مجله نماوا، هومن منتظری
«اگر از شما پرسیدند کار کردن در ترازوی بلانکو چگونه است؟ شما حقیقت را بگویید که شگفتانگیز است. بلانکو برای ما مثل یک پدر میماند و ما او را میپرستیم. »
اینها را خود بلانکو به کارمندانش میگوید. در روزی که به قول خودش دلایل زیادی برای جشن گرفتن دارند. شرکت آنها در کنار دو کاندیدای دیگر به فینال جایزه کسب و کار ممتاز راه یافته و نهایتا تا یک هفته دیگر کمیته ویژه داوران از کارخانه آنها بازدید میکند و اینها توصیههای بلانکوست برای همان روز.
فیلم رییس خوب برای بیان مضمونش به هیچوجه طفره نمیرود. همه چیز از همان ابتدا روشن است. از محتوای حرفهای بلانکو، از اینکه در طول همین سخنرانیاش در پسزمینه تصویر میبینیم و میشنویم اعتراضات خوزه را که به تازگی به دستور او اخراج شده است. بلانکو به نقل از پدرش میگوید در جامعهای که ترازوی بیشتری تولید میشود، عدالت بیشتری در جریان است. ولی کدام عدالت و ترازو؟ توازنی تحمیلی که به نفع یک نفر سنگینی میکند! چیزی که در پوستر و کاور فیلم هم مشهود است. بلانکو در یک کفه ترازو به تنهایی سنگینتر از همه آدم هایی است که در کفه دیگر قرار دارند.
شخصیت بلانکو قابل تعمیم است به همه شخصیتهای ثروتمند و صاحب نفوذی که میشناسیم و همیشه کفه ترازوی عدالتشان به سمت خودشان سنگینی میکند. بلانکو با رسانهها رابطه نزدیکی دارد. وقتی خبرنگاری با ادعای آزادی مطبوعات از خوزه گزارشی تهیه میکند، او از سردبیر روزنامه میخواهد که خبر را کار نکنند. یا جایی دیگر وقتی منشیاش میگوید که خوزه چند باری تماس گرفته و فقط میخواهد با خود او صحبت کند، دستیارش به کنایه جواب میدهد من هم میخواهم با پاپ صحبت کنم!
بلانکو بارها در طول فیلم میگوید مشکلات کارمندانش، مشکلات خود اوست. نه از باب انساندوستی که نگران است این مشکلات به کار شرکت لطمهای بزنند. فیلم مجموعهای از خرده روایتهایی است از همین مشکلات و نابسامانیها که بلانکو سعی دارد به هر روشی که شده حلشان کند. از زبان خوش گرفته تا حذف هر عامل اختلالی.
خوزه پس از اخراجش، وقتی که حاضر نمیشود بساط اعتراضش را از جلوی کارخانه جمع کند، بلانکو هم عدهای را اجیر میکند تا با ضرب وشتم به ماجرا سر و سامان دهند. این مشکلات فقط مربوط به آدمهای دور و برش نیست. خود بلانکو هم درگیر ماجرایی میشود. ماجرایی که اتفاقا به نظر میآید برای او غریبه نیست. ما به انتهای قصه ویکتوریا، کارمندی که دارد شغلش را ترک میکند میرسیم. ولی گویا آنچه که بر دخترک رفته بیشباهت به داستانی نیست که در ادامه بلانکو با لیلینا دارد. دختر کارآموزی که رابطه مخفیانهای را با او آغاز میکند و وقتی میفهمد پدر دختر دوست قدیمیاش است، سعی میکند او را هم از شرکت بیرون کند.
خرده روایتها در این فیلم همچون کفههای ترازویی هستند که بلانکو مدام آنها را به سمت تعادل مدنظرش هل میدهد. این تعادل اجباری و به سامان نشان دادن همیشگی اوضاع به شکل نمادینی در حساسیت بلانکو به ترازوی سر در کارخانه نشان داده میشود. ترازویی که هیچوقت دو کفه آن در حالت تعادل نیستند. بلانکو ابتدا دستور میدهد آنرا تعمیر کنند. ولی درست قبل از آنکه تصمیم بگیرد با ریختن خونی، بساط خوزه را از جلوی کارخانهاش محو کند، چشمش به ترازو میخورد که دوباره از حالت تعادل خارج شده است. وقتی دستش را به درون کفه سنگینتر میبرد، دستش به فضله کبوتری کثیف میشود. در مفهوم و رویکردی شکسپیری میبینیم بلانکو دستان آلودهاش را بارها با حالتی عصبی زیر شیر آب میشوید ولی گویی پاک نمیشوند. نهایتا هم در روز قبل از بازدید با وصل کردن گلولهای زیر یکی از کفههای ترازو، آن را به زور به تعادل میرساند. در جایی هم باز از پدرش نقل میکند که اگر میخواهی ترازو وزن درست و دقیق را نشان دهد باید آن را دستکاری کنی!
حرکت در مسیر غافلگیری
با اینکه فیلم در طرح مضمونش رو بازی میکند، ولی در پیشبرد روایتش با فاصلهگیری از لحنی جدی که میتوانست وجه شعاری فیلم را پررنگ کند و جایگزینیش با طنز و در کنارش چشمپوشی و راحت گذشتن از موقعیتهای داستانی که میتوانند بیش از آن که میبینیم دراماتیک باشند، غافلگیرکننده عمل میکند. در واقع شبیه به شخصیت بلانکو، روایت هم ورطههای دراماتیک آشنای خورده داستانهایش را نادیده میگیرد و سریع از کنارشان میگذرد. هر بار که یکی از خرده داستانها به نقطه اوجش میرسد و انتظار داری از این پس فیلم بیش از قبل آن را همراهی کند تا بشود بخشی از خط اصلی داستان، آن را جای میگذارد و ادامه را با ماجرای دیگری پی میگیرد. همین ناآشنا بودن و غافلگیری در بسط روایت دلیل همراهی با فیلم میشود. در داستان خوزه مشکلات او پس از اخراجش مثل ماجرای حضانت دو فرزند کوچکش یا وضعیت معیشتیاش آنقدری اهمیت ندارند که همه دغهدغه او میشود اینکه شعارهایش ریتم و قافیه دارند یا نه!
فیلم آرام و سرحوصله قصهاش را در چند مکان ثابت و تکراری و در زمانی که با وجود اتفاقات و حوادث بسیار گویی به اندازه یک هفته فشرده شده هست، یعنی همان فاصله تا روز ارزیابی و با میاننویسها بر آن تاکید دارد، پیش میبرد. گویی فرم هم هوشمندانه میخواهد با اصرار بر وحدت زمان و مکان به تعادلی تحمیلی در قبال ماجراهایی برسد که به ذات قابل تاملتر، پر تنشتر و امکان پرداخت بیشتری را دارند.
و نهایتا خود روز ارزیابی که تصویرش جنس متفاوتی دارد با تصاویری که پیش از این دیدهایم. کنتراست پایین و حجم زیادی از نوری که بر همه چیز تابانده شده است، شبیه به یک شو، به یک رویا. تصویری از یک توازن و البته واقعیتی که آن پشتها جا مانده است. پشت پارچه سفید خوشآمدگویی جلوی در کارخانه، کنار بقایای بساط سوخته خوزه. پشت ماسک لبخند آدمهایی که دیگر بیش از قبل میشناسیمشان و پشت همه ترازوهای دستکاری شده.
تماشای فیلم رئیس خوب در نماوا