مجله نماوا، مازیار معاونی
شاید بد نباشد بحث را با این اعتراف آغاز کنم که نام قهرمانی موسوم به «رینگو» را از دوران کودکی از زبان بزرگترها زیاد شنیده بودم و میدانستم که منظور یکی از قهرمانان بزرگ جهان فیلمهای وسترن است ولی در طول دهههایی که تا میانسالی گذشت هرگز پیش نیامد مشخصات دقیق این قهرمان پرآوازه سینمای سالهای دور را پیگیری کنم، با تماشای فیلم «تیرانداز» که البته تحت عنوان «تفنگدار» هم ترجمه شده، توأمان هم «جیمی رینگو» را دقیقتر شناختم و هم عنوان یک سریال آمریکایی سالهای دور به نام «جانی رینگو» را به یاد آوردم که بر اساس زندگی یاغی معروف قرن نوزدهم میلادی به همین نام ساخته شده بوده و البته تاریخ پخشش در سالهای ١٩۵٩ و ١٩۶٠ میلادی باز هم آن چنان قدیمی است که کمتر بینندهی آن همچنان در قید حیات مانده و باید در بازخوانیهای نمایشی از آن یاد کرد.
اما ساخته «هنری کینگ» یک تفاوت مهم و برجسته با بسیاری از آثاری دارد که تحت عنوان گونهی «وسترن» میشناسیم، در طول فیلم کمتر از نود دقیقهای تنها دو بار هفت تیر قهرمان از غلاف بیرون کشیده میشود؛ اولی در فصل افتتاحیه فیلم که تمام تلاشش برای درگیر نشدن با «ادی» جواب نمیدهد و سر آخر مجبور میشود با زبان اسلحه او را که به جز دوئل به هیچ صراطی مستقیم نیست خلاص کند و بار دوم هم در سکانس بعدی فیلم که با شلیگ گلوله به مچ دست یکی از سه برادر تعقیب کنندهاش، باعث به زمین افتادن هفت تیر او و خلع سلاح شدنش میشود، از این لحظه از فیلم که حدود دقیقه ده اتفاق میافتد تا بقیه فیلم، دیگر رینگوی دست به اسلحه را نمیبینیم و تنها هراس ناشی از هفت تیر کشیدن این قهرمان پرآوازه است که بر فیلم و مناسبات آن سایه افکنده است. رویکردی که مطمئناً بر اساس تفکر و حساب و کتاب در ساخت فیلم به کار گرفته شده و نمیتوان چنین فاصلهی قابل تأملی با ویژگی غالب و مورد انتظار از آثار وسترن را تنها به عنصر تصادف پیوند داد، زمان ساخت فیلم یعنی سال ۱۹۵۰ میلادی که فقط پنج سال از اتمام جنگ سهمگین جهانی دوم گذشته شاید کلید پاسخ به چرایی این رویکرد «حداقل استفاده از اسلحه» باشد؛ جنگی خانمان برانداز به تازگی به اتمام رسیده و حتی با جود اینکه ایالات متحده در قیاس با کشورهای اروپایی که از فاصلهای بسیار نزدیکتر درگیر جنگ بودهاند خسارات مالی و بخصوص جانی کمتری دیده اما باز هم اتمسفر حاکم بر جامعه آن روزهای آمریکا و به تبع آن سینمای این کشور (که از همان زمان بُرد بینالمللی هم داشته) پس از اتمام جنگ جهانی دوم به گونهای بوده که قهرمان آرامِ پرهیزکننده از جنگ و خونریزی و خواهان بازگشت به یک زندگی عادی و بیحاشیه در کنار خانواده را به ماجراجویی و گشودن مرزهای تازه ترجیح داده است. شخصیت جیمی رینگو با بازی کنترل شدهی گریگوری پک فقید و چهرهی آرام این بازیگر نامدار میتواند تا اندازههای بسیاری حاصل همین نگاه ملایم و صلحطلب در سالهای آرام گرفتن