مجله نماوا، الناز راسخ
چطور میتوان از انتخاب خود در سنین پایین مطمئن بود؟ بالارفتن سن، کسب تجربیات بیشتر و آگاهیهایی که نسبت به خود و محیط خویش بدست میآوریم، آیا میتواند ما را به این نتیجه برساند که اشتباه کردهایم؟ و آیا پیبردن به این اشتباه و اعتراف به آن میتواند مسیر روشنی برایمان رقم بزند؟ چند نفر از ما در دوران جوانی تصور میکردیم فرد مورد نظرمان انتخاب درستی بوده اما به انحاء مختلف متوجه شدهایم که اینگونه نیست؟
به گمان نگارنده پیرنگِ اصلی «خسوفِ» مازیار میری بر پایهی این سؤالات میچرخد. همه چیز درست از زمانی شروع میشود که نطفهی هر یک از این پرسشها در ذهن امیر آغاز به شکلگیری میکنند. همینجاست که دریاهای آرام، طوفانی و مشوش خود را به ساحلهایی میرسانند که زمانی تصور میکردند مأمن امنی جز آنها نخواهند یافت و بیشک طوفان جز ویرانی هیچ حاصلی به بار نخواهد آورد.
سریالِ میری یک مثلتِ اصلی دارد: آتیه، امیر و اسماء. عشق و جستجوی آن شاهپیرنگ اصلی این سریال است. عشق درست و عشق غلط. اما چه کسی میتواند مدعی باشد که عشق حقیقی را یافته است؟! اسماء که برای تصاحب و داشتن امیر از هیچ عمل خیر و شری فروگذار نیست؟ امیر که در نیمهی راه میفهمد روزگاری اشتباه فکر میکرده و یا باید پای اشتباهش تا به انتها بایستد و یا همانجا که ایستاده ترمز همهچیز را بکشد؟ یا آتیه که بیخبر از همهجا و هر آنچه که میتواند در انتظارش باشد، قدم به کارزاری میگذارد که جز صداقت کودکانهاش، هیچ دستاویزی ندارد؟!
هریک تصور میکنند که در جایگاه صحیح ایستادهاند. اما روزگار و کائنات که بهترین قاضی است، مهرهها را یک به یک برمیدارد و در جای درست خود مینشاند. اسماء با دروغش یک پدر را از دختری میگیرد. روزگار پیش از آن مادرش را از او گرفته است. اسماء، با خودخواهیاش امیر را از آتیه جدا میسازد. روزگار ریحانه (خواهرش) را از پدرش بهواسطهی عشقِ به آتیه جدا ساخته است.
به ظاهر همه چیز در تعادل کامل پیش میرود. اما تنها جایی که هیچ چیز متعادل نیست، زندگی آتیه است. آتیه میتوانست به امیر بگوید نه؟ همانجا که فهمید پیش از خود اسمائی در کار بوده، آنجا میتوانست بگوید نه؟ اگر انتخابش نبودن بود داستان چگونه پیش میرفت؟ میان او و امیر دنیا چگونه شکل میگرفت؟ این امکان وجود دارد که از یکدیگر جدا میشدند! و یا شاید کهن الگوی جستجو نقش پررنگتری در داستان پیدا میکرد و امیر تا همیشه به دنبال آتیه میدوید.
اما آتیه به امیر بله گفت. امیر توانست او را توجیح کند که انتخابش اشتباه بوده و حقش نیست که این اشتباه را تا پایان عمر همراه خویش داشته باشد. بله گفتن همانا و وارد بازی شدن که هیچ از قواعدش نمیداند، همان! آتیه یک نفر بود در برابر یک قوم. قومی که نه از انسانیت بویی بردهاند و نه عشق را میشناسند. طمع، حیله، دستاندازی و بازی با زندگی دیگری جزء لاینفک قواعد آنهاست. آدمکهایی که چون عروسکی، فرمانبردار نفسشان هستند. همهی آنهایی که در این شهر کم نیستند و اگر حواست نباشد که بیشتر اوقات هم نیست، اسیر دام شکارچیان خواهی شد.
