مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
سریال کوتاه «دفاع از جیکوب» (Defending Jacob) که در ۲۰۲۰ یک موفقیت بزرگ برای اپل تیوی پلاس در اولین سال تأسیس این سرویس استریم رقم زد، درباره یک خانواده بوستونی است که با فراز و نشیبهای احساسی پسر نوجوانِ بهظاهر آرام و سربهراه خود که به اتهام قتل محاکمه میشود، دست و پنجه نرم میکنند.
برای کریس ایوانز، بازیگر نقش اندی، پدر جیکوب و همچنین جیدن مارتل، ستاره فرنچایز «آن» و بازیگر نقش جیکوب در سریال، این یک حضور نادر در تلویزیون بود. ضمن این که برحسب تصادف، «دفاع از جیکوب» دومین پروژه مهم متوالی بود که ایوانز و مارتل در آن همکاری کردند.
مارتل ۱۹ ساله میگوید: «ما در حال فیلمبرداری “چاقوکشی” بودیم که متوجه شدم قرار است در “دفاع از جیکوب” بازی کنم. فرصت همکاری دوباره با کریس برای من واقعاً هیجانانگیز بود. ما باید کمی درمورد داستان صحبت و شخصیتهای خود صحبت میکردیم و سعی میکردیم به هم نزدیک شویم، چون فکر میکنم گاهی اوقات جعل رابطهی درست و قابل باور در یک فیلم یا یک سریال سخت است. برای ما یک حس طبیعی بود. مطمئناً خوششانس بودیم.»
ایوانز بهواسطه مارک بامبک نویسنده که متن سریال دفاع از جیکوب را با اقتباس از رمان محبوب ویلیام لندِی نوشته بود و مورتن تیلدام کارگردان نروژی نامزد اسکار («بازی تقلید»)، درگیر این پروژه شد. او همچنان مشغول بازی در فیلم معمای جنایی ریان جانسون بود که در مقام مدیر تولید سریال تعدادی از فیلمهای تست بازیگری گزینههای برتر برای بازی در نقش پسرش در سریال را دید. وقتی ایوانز فیلم مارتل را تماشا کرد، اولین چیزی که به ذهنش رسید این بود که بازیگر جوان شجاعت زیادی برای بداههپردازی در صحنه دارد.
ایوانز به یاد میآورد: «بعد کار بچه بعدی را دیدم و او صحنه و دیالوگها را همانطور که در فیلمنامه بود، اجرا کرد. گفتم: “یک دقیقه صبر کن، این در فیلمنامه بود؟ صحنهای که الان دیدم، بداهه نبود؟” این که جیدن میتواند در مخاطبان خود این باور را ایجاد کند که کارش بداهه است، نه آنچه دقیقاً در فیلمنامه آمده، گواه حضور اوست. حس میکردم او هر چه جلوتر میرود چیزهای تازهای را به نمایش میگذارد. جیدن اینقدر خوب است.»
متعهد شدن به «دفاع از جیکوب» برای ایوانز «دشوار» بود، چرا که تنها متن اپیزود آزمایشی در اختیار او قرار گرفت و در هفت اپیزود بعدی «جهش ایمان» پیدا کرد. او اذعان میکند «کمی هولناک» اما تا حدی آشنا بود.
ایوانز میگوید: «بهنوعی، تقریباً مثل حس کار کردن برای مارول بود، چون درمورد مارول واضح است که شما یک قرارداد دارید و فیلمی در راه است، اما نمیدانید آن فیلم چه خواهد بود؛ بنابراین با این احساس کاملاً آشنا هستم که یک فیلمنامه برایم فرستاده شود و بگویم، “خب، اشکال ندارد، اگر کار را دوست ندارم، مهم نیست بگویم آن را انجام نمیدهم. مهم این است که بگویم، چگونه آن را درست میکنید؟” خوشبختانه، هر بار که یکی از متنهای «دفاع از جیکوب» را تمام میکردم، میگفتم: “پسر، این یک متن عالی دیگری از مایک بامبک است. این آدم واقعاً میداند چه کار میکند.”»