جهان پس از شکست دوَل متحد در جنگ جهانی دوم باشد؛ نگاهی که البته دوام چندانی نمیآورد و در سینمای وسترن سالهای بعد که جوّ سنگین و رعبآور جنگ سرد و جهان دوقطبی دوباره بر دنیا حاکم شده باز هم قهرمانانی ماجراجو در سینمای وسترن سربرآورده و پررنگ میشوند که نسبت چندانی با «جیمی رینگو»ی سر به زیر که دیگر به هفت تیر کشی تمایلی نشان نمیدهد، ندارند. در مقابل دو تا از بَدمنهای مهم فیلم که اتفاقاً هر دو هم کابوهای جوانی هستند و مطابق الگوی روایی شناخته شدهی «گرماس» میتوان آنها را در حکم بازدارندههای درام تلقی کرد که مانع رسیدن کنشگر (رینگو) به شی ارزشی (ملاقات با پِگی در آرامش و وصال مجدد با او) میشوند از منظر فرامتنی میتوانند نماد نسل جوان روآمدهی پس از جنگ باشند که ندامت و نجابت قهرمانانی چون «جیمی رینگو» را نمیپسندند و به قول معروف آنقدر سر به سر نسل قدیمیتر خود می گذراند تا بحرانهای جدیدی در درام (و در بسطی فرامتنی در دنیا) شکل بگیرد.
اما «تیرانداز» فارغ از جنبههای محتوایی هم اثر قابل تأملی است. فیلم از ابتدا تا انتها تقریباً در هیچ لحظهای ضرباهنگ خود را از دست نمیدهد و تماشاگر از همان سکانس ورود جیمی به بار در شهر اول که به هفت تیرکشی ناخواستهی او علیه یک کابوی جوان انجامید تا سکانس مرگ پایانی که باز هم به دست یک کابوی جوان ِ خام دیگر صورت میگیرد لحظهای از جهان فیلم جدا نمیشود، جهانی که اتفاقاً جهان آنچنان گستردهای هم نیست و اکثریت قریب به یقین اتفاقاتش در همان شهر کوچک و همان یکی دو لوکیشن کافه و کلانتری شهر و حداکثر خانهی همسر سابق رینگو یعنی «پِگی» به وقوع میپیوندند ولی با همین حداقلها، پازلهای داستانی آنچنان زنجیروار در یکدیگر تنیده شدهاند و فضا آنچنان باورپذیر و ملموس ترسیم شده که کلیت جهان داستانی فیلم در یکی از بهترین و منسجمترین حالات ممکن شکل گرفته است.
فیلم با توجه به توصیفی که در سطور بالا در خصوص فاصله گرفتن عامدانهاش از خشونت ذاتی سینمای وسترن و چرخشش به سوی مناسبات اجتماعی مدرنتر پساجنگ مطرح شد در چیدمان علّی/ معلولی سیر حوادث خود هم همین رویکرد را در عمل رعایت کرده است بدین مفهوم که پس از معرفی سریع قهرمان در یک نریشن (گفتار متن) و یک گفتوگوی کوتاه میان اِدی و همراهانش در بار که به مرگ او میانجامد (مرحله شروع پیرنگ) وارد مراحل طولانی تعلیق، ناپایداری و گسترش روایت مطابق با آموزههای کلاسیک میشود ولی در تمام این مراحل سنگ بنای علیتی خود را بر روی خونریزی بنا نکرده و ریشهیابی پیشینه فردی و مناسبات اجتماعی جامعه آمریکا در دوران وقوع ماجراهای فیلم را به عنوان نقطه تمرکز خود انتخاب میکند و حتی مرگ هم در مینیمالترین شکل ممکن و در یک کمین ناجوانمردانه و در کسری از ثانیه اتفاق میافتد تا بر عزم فیلمساز برای ساخت اثری فراتر و عمیقتر از فرمولهای سطحی، شناخته شده و بارها تکرار شدهی ژانر وسترن تأکید موکدی شده باشد.