مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه
فیلم زد، را تریلری سیاسی میدانند. اثری افشاگرانه دربارهی زمانی که پایههای نظام سلطه، به چالش کشیده میشود. شروع فیلم، با جامپ کاتهای پیدرپی از شمایلهای مذهبی و مدالهای نظامی، این استبداد بصری حاکم بر جامعهی تحتِ سلطه، را به خوبی منتقل میکند. یک جور تقسیمِ قدرت بین کلیسا و نظامیان، که به سیستم نشانهشناسی فیلم هم راه یافته.
یکباره روی این همه، حرفِ Z ، نام فیلم، با رنگی سفید نقش میبندد. چیزی شبیه یک جور دیوارنویسی بر روی هر آنچه قدرت نمایندهی آن است. حرفی برگرفته از الفبای یونانی قدیمی به معنای” او زنده است”. Z، در ساختارِ فیلم شبیه یک جور معما است. پیام رمزی وحدتدهندهای که آحاد جامعه را به هم پیوند میدهد. چیزی که از ضمیرِ ناخودآگاه اجتماع سربرآورده. نشانهای که نظامیان حاکم از آن سردرنمیآورند، و همین پاشنهی آشیل قدرتشان است.
«زِد»، صحنههای ماندنی و تاثیرگذار کم ندارد. اتاقهای دربستهی شروعِ فیلم را به یاد بیاورید، که در آن از لزوم سَمپاشی و حذف گیاهان (مخالفان) زائد سخن میرود. یا صحنهی هواپیمای حامل دکتر(ایو مونتان)، رهبر مخالفان سیاسی به کشور بازگشته، که با همراهی موسیقی نوستالژیک و عاشقانهی میکیس تئودراکیس به زمین مینشیند. در ادامه ظاهر شدن ایومونتان در آستانهی درِ هواپیما، در هوایی آفتابی. انگار این همان آزادی گمشدهای باشد که این همه برایش جنگیده. دنبال کردن ایومونتان در صحنههای متعدد با موسیقی پر از حس نوستالژی با شوری انقلابی، که شور و شوق بازگشت یک رهبر به وطن را تداعی میکند.
این اما یک سویهی داستان است. بخش عمدهی فیلم روی صحنهی قتل ایومونتان متمرکز شده. قتلی برنامهریزی شده و تراژیک. یک جور ترور سیاسی سبُعانه، که خیلی زود محوریت مرکزی فیلم میشود. جالب آنکه مهاجم سوار بر وانت آبی رنگ مستعملی، به سر او ضربه میزند. او را با گلوله هدف نمیگیرند، بلکه در انظار عمومی به سرش ضربه میزنند، و بعد فرماندهی پلیس وقیحانه منکر عمدی بودن قتل میشود.
شیوهای برای تصادفی جلوه دادن قتل، و عادی کردن کشتار تا از حساسیت جامعه به خشونتی که بر رویشان اعمال میشود کم شود. عادی نشان دادن خشونت، به عنوان امری هر روزه و پیش و پا افتاده، رمز ماندگاری دیکتاتوری است. مثل صحنهی تظاهرات معترضان به قتل دکتر، و هجوم پلیس و ضرب و جرح معترضان و و بازداشتشان. انگار وظیفهی روزانهشان باشد. چیزی که باید آن را پذیرفت و از کنارش گذشت. نوعی بیحس کردن عواطف مردم، با دیدن خشونتی که در کوچه و خیابان هر روزه با آن مواجهاند. نوعی کالبدشکافی سینمایی در ریشههای استبداد مستقر، که قانون را به شیوهی خود تفسیر میکند.
با کشته شدن غیرمنتظرهی دکتر در نیمهی اول داستان، فیلم به سمت و سوی دیگر کشیده میشود. باقی فیلم پیگیری پروندهی قتل اوست. بازپرسی ( با بازی ژان-لویی ترنتینیان) مردی با عینک دودی و کت شلوار خاکستری روشن (به نشانهی بی طرف بودنش) با کرواتی سیاه (به نشانهی مصمم بودنش) که پرونده را دست گرفته، شخصیت محوری فیلم میشود. حوادث دور او و سرنخهایی که پی میگیرد چیده میشود. بازپرس، همچون ندای وجدان بیدارشدهی جامعه آمده تا به قضاوت بنشیند. شخصیتی که قدرتی ناپیدا دارد و مرعوب هیچکس نمیشود. تطمیعش نمیتوان کرد، یا اینکه از کار برکنارش کرد. گویی چیزی از «او»ی (دکتر) کشته شده، درونش به زندگی ادامه میدهد. شاید این توضیح دهد چرا نظامیان در وقتِ بازجویی برابرش اینطور دست و پا بسته عمل میکنند.