میشل داکری، بازیگری که چهار بار نامزد جایزه امی شده است، برای بازی در نقش لوری، مادر جیکوب وارد پروژه شد. او شخصیتی است که وقتی آرامآرام باور میکند اتهامات علیه پسرش ممکن است درست باشد، بهسختی میتواند تمرکز خود را حفظ کند. داکری خوشحال بود برای همراه شدن با سفر احساسی لوری، سه هفته فرصت داشت و از طریق روخوانی توانست خود را آماده بازی در این نقش کند. با توجه به این که اقتباس بامبک در مقایسه با کتاب تغییرات عمدهای داشت، برای این بازیگرِ متولد لندن تقریباً یک مزیت بود که آخرین متن تا زمان شروع فیلمبرداری به دستش نرسید.
داکری میگوید: «ما بهعنوان انسان یک حس کنترل داریم و گذراندن آن لحظهها جالب بود. مثل این که “لوری واقعاً کی باور خود را از دست میدهد؟”، “کی به خود میآید؟” من هنگام بازی در این کار نمیتوانستم بخوابم چون لازم بود به آن مکانهای احساسی بروم و مطمئناً باید از خودم مراقبت میکردم.»
داکری به یاد میآورد وقتی تولید پروژه به مکزیک منتقل شد، «من خوشحال بودم و لبخند میزدم و بازی کردن صحنههایی که هیچ تنش یا درام نداشتند، عجیب بود. درواقع کاملاً غیرعادی به نظر میرسید. به خودم میگفتم، “اوه، من عملاً در این صحنه لبخند میزنم، حس عجیبی بود.”»
ایوانز و داکری هر دو در زمان فیلمبرداری «دفاع از جیکوب» ۳۸ ساله بودند، اما اولین بار بود که ایوانز در یک کار نقش یک پدر را بازی میکرد، چه برسد به پدر یک نوجوان. بااینحال ستاره سری فیلمهای «انتقامجویان» اصرار دارد «این را دوست داشت.»
او اشاره میکند: «من رابطهای فوقالعاده با پدرم دارم و این که در این کار شب درِ اتاق خواب را باز میکنم و میگویم، «خب، رفیق، ما میرویم بخوابیم. ساعت ۱۰ چراغ را خاموش کن.” یا چیزی شبیه به آن. لحظههای کوچک اینطوری واقعاً شیرین بود. باعث شد واقعاً دلم بخواهد بچه داشته باشم.»
معمای بزرگ در «دفاع از جیکوب» این است که آیا جیکوب همکلاسی خود را کشته است یا نه. به نظر میرسد اندی هرگز به بیگناهی پسرش شک نمیکند، اما لوری تردیدهای خود را دارد و سریال نیز هیچوقت این مسئله را روشن نمیکند.
داکری میگوید: «وقتی بازپخش سریال “سوپرانوها” را دیدم متوجه شدم آن پایان (قطع به سیاهی) را فراموش کرده بودم. آنها همهچیز را اینقدر باز میگذارند و به تماشاگران واگذار میکنند که تصمیم بگیرند بعداً چه اتفاقی میافتد. ازاینجهت، برای ما اهمیت داشت که هیچچیز قطعی انتخاب نشده بود. در یک صحنه مشخص نمیخواستم با قطعی نشان دادن مسئله این حس را به هم بزنم، اما فکر میکنم آنجا که لوری به نقطهای میرسد که میگوید: “دیگر بس است و این چیزی است که فکر میکنم”، لحظه خیلی دردناکی است چون این حس بین او و اندی نیز شکاف ایجاد میکند، در عین حال واقعاً درمورد ازدواجی است که در نتیجه این حادثه آسیب میبیند. این اتفاق بر زندگی زناشویی آنها تأثیر میگذارد.»
با وجود ساختار ملودرام سریال، چند رشته روایی غیرمنتظره هست که در طول هشت اپیزود سریال به هم میتابد. اندی یک دادستان محلی است که در کل زندگی خود تلاش کرده همهچیزهایی باشد که پدرش، یک قاتل محکوم (با بازی جی.کی. سیمونز) نبود. این مسئله ذهن اندی را کامل درگیر کرده است و او نمیتواند تصور کند پسرش هم راهی مشابه پدرش خواهد رفت.
