مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
۱. «هیچ احساسی نداشتم»
در سپتامبر ۲۰۱۹، درحالیکه فیلم «انگل» بونگ جون هو، جایی بین دریافت جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن در ماه مه و چند نامزدی اسکار در ژانویه ۲۰۲۰ قرار داشت، برای مدتی کوتاه تحتالشعاع یکی از فیلمهای قبلی کارگردان کرهای قرار گرفت. «خاطرات قتل» (Memories of Murder) دومین فیلم بلند داستانی او که در ۲۰۰۳ روی پرده سینماها رفت، با یکی از مخوفترین پروندههای جنایی کره جنوبی دست و پنجه نرم کرده بود: رویدادی که در آن ده زن و دختر در نزدیکی هواسئونگ در ایالت گیونگی-دو، در بیست و شش مایلی جنوب سئول مورد تجاوز قرار گرفتند و کشته شدند. (سونگ کانگ هو، ستاره فیلم «انگل» نقش یکی از کارآگاهان پلیس را بازی میکند که دستگیری عامل جنایات دغدغه ذهنی اوست.)
سیانان در مه ۲۰۲۰ گزارش داد، «حدود ۲۲۶ هزار نفر در منطقه زندگی میکردند که در تعدادی روستا بین تپههای جنگلی و شالیزارها پراکنده بودند، آن هم در منطقهای که قبلاً گزارش شده بود سابقه هیچ جنایت واقعی را نداشت.» کشتار در ۱۹۸۶ شروع شد و پنج سال ادامه داشت. در ۱۹۸۹ یک مظنون به خاطر یکی از جنایات به زندان افتاد و در ۲۰۰۹ بهطور مشروط آزاد شد، اما بقیه قتلها بدون پاسخ ماندند. شبح آنچه اولین قتلهای زنجیرهای در کره نامیده میشود، کشور را بهشدت به وحشت انداخت: پلیس از بیش از ۲۰ هزار نفر بازجویی کرد که برخی از آن حتی پس از پایان محدودیتها در ۲۰۰۶ بود. بیش از دو میلیون ساعت کاری به این پرونده اختصاص داده شد – نزدیک به ۵۵۰۰ سال، یک هزاره بیشتر از تاریخ خود کره.
سی و سه سال پس از پیدا شدن اولین جسد و شانزده سال پسازآن که «خاطرات قتل» در کره جنوبی به موفقیت دست پیدا کرد، خبری منتشر شد که یک آزمایش دیانای جدید بهاحتمال زیاد قاتل را شناسایی کرد، و یک مرد را به چند تن از قربانی پیوند داد: لی چون جائه، پنجاه و شش ساله، بومی هواسئونگ که از قبل به خاطر یک جرم در ۱۹۹۴ در شهر دیگری در زندان بود. لی در ۱۹۸۶ پس از پایان خدمت سربازی در منطقه هواسئونگ مستقر شد. او در دو مایلی جایی زندگی میکرد که اکثر قتلها اتفاق افتاد. لی درنهایت به همه قتلها، بهعلاوه پنج مورد دیگر، و همچنین بیش از سی مورد تجاوز اعتراف کرد.
یک افشاگری شگفتانگیز: لی در زندان فیلم «خاطرات قتل» را دیده بود. او به خبرنگاران گفت: «وقتی فیلم را دیدم، هیچ احساسی نداشتم. قتلها هرگز در ذهن من نبود و بهندرت در افکارم خود را با آنها مرتبط میکردم.»
در ادامه غول «انگل» به حرکت خود ادامه داد. در فوریه ۲۰۲۰، داستان بونگ درباره دو خانواده، در بزرگترین صحنه سینما یعنی جوایز آکادمی به پیروزی رسید و اسکار بهترین فیلم را از آن خود کرد – اولین بار برای یک فیلم غیر انگلیسیزبان. در آن زمان، پرونده لی در حد یک پاورقی اهمیت خود را از دست داده بود، درحالیکه یک جور انگل دیگر – ویروس کرونا، کووید-۱۹- در سراسر جهان گسترش پیدا کرد بود، پرونده هواسئونگ تا حد زیادی از رادار اخبار خارج شد. در پاییز ۲۰۲۰، لی در یک دادگاه از یون سئونگ یئو، مردی که به خاطر یکی از قتلها زندانی شد، عذرخواهی کرد. لی وقتی نسخه دراماتیک وحشیگریهای خود را روی پرده دید، هیچ احساسی نداشت. آیا میتوانیم دوباره این فیلم را با همان شیوه که قبلاً دیدیم، تماشا کنیم؟
۲. خاطرات «خاطرات قتل»
از اواسط دهه ۱۹۹۰ تا اوایل دهه ۲۰۰۰، آنچه عمدتاً سینمای کره جنوبی نامیده میشود، از نوع تعریف کرد که کارگردانان کرهای چه نوع داستانهایی را میتوانند بیان کنند. لی چانگ دونگ، هونگ سانگ سو، پارک چان ووک و کیم کی دوکِ فقید، با فیلمهایی که رسماً هیجانآور و اغلب تجاوزکارانه بودند، شهرت تازهای برای سینمای کره در سراسر جهان به همراه آوردند.
