مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
دنیل دی-لوئیس از اسرار و کنجکاویهای روابط درهمپیچیده عاشقانه میگوید – این که چگونه میتوان مردم را با تمایلاتی که حتی برای خودشان بیگانه به نظر میرسد اداره کرد. او میگوید: «هیچ شگفتی شگفتتر از زندگی افراد ظاهراً معمولی پشت درهای بسته نیست.»
دی-لوئیس درواقع، از آخرین شخصیت سینمایی خود دفاع میکند – رینولدز وودکاک، یک طراح مد میانسالِ بسیار ماهر، هرچند دمدمی، در مرکز درام روانی-جنسی «رشته خیال» (Phantom Thread) به کارگردانی پل توماس اندرسون که دسامبر ۲۰۱۷ روی پرده رفت.
نظر او همچنین میتواند بهعنوان تز فیلم بهطور کلی عمل کند. داستان در لندن دهه ۱۹۵۰ میگذرد و فیلم مرزهای بین عشق و مازوخیسم را در یک چرخشِ بهوضوح اندرسونی در عاشقانههای گوتیک هالیوود قدیمی بررسی میکند.
رینولدز که به گفته خودش، اشتیاق به طراحی را از مادرش گرفته است، صاحب یکی از معتبرترین خانههای مد در شهر است. خیلیها او را یک نابغه میدانند، اما او بهخوبی میداند تنها با کار سخت میتواند این اعتبار را حفظ کند. به همین دلیل است که برای حفظ خلاقیت و قدر تخیل خود، یک برنامه روزانه تکراری تعریف کرده است. هر نوع تغییر در این برنامه ذهن او را به هم میریزد و آشفته میکند. دنیای خودساخته او با آمدن زنی جوان به نام آلما (با بازی ویکی کریپس) وارونه میشود. آلما رُک است و راضی نیست برای رینولدز، صرفاً نقش یک منبع الهام عادی و حرفگوشکن را بازی کند. او آشکارا نیاز دارد که رینولدز به او نیاز داشته باشد و او را بخواهد، اما رینولدز این را نمیخواهد، حداقل نه به شیوهای که آلما دوست دارد. رینولدز تا پیش از آمدن آلما هیچوقت خیلی به کسی متکی نبوده است. نزدیکترین فرد به او خواهرش سیریل (لسلی منویل) است که نفوذ زیادی روی او دارد. با آمدن آلما، رینولدز با یک چالش احساسی سهمگین مواجه میشود و این چیزی نیست که ازنظر سیریل دور بماند. آلما مصمم است به رینولدز نشان بدهد در زندگی هر کس، متکی بودن به یک نفر دیگر ضروری است. رینولدز و آلما شخصیتهای بسیار متفاوتی دارند و به همین خاطر است که با تمام پستیها و بلندیها همدیگر را دوست دارند. رینولدز دنیایی را به آلما نشان میدهد که او هیچوقت به آن دسترسی نداشته است: دنیای خیاطی و همه شکوه و زیبایی آن و آلما به او دنیایی درونی را نشان میدهد.
با توجه به این که دی-لوئیس (حالا ۶۴ ساله) رسماً اعلام کرد که «رشته خیال» آخرین فیلم او در مقام بازیگر است – هرچند او در یک دهه پیش از این فیلم دو بار برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شد (که مجموع موفقیتهای او در این بخش را به رکورد سه جایزه اسکار رساند.) – پیامی که میدهد قانعکننده است.
دی-لوئیس در سالن هتلی در منهتن، درحالیکه با شلوار جین اتوکشیده و یک ژاکت راهراه روی کاناپهای گلدوزیشده، به جلو خم شده است، میگوید: «ما نمیدانیم مبنای تصمیمگیری آدمها چیست، اما این تصمیمات به کار آنها میآید.»
دی-لوئیس با ریتم سنجیده و با لحنی ظریف و کمی گرفته صحبت میکند، طوری که گستاخترین طرف گفتوگو را نیز به سکوت وادار میکند. تأثیر آن همزمان غالب و مغلوب است، مثل یک کوه که از شیشه ساخته شده است.
