مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
۱۱ سال از آخرین باری که سوفیا لورن ستاره بزرگ ایتالیایی و تنها شمایل بازمانده از عصر طلایی هالیوود، پرده سینما را مزین کرد، میگذشت، و سالها بیشتر از آخرین باری که در یک نقش اصلی ظاهر شد.
لورن ۸۶ ساله در ۱۹۶۲ برای فیلم «دو زن» جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را برد و اولین بازیگری شد که برای فیلمی غیر انگلیسیزبان اسکار بازیگری دریافت کرد. او در ۱۹۶۵ نیز برای «ازدواج به سبک ایتالیایی» نامزد اسکار شد و در ۱۹۹۱ یک جایزه اسکار افتخاری دریافت کرد.
او بهجز جایزه اسکار افتخاری، یک جایزه سزار افتخاری، جایزه شیر طلایی یک عمر دستاورد جشنواره ونیز و جایزه خرس طلایی افتخاری جشنواره برلین را هم در کارنامه دارد. «ارکیده سیاه»، «در ناپل شروع شد»، «ال سید»، «دیروز، امروز و فردا»، «کنتسی از هنک کنگ»، «مردی از لا مانچا»، «گذرگاه کاساندرا»، «یک روز خاص» و «لباس حاضری» از دیگر فیلمهای اوست.
لورن پس از دوران اوج خود در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، به تنها علاقهای که میتواند با عشق او به سینما یک اندازه باشد رو آورد: مادر بودن، و توجه خود را معطوف به بزرگ کردن دو پسرش، کارلو – رهبر ارکستر موسیقی کلاسیک – و ادواردو پونتی – فیلمساز – کرد، و سپس نوههایش. بازیگر برنده اسکار که در دوران کاری خود با ستارههایی چون كری گرانت، كلارك گیبل و مارچلو ماسترویانی مقابل دوربین رفت، هرگز بازنشسته نشد، و عشق او به بازی هیچگاه فروكش نكرد؛ اما به زبان ساده، اولویتهایش تغییر کرد.
پسرش ادواردو سال گذشته، لورن را بار دیگر مقابل دوربین آورد تا با حضور در نقش اصلی «زندگی پیش رو» (The Life Ahead) که اقتباسی جدید از کتاب معروف رومن گاری است، بار دیگر قدرت بازیگری مادرش را به همه یادآوری کند.
در اقتباس پونتی، مکان وقوع داستان به باری منتقل شده است، جایی نه خیلی دور از ناپل در جنوب ایتالیا که لورن در آن بزرگ شد. ستاره ایتالیایی نقش مادام رزا زنی ناپلی را بازی میکند که یک پسربچه یتیمِ سنگالی به نام محمد – مومو را زیر بال و پر خود میگیرد. مادام رزا – بازمانده هولوکاست و روسپی سابق -احساساتی عمیق دارد، اما صبر او قابل آزمایش نیست، و اگرچه او و مومو ابتدا با هم مشکل دارند، اما این رابطه بهتدریج هر دوی آن را تغییر میدهد.
پونتی ۴۸ ساله در ۲۰۱۴ نیز مادرش را در فیلم کوتاه «صدای انسانی» کارگردانی کرد که از روی نمایشی تکنفره نوشته ژان کوکتو نویسنده و شاعر فرانسوی ساخته شد و اولین بار در جشنواره فیلم کن روی پرده رفت.
او فیلمنامه «زندگی پیش رو» را با همکاری اوگو کیتی نوشته است. «زندگی پیش رو» که نتفلیکس پخشکننده آن است، در نود و سومین دوره جوایز اسکار برای ترانه «دیدن» (موسیقی از دایان وارن؛ شعر از وارن و لائورا پائوزینی) نامزد اسکار شده است.
