مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی
شاید اگر دانشمندان نبودند و پا به عرصه وجود نمیگذاشتند و همت نمیکردند که حقایق را کشف کنند و آنها را ثبت کنند و ایضا اگر بر کشف حقیقت خود پافشاری نمیکردند، احتمالا همچنان گمان میکردیم این خورشید است که به دور زمین میچرخد و ما هستیم که مرکز عالمیم. و اگر دانشمندان نبودند عدد پی کشف نمیشد که مبنای بسیاری از محاسبات باشد و اگر خوارزمی، الگوریتم را ارائه نمیداد دیگر مجموعهای نامتناهی از دستورالعملها شکل نمیگرفت تا مسالهای حل شود که بعدتر همان الگوریتم خوارزمی، بشود مهمترین عنصر کارکردی در علوم رایانهای تا پس از دریافت «ورودی»ها و محاسبه آنها، «خروجی» را تحویلمان بدهد. و براساس وجود دانشمندان است که بتن ساخته میشود تا آسمان خراشها و پلهای عظیم زندگی را برای ما راحتتر و سهلتر کنند. و اگر ماری کوری (ماریا سالومیا اسکودسکا) نبود اکنون چگونه پرتونگاری صورت میگرفت تا به عکسهایی از درون بدنمان دست یابیم. و به حتم به واسطه کوششهای او در زمینه مطالعه پرتوزایی است که ما به پیشرفتهایی شگرف در علم پزشکی رسیدهایم چه اگر او پزشک نبود و فیزیکدان و شیمیدان بود. و زنی بود سختکوش که همین مقاومتش در انجام کار سبب شد به چندین «اولین» برسد. مثلا اولین زنی بود که نوبل گرفت. اولین زنی بود که در دانشگاه پاریس به تدریس پرداخت و اولین زنی است که جسدش (در واقع بقایای جسدش) را در بنای پانتئون پاریس (محل دفن بزرگترین مشاهیر) به خاک سپردند. و تنها دانشمندی است که دو بار به کسب جایزه نوبل نائل آمده است.
جایی در فیلم رادیواکتیو به این مساله اشاره میشود؛ وقتی پیر کوری و ماری در گامهای نخستینِ آشناییشان خودشان را معرفی میکنند پیر میگوید ماری تنها زنی است که بین آن ۲۳ نفر استاد دانشگاه قرار گرفته است و ماری به خنده میگوید البته ۲۳ یک عدد «اول» است. گویا خودش دوست دارد که در سبد اولینها قرار بگیرد و برای بودن در این سبد، تلاشهای فراوانی نیز به خرج میدهد تا اکنون او را در چندین مورد به عنوان یک «اولی» ارزیابی کنیم.
از دیگر صفات ارزندهاش باید به بیاعتنایی به نظرات دیگران نسبت به خودش اشاره کنیم که اجازه میدهد تماما کارهایی را انجام دهد که به درستی آنها معتقد است. و همین موضوع از او ماری کوری میسازد. در جهانی که حواشی زندگی میتواند هر آدمی را به بیراهه بکشاند ماری ادامه میدهد و ادامه میدهد. وقتی که مردم پشت خانهاش جمع شدهاند و شعارهای کثیفی علیه او میدهند و خواستار این هستند که ماری فرانسه را ترک کند، علیرغم این که از شنیدن سر و صداها اعصابش خرد شده، اما خوشحال است که دخترانش در تخت خود آرام خوابیدهاند. همین که دخترها در آسایش باشند برایش کافی است. و چیزهای دیگری هم هست که از او ماری کوری میسازد. مثلا وقتی که بودجهای برای کارهای خیرخواهانهاش در جنگ اختصاص نمیدهند حاضر است طلاهای نوبلش را ذوب کند تا با پول آنها کاری را ثمر دهد.
«رادیواکتیو» یک فیلم زندگینامهای است. و فیلمهای زندگینامه از آن دست فیلمهاییاند که «بر اساس یک داستان واقعی» ساخته میشوند. و اگر این زندگینامه برای فردی مشهور باشد که بارها بارها اسمش را در زندگیمان شنیدهایم، آن وقت کنجکاوی فراوانی داریم برای این که بدانیم او چگونه به صدر رسیده. خیلی دلمان میخواهد که مسیر پیروزیهایش را دنبال کنیم، بلکه انگیزهای باشد برای ما که راهش را ادامه دهیم. فیلم «رادیواکتیو» با محور قرار دادن یکی از مهمترین زنان عالم همین راه را میرود. رادیواکیتو فیلمی است بسیار کنجکاویبرانگیز که حتی قبل از دیده شدن، قدمهایی برای موفق بودنش را خودبخود برداشته است. این را باید در وجود شخصیت مرکزی فیلم جستجو کنیم چرا که همیشه تلاشگران جهانی داستانی جذاب را به ما منتقل میکنند.
