مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «زن آمریکایی» از الگوی رایج درام های معمایی- جنایی برای شروع کار بهره میبرد تا در ادامه خوانشی روانکاوانه از شخصیت زن/ مادر داشته باشد. زنی که از ورای فقدان فرزند؛ به بلوغ شخصیتی دردناکی میرسد.
جیک اسکات؛ کارگردان آمریکایی و پسر ریدلی اسکات این فیلم را سال ۲۰۱۸ بر اساس فیلمنامه ای از برَد اینگلزبی به تهیهکنندگی پدرش ساخته است. به خوبی میتوان ردّ پای اسکاتِ پدر و به طور خاص فیلم تحسین شده «تلما و لوییز» را در «زن آمریکایی» دید.
فیلمی محصول سال ۱۹۹۱ که به چالشهای زنان در جامعهای میپردازد که آنها را در قالب کلیشهای زن/ همسر مطیع میخواهد و همین نگاه «تلما و لوییز» را به عصیان و سرکشی نمونهوار وامیدارد. در فیلم مردان همگی نسبتی با سوءاستفاده و خشونتگری نسبت به زنان دارند؛ جز موزیکدانی به نام جیمی (مایکل مدسن) که تا حدی دیدگاه فیلم را تعدیل میکند.
با نگاهی از ورای الگوهای رایج فیلم شناسی؛ میتوان «زن آمریکایی» را اثری متوسط در فیلمنامه و درام دانست که سویههای فنی و بازیگری آن اجرایی جلوهگرانه و قابل تأمل دارند. فیلمی که چه بسا بتوان به آن خرده گرفت که الگوی درامهای معمایی- جنایی را به تدریج رها کرده و شخصیت محورانه پیش میرود.
اما واقعیت این است که همین؛ ظاهراً نقصان، نقطه قوت و تمایز فیلم «زن آمریکایی» است. در واقع چرخش ظریف و تدریجی درام از پیگیری یک دختر نوجوان گمشده، به تبعات این فقدان در روال زندگی یک مادر مجرد که منجر به تحول شخصیتی او میشود، سویه غافلگیرکننده فیلم است.
همانطور که اشاره شد فیلم با محوریت رابطه یک مادر جوان؛ دِبرا (با بازی تأثیرگذار سیه نا میلر) و دختر نوجوانش؛ بریژیت (اسکای فریرا) در شهری کوچک واقع در ایالت پنسیلوانیا آغاز میشود که تقدیر مشترکشان مادر شدن در نوجوانی است. در چنین موقعیتی است که گم شدن دختر، مادر را به چالشی سخت با جامعه، مردان، خانواده و حتی خودش وامیدارد؛ گویی دوباره در موقعیتی که نباید، مادر شده است!
فیلم از همان آغاز بر دوش جنس خاص کاراکتر دبرا و نوعی افسارگسیختگی زنانه حرکت میکند، به گونه ای که این زن/ مادر/ مادربزرگ را در قاب عصیانهای نوجوانانه ترسیم میکند. زنی که برای رفتن سر قرار با مردی متأهل با دخترش مشورت میکند و … در دایره بسته نگاه جنسی مردان به خودش گرفتار شده است.
این تصویر اولیه با گم شدن بریژیت و تمرکز درام بر ۱۱ سال پر فراز و نشیب از زندگی این زن/ مادر، به تدریج بسط و گسترش یافته و مخاطب را با سیر بلوغ ذهنی دبرا به واسطه ضربات مداومی که به جسم و روحش وارد میشود، همراه میسازد.
یک سویه ظریف که منجر به تعمیق فیلم شده، نوع رابطه دبرا با خانواده؛ مادر، خواهر و شوهر خواهرش است که در خانههایی ویلایی روبروی هم زندگی میکنند. رابطهای تنگاتنگ که خلاف تصویر کلیشهای رایج از روابط و مناسبات خانوادههای آمریکایی است که معمولاً فروپاشیده و به دور از کانون خانواده ترسیم میشوند.
کیفیت این رابطه؛ بخصوص تبعات رابطه با مادری کنترلگر که میتواند یکی از علل طغیانگری دبرا در نوجوانی باشد، از سویههای هوشمندانهای است که منجر به خوانشی تازه از قاب خانواده آمریکایی شده است.
نمونه قابل تأمل دیگری از این جنس رابطه را میتوان در مینی سریال جذاب «میر از ایست تاون» پیگیری کرد که اتفاقاً در شهری کوچک در فیلادلفیا واقع در ایالت پنسیلوانیا میگذرد و میتواند برآمده از روابط و مناسباتی شناسنامهدار در تعامل با این جغرافیای خاص باشد!