لورن و پونتي در خانه خانوادگي خود در ژنو، نهتنها از همكاري در فیلم «زندگی پیش رو»، و روش ماهرانه پونتی برای ارائه تصویری از بحران مهاجران در جنوب ايتاليا میگویند، بلكه درباره ميراث لورن، و کل تاریخ آنها با یکدیگر، بهعنوان مادر و پسر، بازیگر و کارگردان، صحبت میکنند.
سوفیا، شما از ۱۵ سالگی کار خود را شروع کردید، آن زمان بازیگری برای شما چه معنایی داشت؟
سوفیا لورن: آن زمان برای من هیچ چیز بهتر از زندگی با مادر و خواهرم نبود، اما وقتی سر صحنه فیلمبرداری با دوستم ویتوریو دسیکا آشنا شدم، تمایل به بازیگری در وجودم شعلهور شد. میخواستم فقط آرزویم را دنبال کنم و سر صحنه باشم. خواب داستانهای شگفتانگیز در زندگیام را میدیدم. این که چیزهایی را پیدا کنم که تا پیش از آن هرگز ندیده بودم و زندگی نکرده بودم، چون که سالهای اول زندگی من با جنگ گره خورده بود. من دوران کودکی بسیار دشواری داشتم.
پس در آن زمان بازیگری برای شما یک جور فرار از آن زندگی بود؟
لورن: فرار نبود، اما در آن لحظه حس میکردم با این کار فرار میکنم. این کاری بود که خیلی زیاد تمایل داشتم انجام دهم، چون در آن صورت در محاصره آدمهای شگفتانگیز و چیزهای شگفتانگیز قرار میگرفتم، چیزهایی که به دلیل جنگ هرگز تجربه نکرده بودم. من خانواده فوقالعادهای داشتم و آنها من و خواهرم را خیلی دوست داشتند، اما در دوران جنگ زندگی بسیار سختی داشتیم.
آنچه در ادامه پیدا کردید، کاری بود که هنوز هم تا این حد آن را دوست دارید.
لورن: بازیگری کاری بود که میتوانستم انجام دهم، قصد داشتم آن را انجام دهم، و واقعاً آرزو داشتم آن را انجام دهم. اگر رؤیای چیزی را داشته باشی، شاید بعضی وقتها فکر کنی به آن نمیرسی، اما این رؤیا همیشه در ذهنت است. هرگز روزی نبود که دوست نداشته باشم روی پرده باشم، نخواهم بازیگر باشم و نخواهم در کنار افرادی باشم که در مورد بهشتی که شاید در آن زندگی میکنم صحبت کنند. زندگی سر صحنه فیلم چیزی بود که قبلاً هرگز نداشتم.
ادواردو پونتی: مادر من واقعاً علاقه زیادی به کارش دارد. او به هر فیلم طوری نزدیک میشود که انگار بارِ اولش است. هیچوقت از این کار خسته نمیشود. لحظهای نیست که یک صحنه را با همان هیجان که انگار اولین بار است مقابل دوربین میرود، بازی نکند. و فکر میکنم به همین خاطر است که مردم خیلی عمیق با کارهای او ارتباط برقرار میکنند. او راه میانبر نمیرود. او هر صحنه را با همان عمق، اشتیاق و هیجان، طوری که انگار بار اولش است، اداره میکند، با وجود اینکه ۷۱ سال است این کار را انجام میدهد.
لورن: هر بار اولین بار است … با بازی در نقش هر شخصیت، در درون تو یک اتفاق تازه میافتد. این همان نکته مهمی بود که چشمهای من را به بازیگری و درگیر شدن با شخصیتهای متعدد، باز کرد. برای زندگی کردن، دنیاهای شگفتانگیز بسیاری وجود دارد. آن زمان برای من مثل بهشت بود. و هنوز هم هست. چیزی است که از درون میآید، و هر بار که یک فرصت جدید برای کاوش چیزهای جدید پیدا میکنی، در درون تو رشد میکند.
