مجله نماوا، یزدان سلحشور
گرچه با گذشت زمان، برخی کارگردانها از زیرِ سایهی سنگینِ کارگردانان بزرگ عصر خود بیرون میآیند و محبوب میشوند، اما باید اعتراف کنم که من هیچ وقت نتوانستم با آثار آنری ورنوی به عنوانِ آثاری با بیانِ مستقل هنری کنار بیایم چه در فیلمهای جنگیاش [مثلِ «آخرِ هفته در دانکرک»]، چه حادثهایاش [مثل «صد هزار دلار در آفتاب»]، چه تریلرهای سیاسیاش [مثل «پرواز شبانه از مسکو» که در ایران با نام «افعی» به نمایش درآمد]؛ همیشه سایهی امضای هنری کارگردانی دیگر بالای سرش بود و بیشتر به نظر میرسید که یک نقال سینمایی خوب است تا سینماگری که به قول نگرهی مؤلفیها در اُلمپ کارگردانان جا داشته باشد، البته میدانم که نه تنها در ایران، بلکه در جهان، بسیاری از مخاطبانِ سینمای قرن بیستم با آثاری چون «ساعت بیست و پنج»، «توپهای سان سباستین» و «ای مثل ایکاروس» [در ایران با نام «ترور» شناخته میشود فیلمی تخیلی با دستمایهی قتل کندی] خاطره دارند. با این همه، من یک فیلماش را دوست دارم فیلمی که شدیداً زیرِ سایهی امضای هنری ژان پیر ملویل است و متأسفانه به خوبی آثار ملویل هم در تعمیقِ جهانبینی فیلمساز و تسری آن به جهان پیرامونی نیست اما فیلمی دوستداشتنیست و گرچه چون اغلبِ آثار ملویل [مخصوصاً ۵ فیلم آخرش و بهویژه «دایره سرخ»] نمیتوان آن را بارها و بارها دید، اما برخلافِ آثار چند دههی اخیرِ سینمای جهان، لااقل تا ۵ بار دیدناش ملالآور نیست! دستهی سیسیلیها چنین فیلمیست! غیر از فضای خود فیلم و چند سکانس درخشان از جمله، فرارِ اولِ فیلمِ «دلون» از کامیونت حملِ زندانیِ پلیس، موسیقیِ انیو موریکونه یکی از جذابیتهای انکارناپذیر فیلم است و البته یکی از آثار به یادماندنی او. بازیهای درخشان فیلم را هم به این فهرست اضافه کنید و حضور پسرِ چاپلین را هم در فیلم [سیدنی چاپلین] در نقشی حاشیهای اما مهم [خلبان سابق الکلی].
نقشِ فعال ادبیات در موفقیت یک فیلم!
فیلم بازسازی سینمایی رمان «Le clan des Siciliens» آوگوست لو برتون است نویسندهای که جنایینویس محبوبی بود در فرانسه و بیش از ده اثرش به سینما راه یافتند که غیر از این فیلم، در فهرستِ آثار داستانی فیلمشدهی او دو فیلم محبوبِ دیگر هم جا دارد: «ریفیفی» ژول داسن که از بهترینهای تاریخ نوآر است و «باب قمارباز» ژان پیر ملویل. نام اصلی رمان و فیلم «قبیله سیسیلیها» یا «طایفه سیسیلیها»ست که به جانمایهی رمان و همچنین فیلم نزدیکتر است تا نام «دسته سیسیلیها». فیلم، غیر از یک مورد، در روند ماجراها و تکوین و توسعهی شخصیتها به رمان بسیار نزدیک است، اما در سکانسهای «هواپیماربایی» رمان، شخصیت «عروس خانواده» با بازی ایرینا دمیک حضور ندارد دلیلِ حضور او در سکانسهای هواپیما این بود که دمیک از محدودیت نقش خود راضی نبود و به دلیلِ روابط نزدیک با داریل اف. زانوک رئیس فاکس قرن بیستم [که پخشکنندهی فیلم بود] ورنوی را در تنگنا قرار داد که صحنه را بازنویسی کند البته خوشبختانه این تغییر، به فیلم ضربه نزد گرچه فضای بهشدتِ مردانهی فیلم را در بزنگاه روایی آن متأثر از خود ساخت.