وقتی سویه زندگینامهای «زن آمریکایی» برجستهتر میشود که گذر این ۱۱ سال فقدان را زیر پوست دبرا لمس میکنیم؛ آنهم به واسطه نمودی که در رفتار و مواجهههای او با مردان/ شریکهای عاطفی و البته خانوادهاش پیدا میکند.
زنی که از سرکشی و روابط افسارگسیخته، برای رسیدن به امنیت خود و نوهاش به رابطهای ظاهراً عقلانی با مردی زورگو و شکاک به نام رِی (پت هیلی) روی میآورد و جسم و روحش فرو میپاشد. در واقع این فروپاشی چندباره و زنی که هر بار تکه پارههای خودش را جمع میکند و سرپا میایستد، موقعیت تکرارشوندهای است که در تحول نهایی شخصیت دبرا نقشی اساسی دارد.
حتی در خیانت همسر جوانش؛ کریس (آرون پاول) هرچند محتمل به نظر میآید و کاشتهای دراماتیک برای رسیدن به این نقطه از فروپاشی رابطه آنها وجود دارد، آنچه به شکلی برجسته خودنمایی میکند، تغییری است که در مواجهه دبرا با این موقعیت پدید آمده است. کافیست این مواجهه را با واکنش دبرا در ابتدای فیلم به مرد متأهلی که قالش گذاشته، مقایسه کنیم!
زنی که بعد از گم شدن دخترش؛ به جای رها کردن به جنگ شرایط رفته و حتی موقعیت اجتماعی خود را از فروشندگی در یک فروشگاه به مدیریت یک شرکت خدماتی پرستاران ارتقا میدهد و موفق میشود موانع کاری را از سر راه بیزینس خود بردارد.
به این ترتیب میتوان ارتقا کاراکتر را در لایههای درونی با تکیه بر مظاهر بیرونی پیگیری کرد که شمایل پایانی این زن/ مادر را در قامت یک قهرمان ترسیم میکند. قهرمانی که وقتی پاسخ سوالهایش را پیدا میکند؛ اینکه دخترش قربانی خشونت جنسی شده، دیگر دلیلی برای ماندن در دایره بسته شرایط و جغرافیا نمیبیند و عزم رفتن میکند.
چه بسا برخی این نقد را به مسیر شخصیتپردازی دبرا وارد کنند که تحول شخصیتی او میتوانست بر بستر هر بحرانی جز فقدان دخترش هم اتفاق بیفتد. اما واقعاً میتوانست؟ خیر؛ واقعیت این است که با کمی کنکاش میتوان دیدگاه فکری نویسنده و کارگردان را در چیدمان این بستر برای فروپاشی و بازسازی کاراکتر این زن دنبال کرد.
زنی که قوانین و چارچوبهای تحمیلی را که جامعه برای او در نظر گرفته، برنمی تابد و به شیوه خود مبارزه میکند تا در نهایت بینیاز از تکیهگاه مردانه/ خانواده روی پای خودش بایستد و مادرانگی را از نو در قامت دخترش که قربانی خشونت جنسی شده، تجربه کند. تجربهای آیینه گون در قامت مادر/ دختری…
سکانس تراژیک مواجهه دبرا با محل قتل بریژیت و نماهایی در سکوت از درختان، کابلهای برق، خاک خیس و آب جمع شده در گودال؛ ذیل چند شماره با پرچمهای قرمز که با نوار زرد حصارکشی شده، به نمایی پیوند می خورد که او درآغوش نوهاش، وزش باد میان درختان را در آسمانی تیره و تار نظاره میکند و تک شات از چراغ برق و … خانهای که به حراج میرود.
در واقع فیلمساز این هوشمندی را دارد که به عهد اولیه خود با مخاطب به واسطه حرکت بر مسیر ژانر معمایی- جنایی وفا کند و همانطور که موتور درام را با گم شدن دختر نوجوان آغاز کرده، پاسخ معما را در تلاقی با نقطه سنتز درام یعنی تحول شخصیتی دبرا و عزم او برای رفتن بنا کند.
در عین حالیکه به واسطه خوانشی متمایز از این ژانر، نگاهی همه جانبه به موقعیت زن در جامعهای شناسنامهدار دارد. هرچند زخمهای کهنه و تازه دبرا از مردان است اما در این مسیر مردان تعدیل کنندهای همچون شوهر خواهر و زنان زخم زنندهای همچون مادر هم حضور دارند.
ترکیب حساب شده این اجزا در کنار یکدیگر است که منجر به تعدیل و تعمیق دیدگاه فیلم و خاکستری شدن جهان درام در فیلمی میشود که حتی اتمسفر بصریاش نیز در تناسب با این جهان فکری طراحی و تصویر شده است.
تماشای آنلاین فیلم «زن آمریکایی» در نماوا