مجله نماوا، ایلیا محمدینیا
گاهی برای درک و حتی لذت بردن از فیلم یا یک قطعه موسیقی یا هر اثر هنری بهتر است بدون هر پیش قضاوت و پیش فرضی به آن نزدیک شد؛ چرا که ذائقه آدمها در بسیاری موارد شبیه هم نیست. در واقع نسخه درک یک اثر حتی اگر صاحب نظری کاردان آن را نوشته یا گفته باشد لزوما برای مخاطب دیگر کارگشا که نیست میتواند گمراه کننده هم باشد. فیلم «رضا» ساخته علیرضا معتمدی از همین دست فیلمهایی است که باید حتما بدون آنکه درباره مضمونش چیزی از کسی خوانده یا شنیده باشیم به سراغش برویم. خاصه آنکه مضمون عاشقانه آن و نوع روایت داستان عاشقانه فیلم با نقطه نظرات بسیاری همخوانی نداشته و همین میتواند باعث پیش داوریهایی شود که در نهایت لذت دیدن اثر را از بین ببرد.
لذت دیدن فیلم «رضا» بیش از هر چیزی مرهون نگاه متفاوت نویسنده اثر به مقوله عشق در روزگار ماست. فیلمنامهنویس بر مبنای ساختار کلاسیک رابطه عاشقانه در داستانهای کهن تلاش میکند نگاهی واقعگرایانه و امروزی به آن بدهد. هرچند با دیدن فیلم و نوع رابطه عاشقانه آن عدهای در فیلم چندان وصف امروزی از آن را پیدا نکنند که البته طبیعی هم هست چرا که اساسا نگاه به مقوله روابط عاشقانه امری ثابت و کلیشهای نیست و میتواند شکل بروز آن در افراد مختلف با نگرشها و باورها و فرهنگهای مختلف متفاوت باشد و همین مساله هم جذابیت آن را دو چندان میکند.
معماری در فیلم «رضا» همپای داستان فیلم اهمیت مییابد در واقع مکمل داستان فیلم است گویی که کارگردان تعمدا اصفهانی متفاوت با آنچه که در بسیاری از فیلمها و سریالها دیدهایم را در معرض دید علاقهمندان قرار میدهد درست مثل روزگار رضا پس از جدایی از فاطی و رجوع متفاوت این دو به هم و زندگی که در تقابل با کلیشههای رایج داستانهای عاشقانه قرار میگیرد که مثل تقابل با کلیشه معماری در اصفهان که شبیه دیگر فیلمها نیست. معماری فیلم شبیه زندگی رضا است. که خیلی شبیه آن اصفهانی که بارها بارها دیدهایم نیست که تنها شامل پل خواجو، چهل ستون و مسجد امام و نقش جهان و.. باشد بلکه کوچه پس کوچههایی دارد که اگر اهل اصفهان نباشید برایت آشنا نخواهد بود. مثل زندگی رضا در فیلم که اگر عاشق نباشی نمیتوانی حس و حال رضا و نگاه عاشقانهاش را به فاطی به رغم تمام بیخود و بیجهتهایش درک کنی.
فیلم «رضا» از جایی شروع میشود که رضا دچار روزمرگیهای پس از جدایی فاطی است. دل و دماغ زندگی و کار را ندارد. بیحوصله است و ترجیح میدهد بیشتر از آنکه بیدار باشد در رختخوابش دراز بکشد. اما از جایی تصمیم میگیرد به زندگی بدون فاطی ادامه دهد هر چند آشکارا عاشقانه به ادامه رابطه با فاطی همچنان امیدوار است به همین خاطر هم هست که رابطه جدیدش با ویولت خیلی زود با حضور کمرنگ فاطی در خانه رضا تمام میشود بدون آنکه هم رضا و هم تماشاگر فیلم درباره تصمیم فاطی برای ادامه زندگی با رضا به قطعیتی تام رسیده باشند. همین مقدار هم برای رضا کفایت میکند. او نه در روزهای جدایی و نه در انتهای فیلم که رجوع نیمبند فاطی را نظارهگر است تغییری نکرده است. همان آدم سابق است. در واقع دچار استحاله رفتاری و فکری نشده است که تماشاگر علت رجوع فاطی را ناشی از آن بداند. چرا که پیش از رضا این فاطی است که تکلیفش با خودش روشن نیست. او روزی تصمیم میگیرد خیلی دوستانه از رضا جدا شود و حال هم نمیداند چرا برگشته است؟ اما درک کرده است که تجربه عاشقانه زندگی کردن را میتواند در کنار رضا دوباره داشته باشد. آن هم رضایی که با روزهای پیش از جدایی فرقی نکرده است. در واقع فیلم بیش از آنکه درباره برگشتن به زندگی باشد درباره مفهوم خود زندگی است. همین بلاتکلیفیهای شیرین، فیلم را برای تماشاگرش جذابتر میکند.
فیلم «رضا» دعوتی متفاوت به عاشقانه است که شاید خیلی با آن سر و کار نداشته باشیم و یا تجربه مشابهاش را ندیده یا نشنیده باشیم اما وجود دارد.
به قول حضرت حافظ:
یک قصه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است