ادواردو، شما با دو شخصیت برجسته سینمای ایتالیا بزرگ شدید. پدرتان کارلو پونتی نیز تهیهکنندهای مشهور بود. آیا لحظهای بود که متوجه شدید مادر و پدرتان این شخصیتهای محبوب هستند یا این اتفاق بهتدریج افتاد؟
پونتی: وقتی در واقعیتی مانند این متولد میشوی، هرگز عمیقاً متوجه نیستی، اما در آن رشد میکنی. به آهستگی میتوانی درک کنی که در چه چیزی زندگی میکنی یا خانوادهات چطور زندگی میکنند. مادر و پدر من در یک صنعت، سهم بسزایی داشتهاند و برای ما اتفاقاً آن صنعت، فیلمسازی بود، اما جالب است، پدر و مادر من هیچوقت موفقیتهای خود را به خانه ما وارد نکردند. در خانه ما هرگز نشانی از زرق و برق دنیای سینما نبود، هرگز درباره هالیوود یا مهمانیهای شام یا مراسم اولین نمایش فیلمها صحبت نمیشد. هرگز از این خبرها نبود. بنابراین، زندگی کاملاً سرپوشیدهای داشتیم. دورِ میز شام بیشتر از آن که درباره هالیوود صحبت کنیم، از ماجراهای خود میگفتیم. از کبکبه و دبدبه چهرههای معروف یا مثلاً در مورد موفقیتهای پدر و مادرم حرف نمیزدیم. با این که خیلی زود فهمیدم پدر و مادرم در کار خود موفق هستند، بیشتر صحبتهایمان نه درباره زرق و برق سینما بلکه درباره هنر داستانگویی بود.
علاقه شما به فیلمسازی از همان جا آغاز شد؟
پونتي: بله، اما هميشه همان جا بود. برادر من یک رهبر ارکستر و پیانیست است. وقتی حدوداً هشت ساله بود، در اتاق نشیمن پیانو تمرین میکرد. یادم میآید چهار ساله بودم. او پیانو میزد و من روی زمین نشسته بودم و از موسیقی او برای بازی با لگوهای کوچک خود استفاده میکردم. یادم میآید وارد اتاقم میشدم، و اگر طراحی نور اتاق را دوست نداشتم، آن را متناسب با فضا تغییر میدادم. بنابراین برای من همیشه اینطور بود. پنج یا شش ساله بودم که برای اولین بار دستگاه پخش خریدیم، ویاچاس نه، بلکه بتاماکس. فیلم دیدنِ من تمامی نداشت. هر فیلم را ۱۰ بار میدیدم. این حد شور و علاقه قابل تولید نیست. شما یا اشتیاق داری یا نداری. و اگر داری، مایلی تمام زندگی خود را صرف آن کنی و به نقشه دوم فکر نمیکنی. نقشه اول، تنها نقشه است، و اگر این اتفاق نیفتد، پس … خوب، یک فاجعه است [میخندد].
لورن: من این را میدانستم و از همان اوایل درمورد ادواردو احساس میکردم. ما تلویزیون تماشا میکردیم و او در مورد داستان، نوع تدوین صحنهها، این که اگر خودش بود چه تغییراتی اعمال میکرد، و این که چه چیز را دوست نداشت، حرف میزد. او همیشه یک چیز اشتباه پیدا میکرد که دربارهاش صحبت کند، و میدانست خودش تنها کسی است که میتواند آن اشتباه را برطرف کند.
