مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
دُنی ویلِنِو کارگردان کانادایی-فرانسوی، به دنبال موفقیت بینالمللی فیلم «آتشافروزان» در ۲۰۱۰، در لبه پرتگاه کار حرفهای در سیستم استودیوی آمریکایی قرار گرفت. هرچند، قبل از درگیر شدن، با یک جفت فیلم کوتاه هنری-تجربی که به نظر نمیرسد در حال حاضر هیچ کدام از آنها در دسترس عموم باشد، دلی از عزا درآورد.
فیلم اول، با عنوان مسلماً دست و پا گیر «Etude empirique sur l’influence du son sur la persistance rétinienne» تولید ۲۰۱۱، ظاهراً بیشتر به یک چیدمان هنری شباهت دارد تا یک فیلم کوتاه به معنای متعارف. این فیلم که مدتزمان آن فقط یک دقیقه است، در سایت آیامدیبی بهعنوان «مجموعهای از صفحات سبز و قرمزِ چشمکزن که با موسیقی تنظیم شدهاند» توصیف شده است. گفته میشود این کار توهم الگوهای مختلف را در ذهن ایجاد میکند، که به موسیقی واکنش نشان میدهند. فیلم دوم، «درجه R برای برهنگی» درباره سه عمل است که در یک «جلسه آزمایشی از هیپنوتیزم تودهای» آشکار میشود.
بدون دیدن هر دو فیلم، دشوار است حدس بزنید چگونه در بدنه کاری ویلنو جای میگیرند. بااینحال، فقط بر مبنای توصیف آیامدیبی، میتوان هر دوی آنها را بهعنوان مظاهر تجربی مکاشفه مداوم او در «قلمرو آگاهی» تصور کرد – اصطلاحی که اخیراً توسط سازندگان سریال «کارآگاه واقعی» تولید اچبیاو به کار برده شد و میکوشد فضای عمومی برخاسته از یک آگاهی فرهنگیِ جمعی را توصیف کند؛ وضعیت داخلی انسانها که در جهان بصری جلوه میکند. با نگاهی به کارنامه ویلنو، روشن است که این وضعیت نظری قرار است به جنبه غالبِ زیباییشناسی هنری او تبدیل شود.
درحالیکه ویلنو روی این پروژههای هنری-تجربی کار میکرد، پروژهای که قرار بود اولین تولید استودیویی آمریکایی او باشد، بیسر و صدا در حال توسعه بود. فیلمنامه «زندانیان» (Prisoners) نوشته ارون گوزیکاوسکی، پس از قرار گرفتن در رده بالای بلکلیست (لیست سیاه) سال ۲۰۰۹ (فهرست سالانه تحسینشدهترین فیلمنامهها که توسط مدیران صنعت تعیین میشود)، مورد توجه جدی قرار گرفت.
این پروژه تا رسیدن به پرده، یک مسیر طولانی را طی کرد. اولین بار نام برایان سینگر بهعنوان کارگردان مطرح شد و گفته شد مارک والبرگ و کریستین بیل در فیلم بازی خواهند کرد. بعد نام آنتوان فوکوآ و لئوناردو دیکاپریو به میان آمد و درنهایت صندلی کارگردانی «زندانیان» به ویلنو رسید. با بودجه ۴۶ میلیون دلاری، ویلنو ثابت کرد یک انتخاب الهامبخش بوده است: پیچیدگی فنی و موضوعیِ فزاینده فیلمهای کاناداییِ فرانسویزبان او، بنیادی محکم و سنگین برای چرخشهای روایی جسورانه در «زندانیان» است، و فضای تیره، اندوهبار و پر رمز و راز فیلم میتواند در برابر هرگونه ناباوری مخاطب محتاط ایستادگی کند. «زندانیان» یکی از برجستهترین فیلمهای دهه ۲۰۱۰ بود و از ورود یک صدای جدید و برجسته به فیلم آمریکایی خبر داد.
«زندانیان» که در سپتامبر ۲۰۱۳ روی پرده سینماها رفت، عنوان خود را از این مفهوم میگیرد که همه ما زندانیان آسیبهای روحی خودمان هستیم و مجبوریم با پیامدهای اعمال خود یا اعمال دیگران زندگی کنیم. این احساسات مانند کفن مرگ، فیلم را پوشانده است، و به آنچه در حالت دیگر میتوانست بهراحتی یک قصه پوچ درباره جستجو برای پیدا کردن یک کودک ربودهشده باشد، عمق میبخشد.