نقش دی-لوئیس در «رشته خیال» بهاندازه چند فیلم قبلی او ازجمله «لینکلن» استیون اسپیلبرگ و «خون به پا خواهد شد»، اولین همکاری او اندرسون، در ذهن میماند – پرترهای سوزان و به شکلی غیرمنتظره کمیک از نابغهای گزنده.
در صبح یکی روزهای دسامبر ۲۰۱۷، دی-لوئیس و دیگر ستارگان فیلم – لسلی منویل بازیگر بریتانیایی که در نقش سیریل، خواهر مغرور رینولدز و مدیر تجاری او ظاهر میشود؛ و ویکی کریپس بازیگر لوکزامبورگی که نقش آلما، یک جوان سرسخت و منبع الهام و عشق او را بازی میکند، برای اولین بار سه نفری، بدون حضور اندرسون درمورد فیلم صحبت کردند. [چند هفته بعد «رشته خیال» در نودمین دوره جوایز اسکار شش نامزدی شامل بهترین فیلم، کارگردان، بازیگر مرد (دی-لوئیس)، بازیگر زن مکمل (منویل)، موسیقی متن (جانی گرینوود) و طراحی لباس (مارک بریجز) به دست آورد و جایزه بهترین طراحی لباس را برد.]
دی-لوئیس در برابر پرسش مستقیم ما از توضیح درباره تصمیم خود برای بازنشستگی که تابستان قبل از اکران «رشته خیال» فاش کرد و همبازیهایش گفتند که در طول فیلمبرداری از آن اطلاع بیاطلاع بودند، خودداری میکند. او میگوید: «این تصمیمی است که با قاطعیت گرفته شده، اما کاملاً درک نشده است.»
او از تجربهاش در ساخت «رشته خیال» که حاصل سالها همکاری خلاقانه با اندرسون بود، با احترام صحبت میکند. دی-لوئیس که به غوطهور شدن کامل در یک شخصیت، پیش از پا گذاشتن در صحنه فیلمبرداری معروف است (او وقتی خود را برای بازی در فیلم «آخرین نفر از موهیکانها» آماده میکرد، بَلَم میساخت)، نزدیک به یک سال زیر نظر مارک هاپل، طراح لباس باله شهر نیویورک کارآموزی کرد تا خود را به رینولدز تبدیل کند – یک آدم غیر عادی که دوست دارد کنترل همهچیز را در اختیار داشته باشد، با وسواس فکریِ بیمارگونه نسبت به خیاطی.
این شخصیت عمدتاً بر مبنای کریستوبال بالنسیاگا، طراح مد شکل گرفت. (که کریستیان دیور از او بهعنوان «استاد تمام ما» یاد کرده است). دی-لوئیس در حوزه طراحی، خیاطی دستی و برش لباس مطالعه کرد، درنهایت ۱۰۰ گل یقه دوخت و یکی از لباسهای چسبان بالنسیاگا را از ابتدا بازسازی کرد.
او میگوید: «من دنیاهای مختلفی را کاوش کردهام، اما وجه مشترک آنها همیشه در ابتدا برای من کاملاً اسرارآمیز بوده است. این احتمالاً بخش بزرگی از جذابیت است – کشف چیزی که دور از دسترس به نظر میرسد، گاهی اوقات عبور از آن غیرممکن است، اما شما را به نحوی در مدار خود به حرکت درمیآورد.»
چیزی که به «رشته خیال» تبدیل شد، در ابتدا حدود سال ۲۰۱۴ زمانی که اندرسون برای مدت کوتاهی به دلیل بیماری در بستر بود، تصور شد. او بیشازحد معمول به مراقبتهای شریک زندگی خود، مایا رودولف، بازیگر وابسته بود. اندرسون طرح کلی داستان را درمورد رابطه بسیار نزدیک بین یک مرد، یک زن و خواهر مرد نوشت. بعدها، پسازاین که اندرسون زندگینامه بالنسیاگا را در فرودگاه مطالعه کرد، مرد داستانش به یک طراح چیرهدست با یک سبک زندگی تارکِ دنیایی تبدیل شد که عشق جدید او آن را مختل میکند.