«خسوف» در فضایی روانشناسانه
«خسوف» را در بسیاری موارد، میتوان یک اثر روانشناسانه دانست. اثری که به تحلیل روابط میان آدمها در جامعه و خانواده میپردازد. گرچه در خیلی از موقعیتها زبان داستان الکن مانده و نتوانسته حرفش را به درستی بیان کند و یا اینکه آنچه قصد گفتنش را داشته خوب از آب در نیامده، اما نمیتوان آنچنان که باید نسبت به کلیت اثر بیانصاف بود.
سریالِ میری از جایی به بعد از نظر داستانی دچار رکود میشود. زیادهگویی نفس سریال و نفس مخاطب را میگیرد. نویسندگان با اینکه شخصیتهای جذابی (بازی بازیگران به آن شخصیتها جذابیتی مازاد افزوده) خلق کردهاند، اما متأسفانه فرصت تأمل بر روی هر کدام را از خود و از مخاطب گرفتهاند. آنها میتوانستند دقیق و درست بر شخصیتهای جذابشان تمرکز کنند، برایشان وقت بگذارند و از هر یک برای جذابیت فیلمشان در قالب خردهپیرنگهایی در راستای پیرنگ اصلی بهره ببرند. اما در این چند قسمت پایانی نابههنگام، تقریبا همهی آنهایی را که قابلیت پرورش داشتند رها میکنند و با نگاهی سینماییطور پایانی خوش و ناخوش برایشان رقم میزنند تا زودتر برسند به آنچه که میخواهند.
تمام شخصیتها و دنیاهای متفاوتشان میتوانستند قصه را پُر و پیمانتر و جذابتر کنند. تصورش را بکنید هرکدام از این کاراکترها هویت مستقل خود را در راستای پیشبرد داستان به کار میگرفتند، آن زمان در مقام مخاطب چقدر میتوانستیم با اثری خوش ساختتر و پرکششتر روبهرو باشیم!
گرچه در قسمتهای ۱۹ و ۲۰ سریال (قسمتهای پایانی)، علیرضا یکی از همان کاراکترهای جذاب، افسارِ داستان را از دستِ اسماء و رضی و دیگران تا حدودی گرفته است، اما به گمان نگارنده این اتفاق میتوانست کمی زودتر بیفتد تا مخاطب در این چند قسمت اخیر دچار بیحوصلگی نشود. عملی که منجر به واکنش از سوی آتیه و امیر خواهد شد و این احتمال میرود که روند داستان و ریتماش دچار تغییر شود؛ البته اگر نویسندگان وسط ماجرا ترمزدستی را نکشند. این در حالیست که مهدی شیرزاد و حسین ترابنژاد تجربه موفق سریال «پردهنشین» را داشتهاند و خوب میدانند که چگونه میتوان نبض مخاطب را دست داشت و او را در موقعیتهای متفاوت با خود همراه ساخت. شاید آنچه که بیش از پیش این کندی داستان را به چشم میآورد، نمایش هفتهای یکبار است، چراکه اگر سریال هر شب پخش میشد و مخاطب مجبور نبود که یک هفته منتظر قسمت بعد بماند، کمتر خستگی این انتظار را تحمل میکرد.
زوج مازیار میری و همایون اسعدیان آثار موجهی تا پیش از این در سینما از خود به نمایش گذاشته بودند (به استثنای سارا و آیدا) اما «خسوف» انتظارات را آنگونه که باید برآورده نمیسازد. «خسوف» بیشتر تیم بازیگری خوبی دارد. میری و اسعدیان در انتخاب جوانهایش بسیار موفق عمل کردهاند و توانستهاند استعدادهای خوبی را به سینما معرفی کنند.
به گمان نگارنده مینو شریفی (آتیه)، سجاد بابایی (امیر)، المیرا دهقانی (اسماء)، پریا مجللی (سمیرا) و پوریا رحیمی سام (علیرضا) هر کدام یکی از همان موفقترینهای این سریال هستند. گرچه نباید بازی خوب علی عمرانی (رضی) را هم نادیده گرفت.
در پایان باید به این نکته اشاره داشت که این امکان وجود دارد، قسمتهای آتی بیش از پیش مخاطب را با خود درگیر و همراه سازد.
تماشای سریال خسوف در نماوا