بگذارد.
«سرگیجه» پس از پخش ۹ قسمت به رغم پیچیده بودن و جزئیات پر تعدادش، نه تنها ارتباطش را با مخاطب از دست نداده بلکه هربار پیوند محکمتری با بیننده برقرار کرده است. برای دیدن ادامه داستان و ورود شخصیتهای جدید باید منتظر ماند و دید کارگردان چگونه قرار است با ادامه داستان تماشاگر سریال را غافلگیر کند.