اندرسون که برخلاف انتظار، خودش یک طراح لباس است، در مصاحبهای تلفنی میگوید: «بهطور کلی، طراحان لباس به کنترل کردن، تحمیل کردن و متوقع بودن شهرت دارند. این ویژگیها برای شخصیت فیلم ما بسیار بسیار مفید است.»
اندرسون که از تحسینکنندگان فیلمهای عاشقانه پرتعلیق مانند «ربکا» (۱۹۴۰) و «چراغ گاز» (۱۹۴۴) است، دی-لوئیس را در قالب یک شخصیت اصلی آراسته در قالب لارنس اولیویه به تصویر میکشد. این دو همچنین شیفتگی متقابلی نسبت به بالنسیاگا پیدا کردند، کسی که معروف بود کاملاً در تجارت خود حل شده است.
اندرسون که از فیلمهای قبلیاش میتوان به «شبهای بوگی» و «مگنولیا» اشاره کرد، میگوید: «شکل حمله او به کارش برای من بسیار قابل درک بود. من بهنوعی یک آدم بدون سرگرمی هستم – تنها سرگرمی من ساختن فیلم است – بنابراین میتوانم با علاقه شدید و مشغله ذهنی راسخ او ارتباط برقرار کنم.»
آیا این یعنی رینولدز تا حدی یک خویشتنِ دیگر است؟ اندرسون این نظر را رد میکند. او با مقایسه خود با شخصیتی که فضای کاری بکر و برنامهای سفت و سخت دارد، میگوید: «من عادات کاری کثیفی دارم؛ و چهار فرزند دارم، بنابراین معمولاً غوغایی برپاست.»
اندرسون برای نقش آلما، یک بازیگر ناشناس اروپایی را در نظر داشت. او کریپس ۳۸ ساله را پیدا کرد که کارش را در کمدی سیاه آلمانی «مستخدم» (۲۰۱۴) دیده بود. دی-لوئیس نیز از منویل ۶۵ ساله برای بازی در نقش سیریل، خواهر رینولدز حمایت کرد.
بازیگران زن فیلم هنگام بحث درباره نحوه انتخاب بازیگران، بهطور تصادفی یک ناهمخوانی بالقوه ناجور را کشف کردند. منویل که در چند فیلم مایک لی، کارگردان بریتانیایی ظاهر شده، از این که چقدر این روند برای او آسان بود، ابراز آرامش میکند و از این که این روزها بسیاری از بازیگران مجبور به شرکت در آزمون بازیگری برای گرفتن نقشها هستند، غصه میخورد.
او میگوید: «آنها خودشان صحنههایی را پخش میکنند و با تلفنهایشان ضبط میکنند. واقعاً مسخره به نظر میرسد. این یک روش مضحک برای قضاوت کردن هر کسی است.» کریپس درحالیکه منویل مشغول صحبت است، نگاهی به دی-لوئیس میاندازد و لابهلای حرفها میگوید: «اما تو من را اینطوری قضاوت کردی!»
به نظر میرسد چنین ناهمخوانیهایی، ارزش استراتژیک دارد. در «رشته خیال»، شخصیت کریپس یک شورشی جوان است – یک پیشخدمت پر دل و جرئت که حالا به یک منبع الهام تبدیل شده و تعادل دقیق بین رینولدز و سیریل را بیثبات میکند. دی-لوئیس و اندرسون عمداً این پویایی را در پشت دوربین تقویت کردند، به این امید که با شروع فیلمبرداری، جادوی سینما به کار بیفتد.
هیچ تمرینی نبود و درحالیکه دی-لوئیس و منویل برای ایجاد پویایی رابطه خانوادگی شخصیتهای خود در فیلم چند ماه با هم ناهار میخوردند و تلفنی صحبت میکردند، کریپس به درخواست دی-لوئیس تا روز اول فیلمبرداری اجازه تعامل با هر یک از همبازیهای خود را نداشت.