داستان «زندانیان» در دوران معاصر در حومه پنسیلوانیا روی میدهد و نگرش متفاوت کلر دووِر و کارآگاه لوکی را تصور میکند: دو مردی که هدف یکسان دارند: پیدا کردن و نجات دو دختربچه که ظاهراً در بعدازظهر روز شکرگزاری ناپدید شدهاند.
دوور با نقشآفرینی بسیار خوبِ هیو جکمن، یک پدر ناامید است که خیلی زود از قوانین انسانی ناامید میشود و به نتیجه میرسد تنها راه برای این که دخترش را زنده پیدا کند، این است که به بیقانونی متوسل شود. او که یک مسیحی مؤمن و معتقد است، با اهریمنی روبرو میشود که نمیتواند آن را درک کند، و در تلاش برای مقابله، خود بهسرعت در تاریکی فرو میرود.
دوور که رفتارش یادآور واکنش سیاسی به ویرانی ۱۱ سپتامبر و متعاقباً جستجوی گسترده برای پیدا کردن عاملان است، تنها مظنون مورد نظر خود را میرباید و او را به مکانی مخفی میبرد و بیرحمانه آنقدر شکنجه میکند تا اطلاعاتی که را میخواهد به دست آورد. مجموعهای از عوامل اقتصادی-اجتماعی، استیصال او را تشدید کرده است – دوور یک الکلیِ در حال بهبود و صاحب یک تجارت کوچکِ نجاری است. خانواده و ایمان تنها چیزهایی است که او دارد، بنابراین این مشکل خاص، او را در موقعیتی قرار میدهد که میتواند به معنای واقعی کلمه همه چیز را از دست بدهد.
او همچنین یک شکارچی و بازمانده مشتاق است – دوور نمونه کامل یک فرد «آماده برای فاجعه» است. زیرزمین او به شکلی وسواسآمیز پر از مواد غذایی و انواع وسایل برای موارد اضطراری است. البته از قضای روزگار، این همه آمادگی و مقدمات هرگز نتوانستند او را برای شرایط اضطراری آماده کنند. جکمن با رفتن به مکانی عمیقاً تاریک، پرسونای نقش اول و کاریزماتیک خود را زیر و رو میکند و در نقش مردی بیثبات، یک نقشآفرینی فراموشنشدنی ارائه میدهد.
جیک جیلنهال که پیش از «زندانیان» و در همان سال ۲۰۱۳ در فیلم کانادایی-اسپانیایی «دشمن» با ویلنو همکاری کرده بود، نقش کارآگاه لوکی را بهعنوان نقطه معکوس دوور (هرچند به همان اندازه مضطرب و نگران) به تصویر میکشد: یک مرد تنهایِ کایوتمانند با اصول اخلاقی مبهم. او به لحاظ زیباییشناختی، یک پلیس خوشپوش و بسیار آراسته را تداعی میکند و این نشانهای بصری از خونسردی و رفتار کنترلشده اوست.
کارآگاه لوکی متأثر از تمرکز منحصربهفرد، ظاهراً خودش را از همه مسائل نامربوط و فرعی رها کرده است. ویلنو از این که او را با خانواده، دیگر چیزهای مهم یا در حال سرگرمی نشان بدهد، خودداری میکند. ما حتی نمیبینیم او کجا زندگی میکند. کارآگاه لوکی اساساً یک روبات عدالتخواه است، و به اندازه داستان فیلم، حال و هوایی پر رمز و راز و دستنیافتنی دارد. جیلنهال به شکلی خردمندانه معماهای شخصیتی خود را با جزئیات فیزیکی مشخص میکند: مویِ روغنزدهی مدل قارچی، پیراهن آستین بلند مدل آکسفورد که همه دکمههایش بسته است، خالکوبیهای گردن، و یک انگشتر طلا بزرگ با نماد فراماسون – همه اینها، به شکلی درخشان، بهجای ارائه پاسخ پرسشهای بیشتری را مطرح میکند.