بونگ جون هو که متولد ۱۹۶۹ است، جوانترین فرد آن گروه است. اگر مثلاً بین مثلثهای عاشقانه فیلمهای هونگ سانگ سو و خشونتهای دارای سبک پارک چان ووک وجوه مشترکی چندانی نیست، به نظر میرسد فیلمهای اول بونگ جون هو، با ترکیب سریع بازیهای طبیعتگرایانه و حرکتهای طرحریزیشده، این ضربههای بسیار متفاوت را در برمیگیرد. یا شاید راز کار او عشق ذاتی به قصهگویی ترکیبی، مخلوط کردن حالات روحی و روشهایی است که معمولاً از هم جدا هستند. اولین فیلم بلند داستانی او، فیلم فوقالعاده خوب «سگهایی که پارس میکنند هرگز گاز نمیگیرند» (۲۰۰۰)، بهطور بارز نگرانیهای کره جنوبی را – فساد در آکادمی، خورش سگ، میراث المپیک ۱۹۸۸ – در داخل و اطراف (و بالا و پایین) یک مجتمع بزرگ آپارتمانی در سئول بررسی میکند. این ساختمان مدل کوچکی از جامعه کره جنوبی است. آنچه از طبقات بالا و پایین در فیلم ترسیم میشود، پیشدرآمدی بر موضوع بالای پلهها/پایین پلههاست که در خانه مجلل پستمدرن فیلم «انگل» فوران میکند. «سگهایی که پارس میکنند هرگز گاز نمیگیرند» با موسیقی متن عجیب و عجیب خود، نوعی سرزندگی دارد که میتواند فیلمهای وس اندرسون را به یاد آورد.
«خاطرات قتل» در نقطه مقابل «سگهایی که پارس میکنند هرگز گاز نمیگیرند» قرار دارد. تغییر جهت در حدی است که تماشاگر کاملاً آن را حس میکند. بلندیهای آفتابی و سرگیجهآور فیلم قبلی جای خود را به یک چشمانداز بارانزده و جهنمی داده است که در آن زنان عمدتاً نقش قربانیان را دارند، اما «خاطرات قتل» مانند فیلم قبلی، با اصول اخلاقی و سلامت عقل دست و پنجه نرم میکند و از بازی با قوانین ژانر میپرهیزد. («خاطرات قتل» برخلاف «سگهایی که پارس میکنند هرگز گاز نمیگیرند» در سینماهای کره جنوبی به یک موفقیت بزرگ دست پیدا کرد؛ «میزبان» (۲۰۰۶)، فیلم سوم او درمورد هیولایی در یک رودخانه باعث شد تماشاگران بینالمللی با بونگ آشنا شوند.)
«خاطرات قتل» یک حماسه جنایی بیپرده است که میتوان آن را بهعنوان یک کمدی ابزورد از اشتباهات نیز دید و حتی از آن لذت برد. در صحنههای آغازین فیلم، آنچه باید تجزیه و تحلیل جدی یک صحنه قتل باشد، به یک آشفتگی تمامعیار – اگر نگوییم یک پارک تفریحی – تبدیل میشود. رئیس پلیس از یک بلندی میافتد، بچهها، فریادکنان این طرف و آن طرف میدوند، و یک راننده با بیخیالی با ماشین از روی جایی که یک مدرک ارزشمند دارد، رد میشود. یک کارآگاه فریاد میزند: «این هرج و مرج کامل است!» بااینحال، هر بار که یک جنازه جدید را میبینید که دست و پایش بسته است، دهانبند و لباس قرمز دارد، کم میآورید و دیگر نمیتوانید بخندید.
