مجله نماوا، یزدان سلحشور
«مهمونی» ایرج طهماسب که در آغازِ کارش، با سوالاتی پرشمار درباره موفقیت یا موفق نبودنش روبرو بود، در قسمت سیام در «اوج» به پایان رسید؛ سریالی که میتوانست با ناامیدکنندهترین ارزیابیها هم، لااقل تا قسمت صد و بیستم خود ادامه یابد چرا که به یکی از موفقیتهای کمنظیرِ محصولاتِ «نمایش خانگی» [از آغاز کار خود با رویکرد «فروش سی دی در بقالی» تا «تدوام ارتباط با مخاطبان در اینترنت»] دست پیدا کرده بود. واقعاً حیف شد. حالا پنجشنبههای بدون «مهمونی» را چطور باید تحمل کنیم؟ شاید خبر خوش این باشد که قرار است فصلهای بعدی با تغییراتی در راه باشند یا «مهمونی» به شکل چند فیلم سینمایی سریالی، دوباره برگردد اما… فعلاً که خبری نیست!
گرچه تمام کردن یک سریال تلویزیونی در یک فصل سی قسمتی، روالی مشخص و آشنا در آثاری اینچنینیست اما باز هم غافلگیر شدیم! آن هم در سالی که پر از غافلگیری بوده تا اینجای کار، لااقل. ارتباط برقرار کردن جامعه با «مهمونی»، که در بهترین گمانهزنیها میتوانست در حدِ «آثاری با موفقیت نسبی نمایش خانگی» باشد، به جایی رسید که شخصیتهای آن وارد «فرهنگ پاپ» و حافظهی جمعی شدند نه تنها با «دیالوگهای مشهور خود» که حتی با «موقعیتهای خود» که از این نظر، «مهمونی» قابل مقایسه با آثاری چون «شهرزاد» است که اثری کمیک نبوده و رسیدن به چنین موقعیتی برای اثری کمیک و در عینِ حال عروسکی، موفقیتی فراتر از ارزیابیهای متداول بوده است. خُب! حالا دیگر میشود به یک ارزیابی کلی رسید؛ چه کارهایی در این مجموعه شده و چه کارهایی باید میشده و باید انتظارش را از دنبالههایش داشت.
مهمانهای «مهمونی»
کلاً مهمان دعوت کردن در یک برنامهی نمایشی که «شخصیتهای تعریفشده» دارد یکی از دشوارترین کارهای دنیاست چون مهمان حتی اگر «بازیگر» باشد، چون با «شخصیت واقعی» خودش وارد برنامه شده چندان نمیتواند با باقی گروه همراهی کند مگر اینکه خیلی «از خود گذشته» باشد! کارگردان هم نمیتواند انتظار داشته باشد که مهمان به کارگردانی او و قواعد بازی تن بدهد و گاه به «برداشت»های دوم و سوم و دهم یک صحنه برسد در عینِ حال، دعوت کردن از چهرههای مشهور در چنین آثاری، بخشی از «گارانتی مالی» آن، برای کسب مخاطب بیشتر و جلب رضایت اسپانسر یا اسپانسرهای آن محسوب میشود؛ بنابراین میشود گفت، به نوعی «تحمیل» است؛ تحمیلی از نوع «قواعد بازی» که اگر موفق شوید خیلی موفق خواهید شد و اگر موفق نشوید، کل نمایش با عدم هماهنگی مهمانها، از دست خواهد رفت. «مهمونی» هم طبیعتاً درگیرِ چنین مشکلی بود اما اندک اندک توانست خودش را از «بحران مهمانها» بیرون بکشد و در قسمتهای شانزدهم و هجدهم خود با حضور آتیلا و ستاره پسیانی [قسمت ۱۶] و بهرام افشاری [قسمت ۱۸] به اوج هماهنگی میان مهمان و باقیِ شخصیتها برسد. انعطاف افشاری در این میان حتی بیشتر هم بود در حدی که اگر در فصلهای احتمالی بعدی، اگر به گروه بازیگران سریال بپیوندد، میتواند به یکی از جذابیتهای انکارناپذیر آن بدل شود. [آتیلا پسیانی در قسمت شانزدهم خیلی خوب بود با آن دعوای پدر-دختری اولاش و بعد ارتباطی که با شخصیت روح گرفت اما متأسفانه صحنهای که باید رسماً وارد سریال میشد در نهایت بدل به یک شوخی روایی-کلامی-نقلی شد احتمالاً به دلیل زمانبر بودناش یا بار مالیاش. منظورم همان داستان قرض گرفتن جسم آتیلا پسیانی توسط روح است که در نهایت به بالا رفتن او از دیوار مردم منجر شده بود و دستگیریاش به عنوان دزد!] در مورد قسمت دوازدهم و دعوت کردن از علی نصیریان هم باید گفت گرچه اجتنابناپذیر مینمود -با توجه به جایگاه هنری او و میزان محبوبیت و البته لطفی که کرده بود و دعوت را پذیرفته بود- اما مشخص بود که نصیریان با چنین جایگاهی در تئاتر و تلویزیون و سینمای ایران، زیرِ بار قواعد این نمایش نخواهد رفت و به شیوه خود فرمان را خواهد چرخاند که چرخاند و در نهایت، کار در حدفاصل یکی از تیپهای محبوبِ او از دوران جوانیاش [پیرمرد بیحوصله و تندمزاج] و برخوردِ رسانهایاش به عنوان یک استاد تمامعیار، معلق ماند.
