مجله نماوا، مینو خانی
جانی، خبرنگار رادیوست و در شرایط غیرقابل انتظاری مجبور به نگهداری از خواهرزادهاش، جسی (با بازی بسیار خوب وودی نورمن) میشود که پسر بچه ۹ سالهای است که دوست دارد نقش بچههای یتیم را بازی کند که به خانه زنی وارد میشود که فرزندانش را از دست داده است و هوشمندانه سوالهایی از مادر درباره فرزندانش میپرسد تا خودش در حالت واقعی، آنها را انجام بدهد. ویو، مادرِجسی با او در داستانپردازیهایش همراه میشود. اما وقتی جانی مجبور میشود مدتی را با جسی بگذراند، چون فرزندی ندارد و در نتیجه در رفتار با کودک بیتجربه است، در ابتدا خیلی جدی و منطقی با او مواجه میشود، اما به مرور یاد میگیرد چطور باید با این پسربچه که در باطن بسیار بزرگ و هوشمند است، رفتار کند.
مایک میلز، کارگردان فیلم زودباش زودباش در گفتوگویی با نشریه ایندی واکر گفته: ««زود باش زود باش» از پدر بودن و رابطه من با بچهام و صحبت کردن درباره چیزهای مزخرف با آدم کوچولویی که میتواند مغز شما را منفجر کند، به وجود آمد.»
این مسالهای است که بسیاری از والدین و اطرافیان یک کودک کنجکاو با آن مواجهاند. بسیاری از اوقات آنها نمیدانند در پاسخ به سوالهای عجیب و غریب و تمامنشدنی یک کودک خردسال چه بگویند که هم پاسخ آنها را داده باشند، هم به زبان آنها حرف زده باشند و هم چیزی نگویند که سوال عجیب دیگری به دنبال داشته باشد.
روانشناسان کودک توصیههای فراوانی برای این والدین و بزرگترها دارند، اما بسیاری از آن راهکارها و توصیهها در عمل موثر واقع نمیشوند و در برخی مواقع بزرگترها را سردرگمتر از قبل میکند و البته این سردرگمی، کنجکاوی بیشتر کودکان را به دنبال دارد.
گفتوگو برای شناخت بهتر یکدیگر
فیلم سینمایی «زودباش زود باش» (در فرانسه عنوانش «روحهای کودکی ما» شده است که به نظر با موضوع اصلی فیلم همخوانی بیشتری دارد) پنجمین فیلم مایک میلز، سینماگر آمریکایی است که تلاش میکند ضمن به تصویر کشیدن سفری ظاهری که جانی و جسی در چند شهر آمریکا دارند، سفری درونی را به تصویر بکشد تا تجربه شناخت یک کودک و نحوه ارتباط برقرار کردن با او را به مخاطب نشان دهد. البته که این سفر درونی باعث برقراری ارتباط دوباره خواهر و برادر، جانی و ویو میشود که مرگ مادرشان آنها را از هم دور کرده بود.
میلز با این فیلم نشان میدهد گفتوگو و شنیدن میتواند راه حلی برای برخی از مشکلات باشد، چه این مشکل بین بزرگترها ایجاد شده باشد، چه با کودکان. مثلا یک بار وقتی جسی از جانی عصبانی میشود و قهر میکند، جانی در کتابی میخواند: «با فرزندتان حرف بزنید، احساستان را به او بگویید و بعد به چشمهای فرزندتان نگاه کنید و بگویید: متاسفم». جانی قدم به قدم با راهنماییها پیش میرود، ولی چون به سختی احساساتش را بروز میدهد (و جسی این را قبلا فهمیده و حتی به او گفته بود)، ابتدا نمیتواند عذرخواهی کند، ولی جسی از او میخواهد که این کار را انجام بدهد و بعد خودش نیز از رفتار بدش عذرخواهی میکند و روابط بهتر از قبل میشود.