«زندگی پیش رو» اولین فیلمی نیست که با هم کار کردهاید. از ابتدا قرار بود همین طور باشد؟
پونتی: وقتی شما یک کارگردان هستی، از آنچه میدانی و دوست داری، بهره میگیری و بدیهی است که من در خانه، یکی از بزرگترین بازیگران تمام دوران را داشتم. و من مادرم را میشناختم، میدانستم چگونه با او صحبت کنم. ما رابطهای داریم که همیشه میدانستم میتواند بسیار خاص باشد. از همینجا شروع میکنی. از آنچه بهعنوان یک فیلمساز برایت راحت است، شروع میکنی. و آنچه باعث راحتی من شد همکاری با این بازیگر شگفتانگیز – این زن شگفتانگیز – بود که اتفاقاً مادرم است. ما همیشه زود متوجه حرف هم میشدیم و از همان ابتدای زندگی، کشش بینمان برقرار بود، چون در احساساتمان بسیار شبیه هستیم. بین ما یک ارتباط برقرار است. بنابراین برای من بسیار طبیعی بود که اشتیاقم برای داستانگویی را با رابطهام با مادرم ترکیب کنم. و بهخصوص درمورد «زندگی پیش رو»، تمایل داشتم مادرم را بهگونهای که او میشناسم ارائه دهم … بهعنوان سوفیا، بهعنوان مامان، در معتبرترین، و بهنوعی عیانترین شکل ممکن او. دوست دارم این کار را با او انجام دهم، به دلیل آنچه از سوفیا لورن بهعنوان شمایل در ذهنها هست. میخواهم در این تصویر اخلال ایجاد کنم. او را با این شخصیتهای خارقالعاده محاصره کنم و کاری کنم به معنای واقعی ناپلی صحبت کند. و فکر میکنم مردم واکنش نشان میدهند زیرا نسخهای متفاوت از سوفیا لورن به آنها ارائه میشود، اما یک نسخه معتبرتر.
لورن: نمیخواهی جوابت به سؤال را عوض کنی؟!
پونتی: نه، نمیخواهم (میخندد).
سوفیا، دیدم شما به او مشکوک نگاه کردید.
لورن: منتظر بودم حرفش تمام شود [میخندد]. نه، اما مطمئناً او پسر من است. از وقتی به دنیا آمد او را میشناسم.
پونتي: حتی قبل از تولد من.
لورن: حتی قبل از تولد او. این چیزی است که همیشه به دنبال آن هستم، چون مثل این است که در خانه هستم. میتوانی آنچه را در درون داری بیرون بریزی، دیگر لازم نیست پنهان شوی. میتوانی همان کسی باشی که هستی. با او، من همیشه آن چیزی هستم که هستم و میتوانم باشم، و این برای نقشآفرینی به من نیرویی میدهد که اگر کارگردانی باشد که من را خیلی خوب نمیشناسد، هرگز نمیتوانم داشته باشم.
پونتی: آنچه در عین حال شگفتانگیز است زندگی مشترک ما است … من ۴۸ ساله هستم، بنابراین وقتی با مادرم کار میکنم میتوانم از گنجینه این یک تحقیق ۴۸ ساله درباره او استفاده کنم و چیزهای مشخصی را به یادش بیاورم، برای این که او را خیلی خوب میشناسم. موارد بسیار خاص، مثلاً وقتی مادر من ناراحت است، هر جا باشد، چه پشت میز، چه در اتاق خواب، شروع میکند به جمع و جور کردن. همانطور که با عصبانیت حرف میزند، همه چیز را مرتب میکند. این کارهایی است که شاید در صحنهای به او پیشنهاد بدهم انجام دهد، چون میدانم کاری است که او درواقع انجام میدهد … و حالا که این حرف را زدم، میدانم خجالت کشید!
لورن: [میخندد]. ادواردو همه چیز را در مورد من میداند.
پونتی: مثل اشعه ایکس از او رد میشوم!
لورن: بله مثل اشعه ایکس. من همیشه با این اشعه ایکس روبرو هستم!
پونتی: اما چقدر عالی است که بین یک کارگردان و یک بازیگر این نوع رابطه برقرار باشد، زیرا در این حالت میتوانید این چیزها را به تصویر درآورید. معمولاً وقتی یک کارگردان واقعاً شروع به شناختن یک بازیگر میکند، فیلم تمام میشود. در اینجا، ما با آن شروع میکنیم. واقعاً میتوانیم از همان روز اول کار را انجام بدهیم.