فیلم یک قطعه تاریخی است که هر چیز نوستالژیک از آن حذف شده است. «خاطرات قتل» به شکلی تراژیک نهتنها بر قربانیانی که وحشیانه به قتل رسیدند، بلکه بر کل یک ملت که اعصابش خرد شده، نور میاندازد. دهه ۱۹۸۰ برای کره جنوبی، مرحلهای مهم در راه تبدیلشدن به یک دموکراسی فعال و یک قدرت اقتصادی بود، و «خاطرات قتل» بهصراحت دردهای فزاینده کشور را آشکار میکند. (بونگ وقتی اولین قتلها اتفاق افتاد، به دبیرستان میرفت، و بعداً درحالیکه در رشته جامعهشناسی در دانشگاه معتبر یونسی تحصیل میکرد، در تظاهرات شرکت کرد.) در یک صحنه کوتاه اما فراموشنشدنی، یک اعتراض دانشجویی علیه چون دو هوان، رئیسجمهور خودکامه کره جنوبی در دهه هشتاد، به شکلی خشونتآمیز توسط همان نیروی پلیس که مسئول پیدا کردن قاتل گریزان است، سرکوب میشود.
پیشدرآمد فیلم با هر بار تماشا، پرقدرت است – یک مدل سه دقیقهای از احساسات و فروتنی که مملو از زیبایی و وحشت است. یک پسربچه در شالیزاری وسیع رو به دوربین ایستاده، درحالیکه صورتش با ساقههای طلایی احاطه شده است. او صبورانه یک ملخ میگیرد. سرش را بالا میآورد و تراکتوری را میبیند که در امتداد جاده خاکی که از میان مزارع میگذرد، پِتپِتکنان حرکت میکند. شش پسر دیگر، برخی با تور پروانه، با شادی دنبال تراکتور میدوند، گویی هر بازدیدکننده از آن سوی مزرعه برایشان تازگی دارد. مردی با ظاهری قابل اعتماد پشت تراکتور نشسته است، و در هوای آزاد به تعقیبکنندگان جوان خود نگاه میکند که با خوشحالی فریاد میزنند، ماشین «آشغالی». او از بچهها میخواهد جلو نیایند، اما آنها توجهی نمیکنند.
این مسافر، بازرس پارک (سونگ) است، یک مجری قانون محلی که به نظر میرسد کاملاً از وضعیت خود راضی است، حتی درحالیکه اثری از خستگی یا غم در صورت پهن و مهربان او چشمک میزند. کشاورز که کلاه حصیری به سر دارد، تراکتور را متوقف میکند؛ پسربچه درحالیکه ظرف شیشهای که حشره را داخل آن به دام انداخته، پشت سرش نگه داشته، تماشا میکند. وقتی پارک از کنار او رد میشود، با مهربانی موهای بچه را نوازش میکند. این یک حرکت طبیعی، و تقریباً پدرانه است که ممکن است قبلاً صد بار انجام داده باشد، انگار احساس میکند با همه بچههای این منطقه ارتباط دارد. این آخرین لحظهای است که او بسیار خوشرو و متین به نظر میرسد. او میداند قرار است چیز بدی ببیند. فقط نمیداند چقدر بد است – و این را هم نمیداند که این اولین مورد از یک سری اتفاقات تکاندهنده است.
کشاورز به یک جوی سرپوشیده اشاره میکند. پارک تکهای آینه پیدا میکند و با آن نور خورشید را به فضای تاریک هدایت میکند. ما از زاویه معکوس میبینیم: یک جسد رنگپریده، زانوها بالا، و صورت پارک در آن طرف جوی دیده میشود. با برخورد نور خورشید، متوجه تعداد زیادی حشرات ریز میشویم که در سراسر بدن مرده پراکنده هستند. توجه پارک به خنده بچهها جلب میشود، که حالا با لباسهای زیر زن مرده – یعنی شواهد – که در مزرعه پیدا کردهاند، بازی میکنند. پارک آنها را سرزنش میکند، و پسری که در نزدیکی او خم شده و تماشا میکند. او حرفهای پارک را کلمه به کلمه تکرار میکند: «آنها مهم هستند، دست نزنید!»، «آنها مهم هستند، دست نزنید!». پسر مصرانه حرفها و حرکتهای او را تقلید میکند، اما پارک خونسردی خود را حفظ میکند. او میداند قرار است زندگی همه تغییر کند. قرار است عصر بیگناهی تمام شود.