بازیگران نقش مکمل «زندانیان» شامل مجموعهای از بازیگران تحسینشده نقشهای مکملِ شخصیتهای عجیب و غریب و نامتعارف هستند، که هر یک لایههای بیشتر معنای موضوعی فیلم را تراش میدهند، و همزمان بلاتکلیفی اخلاقی در قلب داستان را تکمیل میکنند. پل دانو و ملیسا لیو به شکلی خاطرهانگیز چیزی را مجسم میکنند که میتواند جلوه آنتاگونیستِ روایت در نظر گرفته شود، اما آنها نیز گرفتار شیاطین درون خود هستند که وضعیت اخلاقیشان را پیچیده میکند.
دانو نقش الکس جونز را بازی میکند، جوانی ازنظر احساسی ازرشدبازمانده و آشفته با هوشِ معادل یک کودک ۱۰ ساله. او بهعنوان مظنون به کودکربایی، انتظار فرهنگی ما از نوع فردی که چنین کاری را انجام میدهد، تقویت میکند – بهعنوان مثال، او گرایشهای روانی مانند آزار حیوانات را نشان میدهد و در خانه کاروانی کثیف خود، یک زندگی منزوی دارد. دانو با علم به این موضوع، با نشان دادن ویژگیهای جسمانی نحیف و نوعی چندشآور بودنِ واقعاً نگرانکننده، بهتر به انتظارات ما از چنین آدمهایی پاسخ میدهد، و در ادامه و شرایطی که تکنیکهای بازجوییِ بسیار وحشیانه دوور، بازده کمتری دارد، زمینه تخریب این انتظارات را فراهم میکند.
از سوی دیگر، لیو که با یک کلاهگیس اُمُلی و عینک تهاستکانی، کاملاً غیرقابل تشخیص است، نقش هالی جونز خاله الکس را بازی میکند. هالیِ مصمم و فریبنده، شاید کمتر از هر شخصیت دیگری در فیلم پیچیده باشد. او مدتها پیش با تاریکی درون خود به صلح رسیده است، و راهی مؤثر برای تداوم آن پیدا کرده است.
ماریو بلو با بازی در نقشِ کمترپرداختهشده گریس دوور همسر کلر، تمام تلاش خود را میکند و همه استعدادش را به شخصیتی میبخشد که غم و اندوه کاملاً بر او غلبه کرده است. در مقابل، وایولا دیویس در نقش نانسی برچ یک دوست خانوادگی، کمی عمق بیشتری دارد. او به یک قشر اقتصادی مرفهتر از خانواده دوور تعلق دارد، اما متوجه میشود حتی امکانات رفاهی طبقه متوسطِ رو به بالا نیز نمیتواند خانواده او را از اهریمنان ناگفته جهان محافظت کنند. علاوه بر این، کد اخلاقی او بیش از آنچه انتظار دارد در ابهام فرو میرود؛ و این زمانی است که با شوک ناشی از اقدام ناامیدانه دوور روبرو میشود. نانسی بهناچار اشتباه دوور را اصلاح نمیکند، بلکه اجازه دهد این اتفاق بیفتد. او امیدوار است این کار نتایجی به همراه داشته باشد که مقامات تاکنون نتوانستهاند ارائه دهند.
در این اوضاع و احوال، ترنس هاوارد خود را بهعنوان وزنه مقابل او مطرح میکند. او در نقش فرانکلین برچ همسر نانسی و بهترین دوست دوور نمیتواند روشهای دوور برای پیدا کردن دخترش را تحمل کند. او وزنه تعادل اصول اخلاقی است، و با خود کلنجار میرود و به بیاخلاقی آدمربایی دوور و شکنجه بعدی الکس اعتراض میکند.
ویلنو با در اختیار داشتن منابع کافی که استودیوی بزرگ آمریکایی برایش فراهم کرد، بوم بزرگتری در اختیار داشت که رنگهای پالت موضوعی خود را روی آن نقاشی کند. «زندانیان» حس کارهای قبلی ویلنو مانند «آتشافروزان» در کند و کاو در بردباری مادرانه را تداعی میکند. فیلمنامه گوزیکاوسکی با تمرکز بر شخصیتهای مردانه دوور و لوکی، فضای کمی برای همتایان زن آنها فراهم میکند، اما سبک کارگردانی ویلنو بهگونهای است که تا حد ممکن استخراج کند. او برای تحقق بخشیدن به گریس دوور، نانسی برچ و هالی جونز، نوعی رویکرد مینیمالیستی در پیش میگیرد و از اطلاعات کمی که در اختیار دارد برای انتقال بسیاری از شخصیتپردازیهای موجود در زیر سطح استفاده میکند. ویلنو بهویژه در مورد نانسی و هالی بر عمق آنچه مادران (و در مورد هالی، «خالهها») برای محافظت از فرزندان انجام میدهند، تأکید میکند.
