مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی «زندگیهای گذشته» خوانشی جهانی از مفهوم عشق بر بستر مهاجرت دارد که فراتر از مرزهای جغرافیایی به چالش سکون/ حرکت در قامت یک زن بلندپرواز و ثابت قدم میپردازد.
سلین سونگ؛ نویسنده- فیلمساز کرهای که سابقه نگارش نمایشنامه و سریال را در کارنامه دارد، اولین فیلم سینمایی خود را بر اساس فیلمنامهای از خودش ساخته که به نوعی یک خودزندگینامه (اتوبیوگرافی) بر بستری دراماتیک است.
در واقع او این توصیه کاربردی اساتید و بزرگان عرصه نویسندگی را به بهترین شکل ممکن مورد بهرهبرداری قرار داده تا درامی را محور اولین تجربه فیلمسازیاش قرار دهد که به زوایای پیدا و پنهان و لایههای درونی آن اشراف دارد و با همه ذرات وجودش تجربه کرده است.
قصهای بر محور عشقی ۲۴ ساله از کودکی تا بزرگسالی که بر بستر مهاجرت، هر دو کاراکتر را به چالش کشیده و به آن مفهومی عمیق و بسط یافته؛ فراتر از وصل و ناکامی میدهد. عشقی که میتواند یادآور تکهای جداشده یا فراموش شده کاراکترها در طول زمان به واسطه تغییرات روحی- ذهنی و قوام و پختگی شخصیت آنها در مسیر رشد و تکامل باشد.
بخصوص آنچه این تجربه شخصی را شناسنامهدار و واجد ابعادی گستردهتر از یک قصه عشق متداول میکند، تکیه بر اصطلاحی چندلایه در فرهنگ کرهای است. مفهوم (این یان) فراتر از تقدیر و سرنوشت و مشیت الهی، در قالب یک موقعیت دراماتیک از ذهنیت سه کاراکتر به چالش کشیده شده و به این واسطه به خوانشی عمیق و چندلایه از عشق میانجامد که محدود به یک یا دو فرهنگ نیست بلکه تقدیری جهانی است.
مهمترین چالش فیلمساز در اولین گام رسیدن به یک ساختار روایی دراماتیک و درگیرکننده برای روایت قصهای به بلندای ۲۴ سال بوده که طبعاً با یک قالب خطی، حق مطلب درباره آن ادا نمیشد. به همین واسطه با انتخاب روایتی تو در تو و شکست زمان، به گونهای حساب شده پیش میرود.
روایتی که با انتخاب نقاط اوج در گذشته دور، گذشته نزدیک و حال، از تداخل زمانی در بزنگاههای هوشمندانه به گونهای بهره میبرد که کاراکترها را نه تنها در مواجهه با دیگری بلکه در مواجهه با خود قرار دهد و در نهایت مفهوم عشق را تعمیق بخشد.
فیلم با قابی متداول و آشنا در بار یک رستوران با حضور سه کاراکتر؛ یک زن و مرد کرهای و یک مرد سفیدپوست آغاز میشود که دیالوگهای خارج از قاب یک زن و مرد (به عنوان ناظر این صحنه/ تماشاگر فرضی فیلم/ ما) درباره نوع رابطه و نسبت آنها؛ با چند پرسش به این قاب معنایی تازه میبخشد.
در انتهای این نما نگاه مستقیم زن؛ نورا/ نا یونگ (مون سئونگ آه) به دوربین، قلاب درام را با نگاه چشم در چشم و گیر افتادن مخاطب پیش میبرد. گویی فیلمساز پرسشهای درونی ما را به این شیوه بازنمایی کرده تا همراهی تنگاتنگی با نورا برای رسیدن به پاسخ این پرسشها در روند فیلم داشته باشیم.
از این پس فیلم در فواصل زمانی ۱۲ ساله به سه برش از رابطه نورا و هائه سانگ (سئونگ مین لیم) در نوجوانی، جوانی و بزرگسالی میپردازد که به شکل موازی با تغییر جغرافیا، موقعیت و کاراکتر آنها همراه است تا به نوعی ترجمان عشق در روند این تغییرات باشد.
در واقع کپشن معنادار (۱۲ سال میگذرد) که دو بار در فیلم ظاهر میشود، کارکردی فراتر از گذر زمان برای پیش بردن درام مییابد و این خوانش به شدت متکی بر تعمیق مفهوم زمان و تأثیر آن بر روابط و تصمیمها و رشد شخصیتها است.