فیلم «زِد»، از پایان کار حکومت اقتدارگرا میگوید، وقتی توسط ندای وجدان جامعه، بازپرس، مورد سوأل قرار میگیرد. جالب آنکه از دیدِ کوستا گاوراس، زیرساختِ اقتدار خودکامهی نظامیان به طبقات پائین وصل است. کشف ماجرای قتل دکتر از سوی بازپرس، با ردیابی سرنخهایی ممکن میشود که لُمپنهای به خدمت گرفته توسط حکومت به سادگی در اختیار بازپرس میگذارند.
تصویری دقیق از خودکامگی که با همهی جلال و جبروت ظاهریاش، ریشه در نوعی بدویتی طرد شده از سوی جامعه دارد. انگار شهروندان جامعه، توسط این نیروی مطرود ویرانگر، به گروگان گرفته شده باشند. این شاید روشن کند چرا اقتدار نظامیان در چنین حکومتهایی، تنها از طریق زور و ارعاب امکانپذیر است. زمانی که ذات جوهرهی این قدرت بنا شده بر پایهی زور مورد پرسشی جدی قرار بگیرد، این ساختار هرمی قدرت یکباره فرو میریزد.
صحنههای پایانی فیلم، روشنکنندهی این ادعا است. جایی که نظامیان بر اساس رتبه و درجه بر اساس مدارک بدست آمده، به اتاق بازپرس فراخوانده میشوند. به آسانی در مقابل سوالات بازپرس دستپاچه شده، موارد اتهامیشان را میشنوند، و چارهای ندارند جز آنکه هراسان از دَرِ پشتی دفتر بازپرس خارج شوند.
در پشتی دفتر بازپرس، به طرز کنایهآمیزی راهروی باریکی است با درهای بسته در دو سویش . شبیه لابیرنتی که خودکامگان را به درون خود میکشد. انگار تقدیرشان باشد در هزارتویی از درهای بسته سرگردان شوند. چیزی شبیه دوزخ خودساختهای که تا ابد بر آنان تحمیل شده. لابیرنتی بیبازگشت که نظامیان حاکم در موقع بحران با آن مواجه میشوند، اما باز نابرخردانه بسویش میتازند. این همه با همراهی موسیقی میکیس تئودراکیس که حال و هوای مارشی نظامی دارد، آمیخته به گونهای سرود پیروزی. نمایشی دیدنی از پایان ساز و کار قدرت، وقتی در تارهای عنکبوتی که تنیده گرفتار میشود.
«زد» البته فیلمی دربارهی امید نیز هست، آن هم در شرایط بیثبات سیاسی. وقتی امیدی بازآمده، جامعهای بسته و استبدادزده را به جوش و خروش وامیدارد. هر چند فیلم با بازگشت نظامیان به قدرت تمام میشود، و محدودیتهای تازهای که توسط آنان اعمال میشود. لیست محدودیتها یک نمایش گروتسک است. ممنوعیت خواندن آثار تولستوی، برشت، شکستن لیوان به سبک روسی در هنگام بادهنوشی یا هر چیز دیگری که نشانهای از مدنیت را با خود داشته باشد. اعمال نوعی فراموشی خودساختهی جمعی برای بازیابی دوبارهی استبداد.
قدرت آمده بر سر کار، هر چیزی را نشانهای از تهدید میداند. نوعی سردرگمی در کنترل چیزی که منشأ مشخصی هم ندارد. در حالی که فیلم به سادگی آن را در یک حرف خلاصه میکند؛ حرف Z به معنی «او زنده است». باوری که نوعی آیندهنگری است بر پایان کار حکومت استبدادی.
تماشای آنلاین فیلم زد در نماوا