لورن: درست است. وقتی با دسیکا کار میکردم هم همین حس را داشتم. او کارگردان فوقالعادهای بود که وقتی صحبت از بازیگری، و صحنهای میشد که باید انجام میدادی، این شیوه را داشت. او هم واقعاً میتوانست درون تو را ببیند. اما نه بهگونهای بسیار قوی و نیرومند، چون میخواست راهی آزاد برای صحبت در مورد نقشآفرینی پیدا کند و به همین دلیل کار ساده و آسان میشد.
با این شیوه هنگام بازی در یک نقش بیشتر تحت فشار قرار میگیرید؟
لورن: نه، بحث تحت فشار قرار گرفتن نیست، بحث حسی است که درون خود داری، و بعد میتوانی کار را انجام دهی و از آن خوشحال باشی. این چیزی است که باید بهطور طبیعی بیاید. در غیر این صورت، مردم میتوانند ببینند که تو در حال جعل کردن هستی.
مادام رزا شخصیتی بود که سالها آرزو داشتید نقش او را بازی کنید.
لورن: آه، بلافاصله، بهمحض خواندن کتاب. این از درون نیز ناشی میشود، این احساس که میخواهی شخصیتی باشی که میخوانی، و این چیزی نیست که بتوانی بهزور انجام بدهی. مدتی بود در فیلمی بازی نکرده بودم. و وقتی ادواردو کتاب را به من داد تا بخوانم، بلافاصله فهمیدم حتی پیش از فیلمبرداری آن را برای خودم بازی کردهام. مانند خواندن کتاب کار آسانی نبود. پیش خودم تصور میکردم از طریق من چه کاری میتوان درمورد مادام رزا انجام داد، و با کارگردانی ادواردو، این یک احساس فوقالعاده بود.
یک لحظه رازگشایی؟
لورن: بله، و نویسندگان زیادی نیستند که مانند رومن گاری بنویسند.
پونتی: شخصیتهای خاصی وجود دارند که فرکانس آنها با مادر من یکی باشد. بنابراین، وقتی شروع به خواندن این شخصیت کردم، صدای مادرم بلافاصله وارد ذهنم شد. اکثر کارگردانها نمیخواهند هنگام خواندن و نوشتن، صدای یک بازیگر را در ذهن خود بشنوند، چون در این صورت ممکن است به آنچه میخواهند نرسند، اما در این مورد، وقتی صدای مادرم را شنیدم، فکر کردم، خوب، حداقل میدانم که میتوانم تلفنی با او صحبت کنم. منظورم این است هیچ تضمینی نبود او بازی در این فیلم را قبول کند، زیرا سوفیا لورن با گفتن بله به همه کسانی که با او تماس میگیرند به موفقیت نرسید، اما میدانستم حداقل میتوانم توجه او را جلب کنم. درمورد مادام رزا هیچ پرسشی در ذهنم وجود نداشت. ما با یک شخصیت پر از تناقض روبرو هستیم. او مهربان، اما سرسخت است. او دراماتیک و در عین حال بامزه است. نکتهای بسیار شاعرانه در این تناقضات به چشم میخورد، و این تناقضات نهتنها مادرم و صدای مادرم را به یاد من آورد، بلکه مادربزرگم، مادر مادرم را نیز یادآوری کرد. مانند مادام رزا، هر دو آنها در دوران جنگ زندگی کردند. البته مادر من هولوکاست را پشت سر نگذاشت، اما او جنگ جهانی دوم را تجربه کرد. او طعم بمباران، گرسنگی و دیدن اجساد مرده در خیابانها را چشید. همه اینها مواردی است که برای همیشه با تو میماند، مخصوصاً وقتی آنها را در جوانی دیده باشی. احساس کردم مادرم نهتنها بهترین، بلکه تنها کسی است که باید این نقش را بازی کند.
شما مکان وقوع داستان رمان را از پاریس به باری در جنوب ایتالیا تغییر دادید که به نظر میرسد خیلی هم مناسب است، چون شخصیت مادام رزا بهعنوان زنی مملو از عشق، و در عین حال کسی که طبیعت ترسناک دارد، بیشتر جلوه ایتالیایی دارد.
