مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
وقتی سام مندس کارگردان، پسری جوان بود، او و پدرش اغلب به هند غربی در دریای کارائیب سفر میکردند تا از پدربزرگش، آلفرد مندس که یک رماننویس بود، دیدن کنند. از نگاه سام که در شمال لندن بزرگ شده بود، پدربزرگش کاملاً عجیب و غریب بود: یک کهنه سرباز جنگ جهانی اول و مردی قدکوتاه و لاغر که با لهجه پرطنین ترینیدادی اپرا میخواند، با شلوارک و دمپایی لاانگشتی در اطراف خانه استعماری پر سر و صدای خود پرسه میزد و هر روز صبح پیش از سحر با حرارت در دریا شنا میکرد.
آلفرد مندس همچنین عادت داشت دستهایش را با وسواس، هر بار برای چند دقیقه بشوید تا جایی که سام و پسرعموهایش بیش از همه رفتارهای نامتعارف پدربزرگ، متوجه این کار او شدند. کارگردان به خاطر میآورد: «ما به او میخندیدیم تا از پدرم پرسیدم: “چرا بابا آلفی اینقدر دستهایش را میشوید؟” و او گفت: “اوه، یاد گِل و لای سنگرهای دوران جنگ میافتد و این واقعیت که هیچوقت نمیتواند پاک شود.”»
آنوقت بود که پسرها از خندیدن به پدربزرگشان دست کشیدند. همچنین زمانی بود که این سؤال برای آنها مطرح شد که چه اتفاقی افتاد، وقتی آلفرد مندس در ۱۹ سالگی، از طرف بریتانیا برای حضور در نبردی که به یکی از مرگبارترین درگیریهای دنیا تبدیل شد، نامنویسی کرد و جنگید.
مندس میگوید: «فکر میکنم انتظار داشتیم داستانهای متعارف درباره قهرمانی و شجاعت را بشنویم. مطمئناً انتظار چیزی را نداشتیم که پدربزرگ به ما گفت، داستانهایی به طرز باورنکردنی تکاندهنده و کاملاً بیپرده از پوچی مطلق و هرج و مرج.»
یکی از روایتها این بود که پدربزرگش یک سرباز زخمی را زیر آتش دشمن به سنگر برد، اما پس از رسیدن متوجه شد آن مرد مرده است؛ گلولهای که او را از پا درآورد قرار بود به آلفرد اصابت کند. داستان دیگر درباره یک سرباز آلمانی بود که سرش در یک انفجار قطع شده بود، اما بدنش بهنوعی همچنان در حال دویدن بود.
و بعد مأموریتی بود که آلفرد مندس در ۱۲ اکتبر ۱۹۱۷ برای آن داوطلب شد، پس از این که تقریباً یکسوم از مردان گردان او در نبرد پوئلکاپل در فلاندر، بلژیک کشته شدند. بازماندگان چند مایل سرگردان بودند و آلفرد که بهعنوان یک مأمور بیسیم آموزش دیده بود، فرستاده شد تا آنها را نجات دهد و به اردوگاه خود برگرداند.
مندس میگوید: «آن مرد کوچک در میان آن گستره وسیع مرگ، این چیزی بود که هرگز نتوانستم از ذهنم خارج کنم.»
این تصویری است که الهامبخش فیلم ۱۹۱۷ به کارگردانی و نویسندگی مندس شد، درباره دو سرجوخه بریتانیایی در دوران جنگ جهانی اول در شمال فرانسه که باید چند مایل در میدان نبرد را طی کنند تا پیامی فوری را برسانند که میتواند ۱۶۰۰ نفر از همرزمانشان را از یک قتل عام نجات دهد.
داستانهایی که پدربزرگ مندس گفت هرگز از ذهن او دور نبود، اما نه به این معنا نیست که چنین فیلمی را بهراحتی میتوان ساخت.
مندس، ۵۶ ساله که فعالیت حرفهایاش شامل پروژههای سینمایی مانند «زیبایی آمریکایی» و همچنین اجراهای صحنهای مانند « The Ferryman» و اجرای جدید «کاباره» در دهه ۱۹۹۰ است، میگوید: «مردم میگویند، “اوه، تو حتماً سالها میخواستی این داستان را تعریف کنی.” درواقع، من نمیخواستم. حقیقت این بود که هرگز احساس نمیکردم این داستان من است. احساس میکردم این داستان پدربزرگ من است و من مالک آن نیستم.»