توسعهی شخصیتها
شخصیتهای نمایش که در ابتدای کار، صرفاً با پشه و پسربچه، توانسته بودند به موفقیتِ انکارناپذیر میانِ مخاطبان دست پیدا کنند، اندکاندک همگی توسعه پیدا کردند حتی شخصیتهای زندهی نمایش که مشخص شد چه بازیگران قابلی هستند و شناگرانی موفق، اگر نویسندگان، رودخانهی مناسب را برایشان مهیا کنند! از میانِ بازیگرانِ نمایش، البته علی زرمهری [که خود یکی از نویسندگان نمایش هم بود] در نقش نانوایی که به ثروتی افسانهای میرسد [در حدی که میتواند ایرج طهماسب را هم بخرد!] توانست با گرتهبرداری درست و پارودیوارش از بازی شخصیت تلخ «رئیس اتحادیه» [با بازی کریس بائر] در فصل دوم سریال بسیار محبوب «شنود» [شنود یا وایر (به انگلیسی: The Wire) یک مجموعه تلویزیونی جنایی-درام آمریکاییست که در داخل و اطراف بالتیمور مریلند تنظیم و تولید و توسط نویسنده و خبرنگار سابق پلیس دیوید سیمون نوشته شده. نخستین قسمت این مجموعه در تاریخ ۲ ژوئن ۲۰۰۲ از شبکه اچبیاو پخش شد و در تاریخ ۹ مارس ۲۰۰۸ در پنج فصل و ۶۰ قسمت به پایان رسید. هر فصل از وایر جنبههای مختلف شهر بالتیمور را معرفی میکند که شامل تجارت غیرقانونی مواد مخدر، سیستم مدرسه، رسانههای خبری و … میشود. به رغم رتبهبندی عالیاش توسط بینندگان هرگز برنده جوایز بزرگ تلویزیون نشد اما توسط بسیاری از منتقدان به عنوان یکی از بزرگترین سریالهای تلویزیونی در تمام دوران توصیف شدهاست] به یک تیپ به یادماندنی بدل شود. بدون شک، تا قسمت سیام، تمام شخصیتها توسعه پیدا کردند گرچه توسعهی همهشان به یک اندازه نبود شخصیتهای کته، قیمه، مگسی، دی جی هنوز نیازمند توسعهی بیشتری هستند.
خونهی مادربزرگه هزارتا قصه داره!
خونهی مادربزرگه هزار تا قصه داره، خونهی مادربزرگه شادی و غصه داره…
خونهی مادربزرگه حرفای تازه داره، خونهی مادربزرگه گیاه و سبزه داره…
کنار خونهی ما، همیشه سبزهزاره
دشتاش پر از بوی گل، اینجا همش بهاره!
دل وقتی مهربونه
شادی میاد میمونه
خوشبختی از رو دیوار، سر میکشه تو خونه…
مهمان قسمت بیست و نهم «مهمونی» بهرام شاه محمدلو بود [صداپیشهی عروسک مخمل در «خونه مادربزرگه» سریال بسیار موفق مرضیه برومند] و به بهانهی حضور او، کتاب «مهمانهای ناخوانده» به بچه هدیه میشود [ که قصهاش بنیانِ سریال «خونه مادربزرگه» است. این اثر فریده فرجام که بر اساس قصهای فلکلوریک نوشته شده در اردیبهشت ۱۳۹۶، با شماره ۱۳۹۴، در فهرست میراث ناملموس ثبت شد. این اثر به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی و کردی ترجمه و انیمیشهای بسیاری با اقتباس از آن ساخته شدهاند] و در قسمت پایانی، با همان روشی که شخصیتهای آن قصه التماس میکنند که بمانند، شخصیتهای «مهمونی» هم خواهان ماندن در خانهی طهماسباند [یا به قول شخصیت روحی: «ایرج»!] که در نهایت طهماسب در عینِ ناچاری، قبول میکند! فقط احتمال میدهم که اگر این مجموعه ادامهای داشته باشد بخشهای موسیقی ملل و عاشقانههایش حذف شوند [اصلاً بحث خوب بودن یا نبودنشان نیست –که اتفاقا خوباند- بحث این است که متعلق به این نمایش نیستند] چون طهماسب قولی به مجری «این دو بخش به هم پیوسته» نداده است!