ایوانز میگوید: «اندی کسی است که تجربهای تلخ از دوران کودکی دارد و فکر میکنم بیشتر افرادی که در کودکی به آنها ضربه روحی وارد شده است، کمی متحجر میشوند و ابزارهای واقعاً ناگواری برای روبرو شدن پیدا میکنند. آنها زیاد لبخند نمیزنند. زیاد نمیخندند. همهچیز را دفن میکنند. آنها درک میکنند که چگونه احساس گناه و شرم را بپذیرند و آن را تفکیک کنند. آنها میدانند چگونه همه اینها در دل خود نگه دارند و قصد ندارند به آن اشاره کنند. فکر نمیکنم اندی هرگز به خودش گفته باشد، “پسر، وقتی بزرگتر شدم میروم خودم را درمان میکنم.” آنها فقط احساسات خود را دفن میکنند.»
ایوانز مکث میکند و ادامه میدهد: «در نتیجه، آنها کمحرف میشوند و از دیگران فاصله میگیرند. فکر میکنم به همین دلیل است که اندی برای دوستی با دیگران مشکل دارد، چون نمیخواهد آسیبپذیر باشد و قرار نیست سفره دل خود را برای کسی باز کند.»
با پیش رفتن داستان، اندی با وجود شواهد و برخلاف نظر همسرش، از این باور که پسرش ممکن است عامل جنایت باشد، امتناع میکند و این ایده که میتواند ژنتیکی باشد، یک خصلت که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. این تقریباً یک نکته انحرافی برای ایوانز است.
ایوانز میگوید: «ازنظر من بیشتر درباره احساس گناه است. من مجذوب احساس گناه هستم. مجذوب این هستم که چگونه میتوانید آن را دفن کنید، میتوانید ساکتش کنید، اما همیشه پژواک آن را میشنوید. شما را عوض میکند. نمیتوانید بهطور کامل به آن پشت کنید و با آدمی سر و کار دارید که بیشتر عمر خود را صرف خفه کردن این احساس گناه کرده است. او حالا پسرش را میبیند که تقریباً با همین احساس دست و پنجه نرم میکند و این که پسر میتواند همان نوع گناه را به روشهای بیشمار احساس کند.»
او دوباره مکث میکند و بعد ادامه میدهد: «پس نمیدانم. همانقدر که فکر میکنم عنصر ذات در مقابل پرورش تأثیر زیادی روی سریال داشته است، بیشتر مجذوب تفکیک و مبارزه ما با احساس گناه بودم.»
از سوی دیگر، مارتل آزاد بود نظر خود را درمورد گناه جیکوب داشته باشد. او میگوید تهیهکنندهها میخواستند شیوه فیلمبرداری داستان طوری باشد که یا او این کار کرده یا نکرده است. مارتل اشاره میکند: «فکر میکنم چه او مرتکب قتل شده باشد یا نه او همچنان همان شخصیت است. همچنان یک بچه معمولی در یک موقعیت بسیار جنونآمیز است؛ بنابراین تنها وقتی که روی من تأثیر گذاشت این بود که با خودم فکر میکردم او دروغ میگوید یا نه؛ و تماشاگر هم نمیتواند تشخیص بدهد او دروغ میگوید – چون او واقعاً دروغگوی خوبی است – یا حقیقت را میگوید. درهرصورت، از بیرون یکی به نظر میرسد، اما برای من از درون متفاوت است.»
مارتل میگوید درمورد گناهکاری جیکوب تصمیم خود را گرفت، انتخابی که همچنان برای خودش نگه داشته است. برای داکری، این واقعیت که مسئله خیلی «سیاه و سفید» نیست، چیزی است که او امتیاز آن را به نگرش خلاقانه بامبک میدهد.
داکری میگوید: «همه ما درباره آنچه فکر میکنیم تصمیم خود را گرفتیم. به نظر من نکته عالی درباره اقتباس بامبک از کتاب، مبهم بودن آن است. مردم نظر خود را درمورد این که جیکوب این کار را کرده یا نه دارند. فکر میکنم جالبتر از آن است که چیزی کاملاً نهایی شود. مسئله را حل کنید و بگویید همین است. اعتقاد دارم جالبتر است که پایان داستان باز بماند.»
منبع: لس آنجلس تایمز (گرگوری الوود)