مندس همچنین میدانست درحالیکه هالیوود فیلمهای زیادی درباره جنگ جهانی دوم درباره سربازان قهرمان که با نازیها میجنگند ساخته است، انگیزههای آشفتهتر و بنبستهای جنگِ سنگر به سنگر جنگ جهانی اول، به نوع دیگری از داستانسرایی نیاز دارد. او میگوید: «آن جنگ فقط یک هرج و مرج از سوء مدیریت و تراژدی انسانی در مقیاس وسیع بود. شما میتوانستید در فاصله ۱۰۰۰ یاردی با مسلسل یک نفر را بکشید، اما نمیتوانستید در فاصله ۲۰ یاردی با یک سرباز ارتباط برقرار کنید.»
مندس پس از کارگردانی فیلمهای جیمز باندی «اسکایفال» و «اسپکتر» برای پیدا کردن یک پروژه جدید مشکل داشت. کارگزار او، بث سوافورد پیشنهاد کرد مندس داستانهای مربوط به جنگ جهانی اول را که زمانی به او گفته بود بررسی کند. در ۲۰۱۷، یک سال پس از رأیگیری برای خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، مندس بیشتر انگیزه پیدا کرد که فیلم را بسازد. او میگوید: «میترسم بادهایی که قبل از جنگ جهانی اول میوزیدند دوباره بوزند. در آن زمان نسلی از مردان برای یک اروپای آزاد و متحد میجنگیدند. بهتر است این را به خاطر داشته باشیم.»
وقتی مندس تصمیم گرفت با کریستی ویلسون-کرنز، همکار فیلمنامهنویس خود، کار روی فیلمنامه «۱۹۱۷» را شروع کند، بهسرعت سه قانون وضع کرد. بهجای اقتباس از داستان پدربزرگش، ماجرای دو سرباز نسبتاً ناشناس دنبال میشود که قهرمانی آنها تصادفی است. داستان در بهار سال ۱۹۱۷ اتفاق میافتد، زمانی که آلمانیها به جبهه هیندنبورگ عقبنشینی کردند و ردی از ویرانی و تلهها را بر جای گذاشتند.
و یک الهام هنری دیگر که درنهایت مشخصه اصلی فیلم شد: مندس در صفحه اول فیلمنامه نوشت: «۱۹۱۷» بهگونهای ارائه میشود که انگار کل فیلم با یک برداشت گرفته شده است.
مندس میگوید: «این کاملاً یک شرط بود که من را درمورد فیلم هیجانزده کرد. این خطر بزرگ هست که وقتی به ساختن فیلم عادت کردید، در شیوه فیلمبرداری آنها تنبل شوید. “اوه، بله میدانم: نمای نزدیک، نمای روی شانه، دو نما، نمای در حال حرکت، نمای فانتزی، هر سه صحنه یک بار.” میتوانید همه اینها را در فیلمهای دیگران ببینید.»
اما فیلمبرداری «۱۹۱۷» با برداشتهای طولانی و دوختن آن قطعههای مجزا به روشهایِ تقریباً نامرئی، یک چالش منحصربهفرد بود. ویلسون-کرنز اذعان میکند: «در چند صحنه اول فیلمنامه، احساس میکردم یک جلیقه تنگ به تن دارم. از دست دادن امکان حرکت در زمان و مکان، یک بدبیاری واقعی است، اما در عوض، شما میتوانید مانند آنچه در واقعیت اتفاق میافتد، در اطراف چشمانداز فیلم حرکت کنید و چیزی که به شما بهعنوان یک نویسنده میدهد، توانایی کامل برای ناپدید شدن است.»
مندس فیلمبرداری «۱۹۱۷» را در آوریل ۲۰۱۹ در فرودگاه بووینگدون در انگلستان آغاز کرد. او باید فیلم را برای اکران در روز کریسمس آن سال تمام میکرد و بهاینترتیب برای کامل کردن فیلمی در این مقیاس، به شکلی نامعمول یک فرصت کوتاه داشت. اگرچه مندس فیلم را بهطور گستردهای با بازیگرانش تمرین کرده بود و تیمی از همکاران برنده اسکار را در پشت صحنه گرد هم آورده بود، ازجمله راجر دیکینز فیلمبردار و لی اسمیت تدوینگر، هر اشتباه کوچک هنگام فیلمبرداری آن برداشتهای طولانی میتوانست کار صدها نفر را خراب کند.