رمان، براساسِ خوی قبیلهای و اخلاقیات مبتنی بر آن پایهریزی شده که زن در آن مادونِ مرد است و یک تصمیم نادرست در قبولِ یک عروسِ غیرِ سیسیلی و فرانسوی، زنجیرهای از تباهی را برای قبیله رقم میزند؛ در فیلم اما این خوی قبیلهای در حسِ حفظ خانواده گابن خلاصه شده است که خانواده را بر منافع اقتصادی و گنگی خود ترجیح میدهد. ورنوی در سکانسی، برای گابن دیالوگی دارد که به پسرش توصیه میکند که به زنش تذکر دهد که در نوع پوشش خود بیشتر دقت کند پوششی که در زمان ساختِ فیلم، برای جامعهی آن روز فرانسه نه تنها غیرعادی نبود که سنتی نیز محسوب میشد، اما برای جامعهی سنتی که گابن از آن آمده بود سنتشکنانه بود؛ با این همه، فیلم در تعمیم این ویژگی رمان به فیلمنامه دچار حفرههای قابلِ توجهیست [حفرههایی که در مقایسه، مثلاً در «پدرخوانده» کاپولا شاهدش نیستیم و جایگاه سنتی زن در چارچوب قبیله کاملاً مشخص است حتی در روندِ فراقانونیِ جامعهی گنگستری آمریکا] غیر از این حفرهها در روندِ تکمیلِ فضا و انگیزهها، دودستگیِ دو قبیلهی متمایز پلیسها و گنگسترها، خیلی خوب از رمان به فیلم منتقل شده است درکِ متقابلِ گابن و ونتورا از هم در پایانِ فیلم، نشاندهندهی همبستگی مردانه و باور به اخلاقیات حرفهای واحد در هر دو دستهی مقابلِ هم است. [امری که در بهترین آثار ملویل هم شاهدش هستیم و اغلب به اتحادیه مردانه علیه زنان در آثار نوآر تعبیر میشود و تعبیر غلطی هم نیست.]
آلن دلونی ضدِ شمایلِ ضدِقهرمانِ محبوب و تنها!
احتمالاً نقش دلون در این فیلم، نامحبوبترین شخصیتیست که او بازی کرده و گرچه از اول، فیلمنامه براساسِ حضور گابن و دلون طراحی و نوشته شده بود، اما شاید برای شما هم سؤال باشد که چرا نامحبوبیِ این نقش با بازی دلون، نتوانست مانعی برای موفقیتِ در گیشهی فیلم باشد؟ جوابِ سرراستاش این است که دلون همزمان با ساخته شدن فیلم، درگیرِ یک رسواییِ تمامعیارِ سیاسی-اجتماعی شده بود که غیر از پای خودش، پای ژرژ پمپیدو -نخستوزیر و بعد رئیسجمهور وقتِ فرانسه- را هم به میان کشیده بود و فرانسویانی که تا آن موقع برای او سر و دست میشکستند، انگیزهشان برای شلیک کردن به او، کمتر از گابن نبود! دلون در این زمان، درگیرِ ماجرای قتلِ استوان مارکوویچ که محافظاش بود، شده بود.
مارکوویچ یک گنگستر بیآبرو بود که در قمار تقلب میکرد و رسماً حقالسکوتبگیر بود و کارش به جایی رسیده بود که میخواست حتی پمپیدو را که سیاستمداری در اوج بود، تلکه کند! در اینجا بود که روابط دوستانهی دلون و پمپیدو که پیش از این امری طبیعی و خوشایند جامعه فرانسه محسوب میشد، ناگهان به بمب خبری بدل شد؛ البته هیچ کس از مرگ مارکوویچ ناراحت نشد چون حتی با معیارهای اخلاقی گنگسترها هم آدم قابلِ اطمینانی نبود، اما دلون و دوست نزدیکاش فرانسوا مارکانتونی تحت بازجویی پلیس قرار گرفتند و گرچه مدرکی به دست نیامد، اما جامعه فرانسه بهشدت از لو رفتنِ دوستی نزدیک دلون با مارکانتونی که در عینِ سابقهی عضویت در نهضت مقاومت فرانسه [توسط گشتاپو دستگیر و به سختی شکنجه شد]، گنگستری صاحب اسم و رسم و دزد بانک بود خشمگین شدند. ماجرای مارکانتونی البته به همین جا ختم نشد، او به سابقهی حرفهای خود نویسندگی را هم اضافه کرد! از او چند کتاب هم منتشر شد که یکی از آنها درباره ماجرای مارکوویچ بود. او در فیلم «بازی یکنفره» به کارگردانی ژاک درای و بازی ژان پل بلموندو هم نقشی را ایفا کرد. [یادم رفت که بگویم غیر از رفیق دلون بودن، رفیق بلموندو هم بود؟ ببخشید!] واقعیتِ امر این است که جذابیتِ این ماجرا و شخصیتهایش، حتی از جذابیتِ «دسته سیسیلیها» هم بیشتر بود، اما متأسفانه کسی فیلماش را نساخت!
تماشای فیلم دسته سیسیلیها در نماوا