شکل دیگر این گفتوگو وقتی است که جانی صدای خودش را ضبط میکند تا آنچه را که بر او میگذرد، ماندگار کند. چون معتقد است با یک شیء مادی، صداها تا ابد ماندگار میشوند و این چیزی است که به نظر او خیلی عجیب و عالی است. همچنین میتوان به گفتوگوهای جانی و ویو درباره مادرشان و جسی اشاره کرد. حتی میتوان از کار جسی وقتی به گفتوگوهای ضبطشده جانی با کودکان گوش میدهد، به عنوان نوعی گفتوگو/ شنیدن یاد کرد یا وقتی هدفون در گوش و با بوم ضبط صدا، صداهای اطرافش را با قدرت به جان و دل وارد میکند تا در صداهای جهان غوطهور شود.
اما مساله دیگر این فیلم شخصیت کودک یا کودکان است. تنها شخصیت کودک فیلم که اسم دارد، جسی است که حرفهای بزرگتر از خودش میزند مثلا وسط قصه خواندن جانی، به او میگوید چرا ازدواج نکرده؟ یا چرا با مادرش حرف نمیزده؟ و وقتی جانی به او پاسخ از سر واکنی میدهد، میگوید: «حرفهای تکراری، حرفهای تکراری» و نشان میدهد پاسخ متقاعدکننده یا پاسخ درست را دریافت نکرده است.
آمریکای رنگارنگ پنهان در بیرنگی
اما کار جانی به عنوان خبرنگار رادیو و گفتوگو با کودکان آمریکایی، گفتوگوی کودکان و نوجوانان آمریکایی با دولت آمریکا یا حتی با دنیاست، چون صدای آنها ماندگار شده و شنیده میشود. جانی از آنها درباره تصورشان از آینده، از بزرگترها، از زندگی، از چیزهایی که دوست دارند یا بدشان میآید، چیزهایی که به آنها انگیزه میدهد و… میپرسد و آنها پاسخهای حکیمانهای میدهند. یکی از آنها میگوید: «نمیتوانم منقرض شدن حیوانات، آلودگی و نابودی زمین را تصور کنم». دیگری میگوید: «از تنهایی میترسم. اینکه مردم درکت نکنن، این خیلی وحشتناکه، انگار هیچکس رو نداری»؛ «از اینکه همه مضطربن خوشم نمیآد، همه از هم دوری میکنن، انگار از دنیای واقعی دور میشن»؛ «کسانی که احساساتشان را بروز میدهند، مورد سرزنش قرار میگیرند»؛ «شاید بشریت به پایان برسد و انسانها دیگه روی زمین وجود نداشته باشن»؛ «تنها چیزی که دارم اینه که فکر میکنم در امان، چون در خانهای زندگی میکنم که بهم اهمیت میدن» و …
میخائیل باختین، نظریهپرداز ادبی اهل روسیه تمایز علوم انسانی به علوم طبیعی را تفاوت بین ابژه در علوم طبیعی و سوژه یا انسان در علوم انسانی میداند و ضمن تقسیم روابط به «زبانی» و «فرازبانی» توجه زیادی به روابط فرازبانی دارد. این روابط از منظر باختین، بررسی و مطالعه هر شکلی از گفتوگو و روابط انسانی و توجه به بستری است که گفتوگو در آن صورت میگیرد.
فیلم «زود باش زود باش» سیاه و سفید ساخته شده است. حتی اگر تصور کنیم فیلمبرداری سیاه و سفید فقط یک تصمیم فرمی و زیباشناسانه باشد، در گذر جانی و جسی از شهری به شهر دیگر و از محلهای به محله دیگر، در خیابانها و میان مردم یا در انبوه درختان در هم پیچیده یک پارک، میلز آمریکایی را به تصویر کشیده که چهره واقعی و رنگارنگ آن پس رنگ سیاه و سفید فیلم پنهان شده است، هر چند گونهگونی کودکان و نوجوانانی که با آنها مصاحبه میشود، سفید و زرد و سیاه، رنگارنگی مردمان و احساسات آنها در جامعه آمریکا را نشان میدهد.
تماشای فیلم زود باش زود باش در نماوا