پونتی: آنچه در فرهنگ ایتالیایی شگفتآور است این است که عشق چیزی نیست که تو آن را روشن یا خاموش کنی. تو نباید به خاطر دوست داشتن کسی تحسین شوی. عشق بهاندازه نفس کشیدن اهمیت دارد. به خاطر عشق کسی پشت تو نمیکوبد. و این در مورد مادام رزا بسیار صدق میکند. او به همان اندازه که نفس میکشد عشق میورزد. صحبت از احساساتی بودن نیست، چون او میتواند با مومو، پسربچه داستان، بیرحمانه رفتار کند. اما پشت این خشونت – پشت این بیاحترامی – یک عشق واقعی وجود دارد.
لورن: پیدا کردن این حس با مومو بسیار جالب بود. ابراهیما گی [بازیگر نقش مومو] پسر شگفتانگیزی است که به من وقت داد و آزاد بود و تمایل داشت این رابطه را در درون خود پیدا کند. و دیدن او که بازی در فیلم را تجربه میکند فوقالعاده بود، چون فکر میکنم او در زمان فیلمبرداری واقعاً خودش را شناخت. او زندگی سختی داشت و در حاشیه بود، اما حالا میپرسد، «فردا چه کار کنم؟» فردا قبلاً برای او معنی نداشت. الان، میتواند هر چیزی باشد.
پونتی: فکر میکنم دلیل این که مادرم اینطور درباره ابراهیما صحبت میکند به این خاطر است که او داستان خودش را در عناصر زندگی این پسربچه تشخیص میدهد. وقتی مادرم بزرگ میشد، فردا معنایی نداشت. او در دورانی بزرگ شد که فردایی نبود. تو مجبور بودی برای امروز بجنگی. و وقتی او میگوید مومو در حاشیه بود، معنای آن را به طریقی درک میکند که من نمیتوانم، زیرا مادرم نیز در سن ابراهیما این احساس را داشت. این دو آدم از نظر نسلی بسیار از هم دور هستند، اما چیزی پیدا میکنند که آنها را متحد میکند، و دیدن این ارتباط بسیار زیبا بود. همه ما لیاقت داشتن فردای خود را داریم، و فکر میکنم چیزی که داستان را بسیار جهانی میکند این است که نهتنها مادام رزا به مومو کمک میکند و او را نجات میدهد، بلکه مومو هم به مادام رزا کمک میکند و او را نجات میدهد. این تبادل واقعی احساسات، قدرت و شجاعت است، زیرا این دو نفر هر دو بازمانده هستند، پس به هم کمک میکنند. این واقعاً همان چیزی است که داستان آنها را بسیار خاص میکند. هر دو عشق را به هم یاد میدهند. هر دو قدرت را به هم یاد میدهند، و هر دو دیگری را به محلی میرسانند که باید باشند.
لورن: کار کردن با ابراهیما ساده بود. این ایده من بود که در طول فیلمبرداری باید همه با هم زندگی کنیم. همین کار را هم کردیم و ابراهیما و خانوادهاش عضوی از خانواده خودمان شدند. و این احساس بودنِ در کنار خانواده و تماشای او در حال تجربه کاری که قبلاً هرگز نکرده بود، واقعاً فوقالعاده بود. یک مدرسه عالی برای او بود. برای من هم عالی بود. او یک همراه بزرگ برای من بود.
امیدوارم ۱۰ سال دیگر از فیلم بعدی شما نگذرد.
لورن: نه، ۲۰ سال [میخندد]. نمیدانم. بستگی به زندگی دارد.
واقعاً باید با مرد کنار خودتان صحبت کنید!
لورن: بله، شاید. من خیلی به او عادت کردهام.
پونتی: او به یک نفر جدید احتیاج دارد [میخندد].
منبع: ددلاین
تماشای آنلاین فیلم زندگی پیش رو در نماوا