ما انتظار داریم یک مادر برای فرزندش «هر کاری» انجام دهد، اما ویلنو در موارد شدید مانند آدمربایی به ما نشان میدهد «هر کاری» واقعاً به چه معناست: درمورد نانسی، این به معنای چشم برداشتن از شکنجه است؛ درمورد هالی، تمایل مادرانه برای محافظت از «خواهرزاده» پیچیده است و با توهمات لازم برای انجام اعمال شیطانی، منحرف میشود.
توانایی منحصربهفرد ویلنو در انتقال یک فضای ترسناک و حاد در «زندانیان»، مجرای مناسبی در زمان و مکان پنسیلوانیا پیدا میکند. او بدون نام بردن از شهری خاص که اتفاقات در آن رخ میدهد، نوعی برداشت خیالی از پنسیلوانیا ایجاد میکند. ما احساس میکنیم که شاید جایی در شرق پنسیلوانیا باشیم، درحالیکه درواقع جایی در حومه جورجیا هستیم (به لطف اعتبارات مالیاتی ذکرشده در عنوانبندی پایانی فیلم!).
تصمیم آگاهانه برای قرار دادن داستان در طبقه کارگر و کمربند زنگار (لفظی برای منطقهای شامل بخش بالایی شمال شرق ایالات متحده آمریکا، دریاچههای بزرگ، و ایالتهای غرب میانه آمریکا که به افول اقتصادی، از دست دادن جمعیت و زوال شهرها به دلیل کوچک شدن بخش صنعتی، اشاره دارد)، لایه دیگری از طنین سیاسی-اجتماعی به فیلم اضافه میکند، لایهای که با گذشت زمان فقط برجستهتر میشود.
دو انتخابات ریاست جمهوری اخیر در آمریکا نگاهها را متوجه پنسیلوانیا کرد و این ایالت را بهعنوان میدان نبرد سیاسی برای یک جنگ فرهنگی نفاقافکنانه تعیین کرده است. این ایالت که زمانی یک سنگر قدرتمند در صنعت آمریکا بود، دهههاست که برای بقا با سقوط اقتصادیِ ناخواسته ناشی از جهانیسازی و ابتکارات مربوط به انرژی سبز، دستبهگریبان است. چیزهای زیادی برای جنگیدن وجود دارد: چشمانداز طبیعی این ایالت بسیار زیبا است، و هر هکتار از زمینهای منطقه کاملاً در داستانهای مربوط به ملتسازی در آمریکا غوطهور است.
ویلنو در تبدیل چنین فضایی به یک مکان ترسناک و مهیب با یک چالش جدی مواجه است، و درنهایت مطابق با امتیازات خلاقانه خود و با برانگیختن حالات داخلی شخصیتهایش، این چالش را پشت سر میگذارد. وقوع اتفاقات فیلم در روزهای بعد از شکرگزاری، یک فضای اندوهبار پاییزی فراهم میکند که تأکیدی بر ناامیدی این آدمها و حس طاقتفرسای درماندگی است.
در این اوضاع و احوال، موقعیت و گذشت زمان، یک بعد اضافی به کاوش فیلم در مورد اخلاقی بودن «نگهبانی خودگمارده قانون» و خصوصاً شخصیت دوور با بازی جکمن اضافه کرده است. وقتی «زندانیان» اکران شد، سبک زندگیِ «آماده برای فاجعه» – یکی از سرگرمیهای همیشگی (و به قول برخی وسواسی) و محبوب حومهنشینان آمریکایی که با ذخیرهسازی چیزهای لازم برای بقا مانند مواد غذایی و اسلحه در زیرزمین یا پناهگاه زیرزمینی، برای استفاده در موارد فاجعه طبیعی یا انسانی، همراه است – یک کنجکاوی فرهنگی بود؛ یک روش بیخطر برای علاقهمندان به آخرالزمانِ زامبیها برای زنده نگهداشتن تخیلاتشان و دفاع از خانههای خود در برابر گلههای گوشتخوار. بااینحال، این احساسات در دهه گذشته فروکش کرده است.