مندس میگوید: «زمانهایی بود که فکر میکردم، “از هر چیزی که درباره تئاتر و فیلم میدانم با هم استفاده میکنم.” من برای پیدا کردن راه حلها کاملاً تحت فشار بودم.»
او کار را برای خودش آسان نکرد. هرچند نماها با نهایت دقت برنامهریزی شده بودند، اما آنچه در داخل کادر دوربین اتفاق میافتاد، بسته به شرایط آب و هوایی، توانایی بازیگران در حرکت در گل و لای، یا نحوه واکنش عوامل غیر قابل اعتماد فیلم – شامل چند حیوان و یک نوزاد – به دوربین، اغلب تغییر میکرد. وقتی جورج مکی که نقش یکی از شخصیتهای اصلی را بازی میکند، هنگام دویدن، بهطور تصادفی با بازیگر دیگری برخورد کرد و به زمین افتاد، مندس آن را در فیلم نگه داشت.
مندس میگوید: «میخواستم تماشاگران را با شخصیتها محبوس کنم. تماشاگران به آن صحنهها واکنش متفاوت نشان میدهند، چون میدانند تا وقتی مردان از مخمصه خارج نشوند، آنها هم نمیشوند. شما سطحی از ارتباط را دارید که شاید اگر فیلم را بهطور متعارف فیلمبرداری کرده بودیم، وجود نداشت.»
مندس فیلم را چند روز قبل از روز شکرگزاری به پایان رساند و از آن به بعد «۱۹۱۷» در یک تور رسانهای توفانی قرار گرفت و بهعنوان یکی از آخرین مدعیان فصل جوایز سینمایی آن سال مطرح شد. «۱۹۱۷» در جوایز گلدن گلوب جایزه بهترین فیلم درام را برد و بعد برنده هفت جایزه بفتا شامل بهترین فیلم و بهترین کارگردان شد و جایزه انجمن تهیهکنندگان آمریکا را هم دریافت کرد. فیلم مندس درنهایت نامزد ۱۰ جایزه اسکار ازجمله جایزه بهترین فیلم شد و جوایز بهترین فیلمبرداری، جلوههای تصویری و صداگذاری را از آن خود کرد، هرچند جایزه بهترین فیلم را به «انگل» واگذار کرد.
مندس میگوید: «به نظرم صحبت درباره فیلم، خداحافظی تدریجی من با آن است.» فیلم همچنین فرصتی برای تأمل بیشتر درمورد پدربزرگی است که الهامبخش آن بود. مندس به یاد میآورد وقتی ۱۲ ساله بود، آلفرد مندس از او خواست قراردادی را امضا کند که پیرمرد با دست نوشته بود و در آن پسر جوان قول میداد اولین رمانش را تا ۱۸ سالگی بنویسد. «او به من گفت، “تو قرار است داستان بگویی. این کاری است که باید انجام بدهی.”»
بااینحال، آلفرد مندس بهسختی میتوانست تصور کند روزی آن نوه، داستانی را تعریف کند که آشکارا از داستانهایی که خودش در آن خانه بادگیر بزرگ در هند غربی نقل کرده بود، الهام گرفته شده باشد. حالا که «۱۹۱۷» به سرانجام رسید، مندس به یاد جملهای از آلبر کامو، فیلسوف میافتد که میگوید: «کار یک انسان چیزی نیست جز یک پیادهروی آهسته برای کشف دوباره – از طریق راه فرعی هنر – آن دو یا سه تصویر بزرگ و ساده که دلش را اولین بار باز کرد.»
مندس میگوید: «و فکر میکنم این درمورد آن داستانها صادق است. فکر میکنم به هر دلیل، دل من ابتدا در آن لحظهها باز شد.»
منبع: نیویورک تایمز (کایل بیوکنن)
تماشای آنلاین فیلم ۱۹۱۷ در نماوا