صحنههای آغازین «خاطرات قتل» یک حس ناباکوفی دارد که اولین بار که فیلم را دیدم متوجه آن نشدم: وقتی پارک برای اولین بار نور را به جنازه میتاباند، یک ملخ را میتوان دید که به پای برهنه زن مرده چسبیده است. این همان حشره ابتدای فیلم است، یا حشره دیگری که بهتازگی به وجود آمده؟ این تفسیری از مسیر شکستناپذیر طبیعت است، یا جزئیاتی شیطانی برای بینندگان وسواسی، و شاهدی از الگوی دقیق بونگ؟ (بعداً در لحظهای ویرانگر در فیلم یک چسب زخم هست که بونگ میگوید اشارهای به اقتباس استنلی کوبریک از «لولیتا» ناباکوف است.)
شوک دیدن جنازه، ما را در برابر این رد پای کارگردان کور میکند – تا وقتی دوباره، دوباره و دوباره نگاه کنیم. به نظر میرسد بیشتر بازی با خود زمان است تا نور، بهطوریکه من بعد از دستگیری قاتل در زندگی واقعی متوجه ملخ دوم شدم.
هشتم اکتبر ۲۰۱۹ در رویدادی در جشنواره فیلم نیویورک، بونگ این شایعه را که قاتل واقعی فیلم او را در زندان سه بار از تلویزیون دید، رد کرد. یکی ممکن است بپرسد: آیا او متوجه شد ظرف شیشهای که پسربچه پشتش گرفته، خالی است یا پر؟
۳. کارآگاهان وحشی
پارک بخشی از سه مأمور تحقیق در قلب فیلم است. تعهد او نسبت به این پرونده تحت تأثیر رویکرد اتفاقی او و نقض احتمالی حقوق بشر قرار میگیرد. بهعنوان مثال، او با اعتماد بیجا به غرایز خودش مدعی است با خیره شدن به عکسهای چهارده مرد متهم که در حال بازجویی از آنها هستند، سرانجام جواب خود را میگیرد. او به اولین نفر از دو رئیس خود در فیلم (بیون هی بونگ) میگوید: «چشمهای من میتواند مردم را بخواند. اینطوری بهعنوان کارآگاه زنده میمانم.»
شوخی بیرحمانه این است که غرایز او عموماً اشتباه میکند. ضعف او در ایدههای بد، خرافات و نظریههای پوشالی، مأموریت آنها را که همین حالا هم پیچیده است، به هم میریزد. در جایی، او با افتخار این واقعیت را با رئیس پلیس در میان میگذارد که هیچ موی ناحیه تناسلی در محل قتل پیدا نشده است. او معتقد است مجرم باید یک «کاملاً کچل» باشد – احتمالاً یک راهب بودائی. (رفتن او به حمامهای عمومی، نگاه کردن به آدمهای لخت که در حمام از کنار او رد میشوند، بیرحمانهترین لحظههای بسیار خندهدار فیلم است.) او از یک مظنون با موهای چرب سؤال میکند، «زنها از آدمهایی مثل تو خوششان میآید؟»، و همکار زن خود (که سئو هی) را که عملاً قویترین سر نخ پرونده را به دست آورده، مسخره میکند که رمانهای معمایی زیاد میخواند.
پارک یک آشفتگی محض است، گاهی اوقات وراج، گاهی مثل لاتها، گاهی تنگنظر و گاهی مضحک، اما نقشآفرینی مبهوتکننده سونگ، او را کاملاً انسانی میکند. (او همچنین تنها یکی از سه کارآگاه است که در ظاهر زندگی خانوادگی دارد.) او اصرار دارد هر جور که شده یکی از مظنونان را بهعنوان قاتل معرفی کند و برای اعتراف گرفتن حاضر به هر کاری است، اما بدترین کارها را به نفر سوم گروه، فرد دست راست خود (یا پای راست خود) میسپارد، بازرس جو (کیم روی ها) که شیوه بازجویی او این است که قبل از این که با پا به یک مظنون لگد بزند، روی یک کفش خود پارچه میکشد. خشم جو در همه جهات گسترش مییابد – نهتنها در برابر قاتلان احتمالی بلکه در برابر دانشجویان دانشکده، که انتقادهای تندی از ساختارهای اقتدارگرا دارند و جو آنها را در تخیلات تند خود تا حد همخوابگی با اساتید خود پایین میآورد.