اتفاقات سالهای اخیر در آمریکا باعث شده تمایل بیضرر برای محافظت از خانواده خود در یک سناریوی حاد، به یک فعالیت تسریعکننده و سرطانی تبدیل شود. فقط کافی است به آشوب وحشتناک ژانویه پیش در کاخ کنگره آمریکا نگاه کنید، جایی که همین آدمها با هجوم وحشیانه به تالارهای مقدس قدرت آمریکایی، برای تحمیل اراده سیاسی خود و قرار گرفتن در برابر اکثریت رأیدهنده، خودشان به گلههای زامبی تبدیل شدند. قرار است ما با مصیبت دوور در «زندانیان» همدردی کنیم، و هر کس که خود بچه داشته باشد مطمئناً حس او را درک میکند، اما با در نظر گرفتن حالت حقبهجانب و تمایل او به این که خود را تا حد موجودی وحشی و غیرانسانی تنزل بدهد، تصور حضور او در جمع کسانی که در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ به کاپیتول حمله کردند، دور از ذهن نیست.
همه اینها به این معنی است که ویلنو در تمام فیلم حس مشهودی از زوال داخلی و خارجی ایجاد میکند – استهلاک چشمانداز طبیعی، تحرک اقتصادی، صحت اخلاقی، و حتی مردانگی (هرچند در لفافهی حس ناتوانی که دوور اولین بار در محافظت از خانوادهاش و متعاقباً در انجام شکنجههایی كه روح او را خراب میکند، درحالیکه هیچ اطلاعات مفیدی ارائه نمیدهد).
نتیجه این که «زندانیان» ادامه قاطعِ توانایی ویلنو برای تبدیل امور روزمره به یک کابوس شبانه روانی است. اگرچه این کیفیت برای تماشاگر کانادایی و جامعه سینمای بینالمللی چیز جدیدی نبود، بااینوجود ویلنو را در سینمای آمریکا بهعنوان یک صدای جدید قدرتمند و فوقالعاده مسلم قرار داد. شاید مهاجرت او (برخی ممکن است بگویند صعود) به سیستم استودیوی هالیوود، اجتنابناپذیر بود، اما تعداد کمی میتوانستند پیشبینی کنند که صدای او در این روند فقط سازشناپذیرتر میشود. بهعلاوه، نگاه باشکوه او تنها از منابع فاخر موجود در پشت دروازههای استودیو سود میبرد، و به نظر میرسد اعتبار پسزمینه بینالمللی او دخالتهای اجرایی در کارش را در حداقل ممکن نگه میدارد.
این احترام آشکار تنها از موفقیت «زندانیان» ناشی نمیشود – یک نمایش افتتاحیه پرزرق و برق در جشنواره تلیوراید، نقدهای مثبت منتقدان سینما و کلی جایزه، به فروش متوسط در گیشههای سینما ختم شد – بلکه بیشتر به دلیل انکارناپذیر بودن استعداد او است. بهعنوان نمونه به لحظههای خوشاجرایِ تلاش برای رسیدن به بیمارستان در نقطه اوج داستان «زندانیان» توجه کنید، که تسلط فزاینده ویلنو در عملِ حرکتی را نشان میدهد، لحظههایی که با شخصیتپردازی عمیق و یک فضای برانگیزنده مملو از خون، باران و برف همراه هستند. این ازنظر بصری و احساسی یک قطعه کاملاً خیرهکننده است، و ویلنو را بهعنوان یک فیلمساز استودیویی شبیه کسی مانند کریستوفر نولان پیشنهاد میکند: کسی که میتواند صحنههای تماشایی را با معانی موضوعی و فرامتنی آکنده کند.
درواقع، میتوان تصور کرد اگر برادران وارنر روزی تصمیم بگیرد مجموعه سینمایی «شوالیه تاریکی» را بدون خالق آن ادامه بدهند، بهراحتی ممکن است ویلنو را بهعنوان وارث مشاهده کند. بااینحال، واضح است برادران وارنر، اکنون ویلنو را در کنار نولان، کلینت ایستوود، و چند نفر دیگر بهعنوان یکی از فیلمسازان خانگی برتر خود بهحساب میآورد. هرچند شاید تصمیم اخیر اچبیاو مکس در مورد انتقال کل فیلمهای اکران ۲۰۲۱ خود به پخش آنلاین باعث شده این احساس، کمتر متقابل باشد. «تلماسه» که به جرات بزرگترین فیلم ویلنو تا به امروز است، در این فهرست قرار دارد.
منبع: دیرکتورزسیریز