او درباره روند آماده شدن برای بازی در نقش آلما میگوید: «سعی کردم مثل یک راهب باشم.» پیش از شروع فیلمبرداری در نزدیکی سواحل شمالی انگلیس، او اضطراب خود را با پیادهروی طولانی و گوش دادن به صدای اقیانوس کاهش میداد. «اگر به خودم اجازه میدادم در مورد بازیگری یا این که آنها کی هستند، نظری داشته باشم، خیلی خیلی میترسیدم.»
انرژی عصبی کریپس از دوربین رد میشود. در یک صحنه مهم در اوایل فیلم، وقتی رینولدز برای اولین بار با آلما در یک غذاخوری ملاقات میکند، پای آلما به جایی گیر میکند و چیزی نمانده ظرفها از دستش بیفتد، اما تعادل خود را حفظ میکند و لبخندی دلربا و خجولانه میزند. رینولدز که از دور او را تماشا میکند، خود را دلباخته میبیند. اندرسون با اشاره به این که آن سکندری خوردنِ تعیینکننده در فیلمنامه نبود، میگوید: «آن اتفاق واقعاً افتاد و سرخ شدن صورت او یک جلوه بصری نیست.»
رینولدز در فیلم، سیندرلای دست و پا چلفتی خود را به دنیای لباسهای مجلل، ضیافتهای شام پر ریخت و پاش و شاهزادههای واقعی میبرد، اما داستان، یک قصه پریان نیست – حداقل نه چیزی بیشتر از وسترن بودن «خون به پا خواهد شد» – و با نزدیک شدن پیرنگ به نقطه اوج غافلگیرکنندهاش، رابطه آنها بهطور خطرناکی داغتر میشود.
در یکی از معدود صحنههای فیلم که شامل دیالوگهای بداهه است، شخصیت دی-لوئیس شخصیت کریپس را به این خاطر که مارچوبه را با کره و نه آنطور که او دوست دارد با روغن و نمک درست کرده، سرزنش میکند. اندرسون میگوید پیشبینی نکرده بود که بازیگران تا کجا پیش خواهند رفت. او میگوید: «صحنه کلید خورد و آنها شروع به پاره کردن گلوی هم کردند.»
اندرسون در فیلمهای قبلی خود ازجمله «عشق پریشان» و «استاد»، از روایتهای عاشقانه سنتی و دست در دست اجتناب کرد و در عوض در ماهیت غیر متعارف روابط درنگ کرد و ریشههای مخفی و متناقض آن روابط را زیر میکروسکوپ قرار داد. او با «رشته خیال»، پایدارترین – و احتمالاً بحثانگیزترین داستان عشقی خود را خلق کرده است.
او میگوید: «بر مبنای تجربه خودم و تجربیاتی که از آدمهای دور و برم دیدهام، در یک رابطه، تغییر قدرت بیپایان است: فرمان در دست چه کسی است؟ و چه کسی از راننده انتقاد میکند؟ اگر تصمیم بگیریم زندگی را با کسی تقسیم کنیم، این یک چیز طبیعی است که همه ما با آن سر و کار داریم. ما در فیلم این مسئله را برجسته و روی آن تأکید میکنیم.»
اندرسون میکوشد به این احتمال فکر نکند که شاید او و دی-لوئیس دوباره با هم کار نکنند و شاید او کارگردانی آخرین نقشآفرینی بازیگر را بر عهده داشت.
او در پاسخ به این سؤال که درمورد دی-لوئیس دلش برای چه چیزی بیشتر تنگ خواهد شد، میگوید: «او یک بازیگر و یک ستاره سینما است؛ و ستاره سینما یک نگاتیو نیست – ستاره سینما یعنی وقتی در یک سالن مینشینید، چراغها خاموش میشوند و پرده بزرگ باز میشود، کسی را دارید که میتواند آن فضا را پر کند.» او مکث میکند و حرفش را اینطور تمام میکند: «نمیدانم، او واقعاً یک غول است.»
منبع: نیویورک تایمز (رجی اوگوو)