بااینحال، این پارک است که در روز روشن، از بالای تپهای علفی، با پا به مردی غریبه در شهر که فکر میکند مزاحم یک زن شده است، حمله میکند. چیزی نمیگذرد که معلوم میشود آن مرد همكار جديد او در پرونده قتلهاست، بازرس سئو (كيم سانگ كيونگ) که از سئول آمده است. او ظاهراً مغز و روششناسی علمی شهر بزرگ خود را آورده است، و در بیشتر فیلم به نظر میرسد یک ابرشخصیت آرام است که میتواند به همه اشتباهات کارهای پلیسی پارک و جو اشاره کند. افسوس که در پایان، او حتی بیشتر از همکاران خود عذاب میکشد، و بیهوده در هزارتوی مرگ که بونگ ساخته است، میتازد.
۴. مهمان
یازده روز پس از پیروزی تاریخی «انگل» در نود و دومین دوره جوایز اسکار، دونالد ترامپ رئیسجمهور وقت آمریکا، در یک همایش انتخاباتی در کلرادو موفقیت این فیلم را به سخره گرفت. او از هواداران خود در این گردهمایی پرسید: «جوایز آکادمی امسال چقدر بد بود؟ دیدید؟ برنده… یک فیلم از کره جنوبی است! این دیگر چه کاری بود؟ ما سر مسائل تجاری بهاندازه کافی با کره جنوبی مشکل داریم. آنوقت آنها جایزه فیلم سال را به آنها میدهند؟ فیلم خوبی بود؟ نمیدانم؟ اجازه بدهید “بربادرفته” برای ما باشد. میشود لطفاً “بربادرفته” را به ما برگردانید؟ یا “سانست بولوار” را. چه فیلمهای خوبی هستند.»
ترامپ با افسوس ادامه داد: «اینهمه فیلمهای خوب ولی برنده از کره جنوبی است! فکر کردم جایزه بهترین فیلم خارجی را به آن دادهاند، درست است؟ بهترین فیلم خارجی. قبلاً اصلاً چنین اتفاقی افتاده بود؟»
نمیتوان لحن ترامپ در استفاده از کلمه «آنها» در آن سخنرانی را نادیده گرفت: سینمای کره جنوبی برای ترامپ آنقدر عجیب است که بتواند درمورد آن فکر کند، و موفقیت آن باید نوعی توطئه خارجی باشد. عصبانیت تبآلود او در تضاد با اظهارات خود بونگ (ماه قبل از آن در مراسم گلدن گلوب) بود که گفت: «وقتی بر سد یک اینچی زیرنویسها غلبه کردید، با بسیاری فیلمهای شگفتانگیز دیگر آشنا میشوید.»
مانند بسیاری از بهترین فیلمهای بونگ، روابط آمریکا و کره در «خاطرات قتل» به تصویر کشیده میشود. فیلم که داستان آن عمدتاً در نیمه پایانی دهه ۱۹۸۰ رخ میدهد، نشان میدهد که چگونه پیچکهای فرهنگی آمریکا حتی در این گوشه خوابآلود کشور نیز نفوذ کرده است. گاهی اوقات در حد یک نگاه گذراست: یکی از مظنونان فیلم «حرارت تن» را تماشا کرده است. بازرس پارک به کوانگ هو (پارک نو شیک)، جوانی دچار عقبماندگی ذهنی که اولین مظنون اصلی آنهاست، یک جفت کفش نایک میدهد، که سئو میگوید آنها تقلبی هستند – درواقع نه «نایک» بلکه «نایس» هستند. (تسلط سئو به زبان انگلیسی نشانهای از برتری است.) در یک شب عیش و نوش، پارک تفاوت بین مبارزه با جنایت در آمریکا و کره جنوبی را بهنوعی به کوچک بودن نسبی کشورش ربط میدهد. بااینحال، دیوانهوارترین لحظه زمانی است که ردی از منی قاتل باید به ایالات متحده ارسال شود، زیرا کره جنوبی فاقد فناوری تشخیص دیانای است. این نماد کشوری است که عملاً نمیتواند خود را تجزیه و تحلیل کند.
بنابراین این یک طنز غنی است. کارگردان یک داستان خیلی ترسناک و پر جوش و خروش که ناتوانی در سایه قدرت آمریکا یکی از مضامین آن است، بالاترین جایزه سینمایی این کشور را از آن خود میکند – یک حرکت گستاخانهی باشکوه و آنقدر بزرگ که شخص رئیسجمهور آمریکا را عصبانی میکند.
منبع: کرایتریون (اد پارک)