مجله نماوا، یاسمن خلیلیفرد
«اسب رویایی» از آن دست فیلمهاییست که میتواند مخاطبانی را از طیفها و سلیقههای مختلف به سمت خود جذب کند و این شاید اصلیترین امتیاز آن باشد.
نکتهی قابل ملاحظه در رابطه با فیلم شاید این باشد که مخاطب از همان ابتدا تکلیف خود را با آن میداند؛ به بیانی دیگر میدانیم که قرار نیست با فیلمی غافلگیرکننده مواجه باشیم و در عین حال معمولاً درامهای ورزشی با همهی تفاوتهای آشکار و نهانشان معمولاً از پیرنگ ثابتی در فیلمنامه پیروی میکنند و عموماً هم پایانی محتوم دارند. با این حال «اسب رویایی» در طرح ایده و پیشبرد داستانش آنقدر درخشان عمل میکند که نمیتوان آن را یک درام ورزشی معمولی تلقی کرد و بیشک باید آن را فیلمی خوشساخت با ایدهای جذاب، داستانهای فرعی پرکشش و شخصیتهایی دوستداشتنی و گاهی بامزه به شمار آورد که در روایتپردازی هوشمندانه جلو میرود و روایت مرحلهبندیشدهاش در هیچ مرحلهای دچار افت نمیشود.
«اسب رویایی» لحظات اضطرابآلود کم ندارد اما با وجود ماهیت پرتنش داستانی که برگزیده است عنصر «امید» در آن هیچگاه رنگ نمیبازد و شاید به همین جهت است که حتی تعلیقهای آن بهرغم نفسگیر بودنشان مخاطب را آزار نمیدهند.
فضاسازی «اسب رویایی» رضایتبخش و متقاعدکننده از آب درآمده است. این بدان معنا نیست که فیلم واجد بازیگوشیهای متعدد فرمیک باشد اما نوعی گرایش به مستندنمایی سینماوریتهگونه در آن دیده میشود که با فضای کار همخوان و همسوست. فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس و موسیقی بدون هیچ گونه تظاهر و خودنمایی در خدمت فیلم هستند و اجرای شسته رفته و پرداخت متناسب کمک میکنند تا فیلم تأثیر مطلوبی بر تماشاگر بگذارد.
ایدههای داستانی فیلم برای رسیدن به زمان استاندارد یک فیلم تقریباً دو ساعته کافی هستند و همین پر و پیمان بودن ملات فیلمنامه باعث شده است فیلم در هیچ مرحلهای دچار افت ضرباهنگ نشده، کشش خود را از دست ندهد و در گودال درجا زدن نیفتد.
اگر بخواهیم بر اساس الگوهای قهرمان – ضدقهرمانی هالیوودی به فیلم بنگریم، شاید بتوان قهرمان اصلی فیلم را «اسب» در نظر گرفت؛ اسبی که از تمامی موانع عبور میکند تا الگوهای قهرمانپروری درام را زیر پا نگذارد. از منظری دیگر جنت (تونی کولت) نیز یک قهرمان با خصوصیات مرسوم قهرمانهای هالیوودی به شمار میرود؛ قهرمانی که بنا نیست شکست را بپذیرد و تا در دستیابی به هدف دشوارو بزرگش موفق نشود دست از تلاش برنمیدارد. جنت در نگاه کلی زنی کاملاً معمولی با شغل و خانوادهای معمولی ساکن روستایی دورافتاده است که خصیصههای مرسومِ یک قهرمان را ندارد اما در مسیر پیشرفت درام او رفته رفته وجوه بارز یک قهرمان را به مخاطب نشان داده و البته پیش داستان نیز اطلاعاتی بهجا و به اندازه راجعبه او به تماشاگر میدهد تا با داشتن پیش زمینه نسبت به گذشتهی او دربارهاش قضاوت کنیم. فیلمساز موفق شده است با طراحی درست شخصیتها و البته هدایت موفقیتآمیز بازیگران بازیهایی سنجیده و رضایتبخش از آنها بگیرد. تونی کولتِ فیلم قرار نیست زنی مظلوم و رنجکشیده باشد که دشواریها و رنجهای زندگی قربانی و مفلوکش کردهاند بلکه برعکس او در بازی روان و مسلط خود پویایی و استحکام زنی را به تصویر میکشد که در آستانهی میانسالی زندگی خود و همسرش را از باتلاقی که در آن فرو رفتهاند نجات داده و امید را به زندگیشان باز میگرداند. کولت در این بازی نفسگیر روی بند باریکی راه میرود که قرار است به شخصیت چندلایه و عمیق زن فیلم به بهترین نحو ممکن جان ببخشد و در این راستا موفق میشود.
جدا از شخصیتها و پرداخت درست و موثرشان فیلم به لحاظ انسجام فرمی روایت نیز موفق عمل میکند.
یکدستی و توازن روایت در هر دو نیمهی فیلم به درستی رعایت میشود و درام هرگز دچار چندپارگی نمیشود. فیلم در موازنهی پرداختن به کشمکش درونی شخصیت اصلی (جنت) با خودش و کشمکش برونی او با دیگران و البته رابطهی عمیق عاطفی او با اسب که مرکز ثقل این کشمکشهاست به توفیق میرسد و با مکث درست و باحوصله روی جنبههای درونی شخصیتها و نوع رابطهی آنها با یکدیگر نقطه اتکای استواری را برای تعریف و پرداخت درست به داستانش ترسیم میکند.
از دیگر امتیازات داستانِ فیلم چفت شدن درست قصهی پرمشکل فعالیت جسورانهی جنت با داستان عاطفی او و زندگی شخصیاش است. درواقع همین پرتب و تاب از آب در آمدن درام تا حد زیادی وابسته به هندسهی ساختار فیلمنامهی آن و روند پیشرفت رویدادهای آن است: موازی جلو رفتن بحران زندگی زنانشویی زوج داستان و بحرانهایی که به واسطهی ماجرای پرورش اسب و شرکت دادنش در مسابقه برای آنها ایجاد میشود.
پایانبندی «اسب رویایی» به رغم قابلپیشبینی بودنش خوشایند و ملموس است و هرگز یک پایان تحمیلی به شمار نمیرود. فضای امیدبخش و روشن فیلم به شکلی منسجم و یکدست تا پایان آن حفظ میشود و باعث ایجاد حسی مثبت در مخاطب پس از پایان تماشای فیلم خواهد شد.