«رادیو اکتیو» از جایی آغاز میشود که ماری کوری به زمین میخورد و به نظر میرسد به سمت مرگ روان میشود. این مسیر چشم بستنِ ابدی میتواند موقعی خوب برای مرور آنچه گذشت باشد؛ وقتی که ماری روی تخت چرخدار بیمارستان و در راهرو پیش میرود با چشمانی کمفروغ به روشناییهای سقف نگاه میکند و به این ترتیب نوری میافتد بر پردهای که او را و ما را به گذشته میبرد. اولین چیزی که او مرور میکند برخوردش با پیر کوری است. انگار که خود میداند بخشی از موفقیتهایش به واسطه همین برخورد فیزیکی و تصادفیاش با همسر آیندهاش صورت گرفته و شاید اگر او نبود ماری نیز نمیتوانست به جایی برسد که اکنون هست. در واقع فیلم از عشق و رومانس شروع میکند چرا که حتم داریم سینما خیلی هم محلی مناسب برای ردیف کردن فرمولهای شیمی روی یک تخت سیاه و تحلیل ایزوتوپها در یک آزمایشگاه هستهای نیست. سینما عشق میخواهد و عشق بین آدمهاست که سینما را تغذیه میکند. به همین خاطر «رادیواکتیو» بیمقدمه به سراغ رابطه این زوج موفق میرود و کنار هم بودن آنها را مبنا قرار میدهد.
برای این که «رادیواکتیو» شکل بگیرد و پرتویی جذاب داشته باشد که دارد، دو آدم مناسب کنار هم آمدهاند تا به زندگی ماری کوری تلالویی درست بدهند: مرجان ساتراپی در مقام کارگردان و رزمند پایک در مقام بازیگری که شخصیت ماری کوری را زنده کرده است. بازی محشر پایک در فیلم «دختر گمشده» دیوید فینچر را هرگز فراموش نمیکنیم. مرجان ساتراپی را باید آدمی همچون ماری کوری تلقی کنیم که با جاهطلبیاش توانسته مسیر موفقیت خود را گام به گام فراهم کند به گونهای که اکنون میتواند فیلمی با ساختار هالیوودی و جهانیتر بسازد. ماری کوری نیز به خاطر همان جاهطلبیاش بود که توانست به پلههای بالاتر برود. یادمان هست که در آن روزهای نخست رابطهاش با پیر حاضر نبود اکتشافاتش را با پیر شریک شود و علیرغم این که پیر مدام از کلمه «ما» استفاده میکرد، اما ماری کلمه «من» را به کار میبرد. و بعد از این که در برابر مقامهای دانشگاهی ایستاد و قد علم کرد حاضر نشد به توصیه خواهرش از آنها معذرتخواهی کند تا دوباره با آنها کار کند. او پاسخ داد که خودش راهش را پیدا میکند و درست بعد از این جمله، به سکانس بالا رفتن از پلههایی یک ساختمان بلندمرتبه میرویم که ماری به سختی خودش را بالا میکشد. راهِ او همین سخت کار کردن است. چرا که به شدت معتقد است باید کاری کند تا جهان و نگرش مردم جهان تغییر کند. او علمی را واجد ارزش میداند که بتواند در جهانبینی مردم ایجاد تغییر و تحول کند همچنان که خودش نیز همین کار را میکند. مرجان ساتراپی نیز برای این که به «رادیواکیتو» برسد، هم مقاومت کرده و سختکوش بوده و هم این که بر مبنای تغییر مسیر حرفهای، طوری عمل کرده که اکنون کارگردانی سرآمد در بزرگترین سینمایی است که بنایی صنعتی و حرفهای دارد. و جالب است که هر از چندگاه از آن دلمشغولی خود یعنی داستانپردازی مصور/گرافیکی نیز لکهای در رادیواکتیو به جا گذاشته است. آنجا که برای نشان دادن برخی از اشیا از شیوهی گرافیکی (منتزع کردن شی از پس زمینه رئال) استفاده کرده است.
فیلمنامهنویس «رادیواکتیو» در نقطههایی از روایت زندگی مادام کوری، ما را پرت میکند به آیندههایی که ماری کوری در آنها حضور ندارد. مثلا بیمارستانی که قرار است نوجوانی سرطانی را با پرتوافشانی درمان کند. یا میرویم به هیروشیما و شاهد انداختن بمب اتمی بر سر مردم میشویم یا این که پا به فضای آلوده چرنوبیل میگذاریم. همه این تصاویر، از علم و دانش و دستاوردهایی ماری کوری تیغی دو لبه میسازند که یک ورش خوبی و ور دیگرش شر است. و این تعریفی درست از دانش است.