در انتها بازگشتی داریم به همان سکانس اولیه؛ درحالیکه پرسشهای ابتدایی ما و فراتر از آن پاسخ داده شده و حال در ذهن خود به دنبال کنکاش برای تحلیل این قاب سه نفره پشت میز بار هستیم. حالا دیگر قاب نورا، شوهرش؛ آرتور (جان ماگارو) و عشق کودکیاش؛ هائه سونگ برایمان متداول و آشنا نیست بلکه یک موقعیت دراماتیک ویژه است.
اما مهمتر آنکه این موقعیت ویژه؛ یک زن بین عشق قدیمی و عشق تازه، با ظرافت از قاب کلیشهای یک مثلث عشقی فاصله گرفته و سه ضلع مثلث را واجد ابعاد، هویت و خوانشی تازه کرده که موجب میشود فیلم هم از یک ملودرام عاشقانه غمناک فاصله بگیرد.
فیلمساز هوشمندانه حتی از ویژگی کثرت گفتگو در بخش اعظم فیلمهای کرهای فاصله گرفته است. به گفته بهتر با این رویکرد غیر کلیشهای، اثری خلق کرده که پیشزمینه ذهنی مخاطب را حتی با تکیه بر خلاصه داستان، پوستر، عکسها و … برهم زده و دریچهای جدید رو به او باز میکند.
در این پرشهای زمانی که گاه با فلاش بکهای لحظهای کاراکترها از موقعیتهای مشابه در گذشته همراه است، تکیه بر قرینهپردازی نمادین موقعیتها نیز به شکلی موجز به تعمیق درام منجر میشود. مثل سکانس بر سر دوراهی نورا و هائه سانگ در نوجوانی که دو بار به آن رجوع میشود و نهایتاً دخترک را در حال بالا رفتن از پلهها (صعود به سوی قله) و پسرک را در طی مسیر مستقیم (سکون و درجا زدن) قاب میکند.
این نما چکیده نگاه فیلمساز به دو کاراکتر محوری است که یکی با بلندپروازی و ثبات قدم اوج میگیرد و دیگری در مسیر تیپیکال یک مرد کرهای تبدیل میشود؛ به قول خودش به یک (آدم معمولی)! مردی که ۱۲ سال برای رویارویی با عشق دوران نوجوانیاش صبر میکند تا به این درک برسد که (تو کسی هستی که همیشه میره) و این حقیقت را از زبان نورا بشنود (من نوجوانیم رو پیش تو جا گذاشتم!)
حتی سکانس کشتی سواری نورا و هائه سونگ در نیویورک حول مجسمه آزادی نیز قرینه سکانس بازی دو نوجوان میان مجسمههای سنگیِ میان تهیِ پارکی در سئول قبل از مهاجرت است که جایگاه و نسبت آنها را در ارتباط با لوکیشن و اتمسفر اطراف به نوعی بازتعریف میکند.
زبان بصری که میتوان آن را در دکوپاژهای حساب شده، میزانسنهای طراحی شده و قابهای معنادار فیلم پیگیری کرد که بخصوص در شاه سکانس فیلم؛ سکانس سه نفری پشت میز بار، خودنمایی میکند. زوایای دوربین و قابهای بسته در مکثهای بین دیالوگها که کمتر سه نفره و بیشتر دو نفره است و هر بار با تمرکز بر دو کاراکتر، تک افتادگی کاراکتر سوم را که آرتور است به رخ میکشد.
این همان حسی است که شوهر در لحظات شخصی با نورا به تلخی عمق آن اشاره میکند (نمیتونم با قصه شما رقابت کنم، قصه خودمون خسته کننده شده!) و به دورافتادگی خود از جهان نورا تأکید دارد (یه وقتایی میترسم؛ خوابهات به زبونیه که من نمیفهمم!)
حتی آرزوی تکامل یافته نورا در طول زمان برای گرفتن جایزه نوبل (جایزه معتبر و قدیمی علمی/ ادبی)، پولیتزر (جایزه معتبر ادبی) و تونی (جایزه معتبر تئاتری) که خطاب به هائه سونگ در طول این ۲۴ سال به آن اعتراف میکند نیز گویای روند رشد واقعبینانه این کاراکتر در مسیر صعود است.
تکامل و رشد شخصیتی که نورا را وامیدارد پس از بدرقه عشق قدیمی در سکوت معنادار سکانسی طولانی و تأثیرگذار، اشکهایش برای ناممکن بودن این عشق را در آغوش همسرش ببارد.
تماشای آنلاین فیلم «زندگیهای گذشته» در نماوا