مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
اگر از منظر اهمیت تیپ و شخصیت به مجموعهای از نقشهای سینمایی بنگریم دلایل مانایی برخی کاراکترها چندوجهی و چند معلولی جلوه میکند. نقش رضا مثقالی یکی از همین نقشهای سینمایی ماندگار است که دلایل مانایی آن بیش از هر چیز ناشی از سناریوی نکتهسنجانه پیمان قاسمخانی و بازی هوشمندانه پرویز پرستویی در این نقش است. به واقع سلوک پرستویی در ایفای این نقش مخاطب را به یک تطبیق سینمایی نسبی با کاراکتر ژان والژان میرساند. هر دو کاراکتر در وجه اولیه زندانیانیاند که ملاقات با فردی نیکوکار آنها را به تدریج به سبک زندگی شریفتر و انسانیتری میکشاند. در حقیقت وجوه شباهتی که در شیوه تحول این دو کاراکتر وجود دارد سبب میشود تا شمایل نمایشی هر دو در عرصه اجتماعی آبدیده شود و به یک رستگاری معرفتی برسد. کلیدواژه مجاور و ژاور(دو بازپرس سرسختی که دربدر به دنبال رضا و ژان هستند) یکی دیگر از استوانههای روایت در فیلم مارمولک به کارگردانی کمال تبریزی و رمان «بینوایان» است که میتواند مورد نظر پژوهشگران سینمایی واقع شود. خیراندیشی و تغییر نگرش و رفتار رضا و ژان البته دو فرجام متفاوت را برای مجاور و ژاور رقم میزند.
مجاور این تغییر نگرش رضا را درک میکند و اهلی شدنش را میپذیرد و بدون آنکه دستبندی بر دستانش بنهد او را تا تهران هدایت میکند اما غرور ژاور سبب میشود تا در تقابل با ژان والژان سرسختی کند و در نهایت دوگانه تقابلی ژاور و ژان به مرگ هر دو میانجامد؛ یکی با خودکشی و انداختن خود به رودخانه در حالی که آشفتگیهای ذهنی فراوانی دارد (ژاور) و دیگری مرگ در تختخواب در حالی که آرامشی بینهایت دارد (ژان والژان).
اما نقش رضا مثقالی تنها در همین وجه زندانی بودن و تغییر شمایل از یک بدمن به یک انسان نیک (در ظاهر) با ژان والژان نزدیک است و در دیگر وجوه با شمایلی بومی از یک انسان خاکستری مواجهیم که پرسونای خود را باز می یابد و به مرور با جامعه پیرامونی خود به یک سازگاری زیستی میرسد و به سیاق همان دیالوگ معروفش هنگام تحویل لباس روحانیت به آن پسربچه (وجدان بیدار اجتماعی) میگوید: «این لباس باید آدم را اهلی کند». از منظر دیگر رضا مثقالی همچون فرد دارای صفات کهن الگوی هرمس از حبس ابد و زندانی شدن میترسد و گریزان است و این شیوه از زندانی بودن را مترادف مرگ میبیند و از این رو تصمیم به خودکشی میگیرد. پرستویی در یکی از اوجهای بازیگری تاریخ سینمای ایران به مثابه یک مهاجم فرصتشناس، هم خود را به خوبی در موقعیتهای فیلم قرار داد و هم به زیبایی دیالوگهای طلایی سناریو را به گل تبدیل کرد. از همان سکانس گفتوگوی ابتدایی با مجاور رئیس سختگیر زندان شاهد نوعی متفاوت از حس و کنش هستیم که در کارنامه بازیگری پرستویی تا آن تاریخ کمتر تجربه شده بود.
حرکت از نقش بدمن به انسانی تائب
پرستویی به خوبی مظلومیت (تقاص پس دادن برای گناه نکرده) و کنش اعتراضی (نقش آفرینی در جبهه شرورها) را در بیان و نگاه خود ملموس کرد تا تلقی و برداشت مخاطب از رفتارهای رضا مثقالی همگرا باشد. این همگرایی ناشی از کنشی است که بازیگر از نقش نمایش میدهد و مخاطبان را با نوعی از شخصیتپردازی غریب مواجه میکند که در ظاهر وجوه مطلوبی ندارد اما به ذات و در حقیقت به سمت خیر و صلاح حرکت میکند. به واقع مسیر تحول نقش از بدمن به انسانی تائب به درستی در سناریو پرورانده شده و بازیگر با درکی بالا این تغییر وضعیت تدریجی و پله پله را اجرا میکند.
پرستویی هم در نمایش استیصال رضا مثقالی از شیوه تنبیهی مجاور توانمند نشان میدهد و هم میتواند فرصتشناسی و زیرکی یک سارق بالفطره را در جریان پوشیدن لباسهای حاجی احمدی و گریز از بیمارستان و سپس سرقت کیف پول راننده جوان پژو ۲۰۶ برای مخاطب باورپذیر سازد.
به واقع رضا مثقالی بیشتر در آنجایی از مخاطب دلبری میکند که در لباس روحانیت فرورفته و در وضعیت پیش آمده خود را بیش از پیش بازمیشناسد. او همه آموختههای ناخواسته از محیط زندان، بیمارستان و مسجد امیر را در روندی تدریجی به کار میگیرد و درون خود را همچون برون خود میسازد.
درون رضا مثقالی یک گوهر گمشده و پاک بود که او با قرارگیری در موقعیتهایی ناخواسته آن را مجدد پیدا کرد. نشانههای این تحول عمیق و بزرگ در وی را میتوان در سکانس خطبه رضا مثقالی برای زندانیان به عنوان یکی از مهمترین سکانسهای تاریخ سینمای ایران به عینه مشاهده کرد. رضا برای اینکه خود مثبتش را بازبیابد به بازگشتی مجدد به زندان نیازمند بود، اما نه به عنوان یک زندانی که در مقام یک فرد منبری پاکزیست؛ رضا در سکانس سخنرانی برای زندانیان چنان از اهلی کردن و راههای رسیدن به خدا برای زندانیان میگوید و آن دیالوگهای طلایی را درباره ارتباط انسان و خدا بر زبان میآورد که گویی پرنده محبوس صفا و صمیمیتش در همان لحظات به پرواز در میآید و راز رسیدن به خدا را در همان لحظه پیدا میکند.
در چنین موقعیتی، براساس فیلمنامه که ناشی از طرح داستانی منوچهر محمدی و نگارش پیمان قاسمخانی است، رضا مثقالی میتواند از رحمانیت خداوند با تمام وجود سخن بگوید و تحول عمیق خود را در حالی که مجاور به او نگریسته فریاد بزند. او نیک دریافته که واقعا راههای رسیدن به خدا محدود نیست و به مثابه مصراع مشهور «هرکسی از ظن خود شد یار من» دروازههای متعددی به سوی خدا باز است.
با این تفاسیر رضا مثقالی از مهمترین شمایلهای سینمایی است که دیالوگهایش همچنان نقل محافل است و داستان تحول او به عنوان مثالی حقیقی از خداباوری در ذهن مخاطبان سینما نقش بسته است.
تماشای آنلاین فیلم مارمولک در نماوا