مجله نماوا، سحر عصرآزاد
فیلم سینمایی حکومت نظامی یک درام سیاسی- جنایی با رویکرد ضد فاشیستی-ضد آمریکایی است که از آن به عنوان بزرگترین فیلم سیاسی یاد میشود. عنوانی که جایگاه این اثر را نه فقط در کارنامه سازندهاش بلکه در سینمای سیاسی جهان برجسته میکند.
کوستاو گاوراس؛ کارگردان یونانی الاصل فرانسوی سه سال بعد از ساخت فیلم سیاسی موفق «زد» که برگرفته از رویدادی مستند در دیکتاتوری یونان بود و جایزه اسکار و گلدن گلوب بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را کسب کرد، در سال ۱۹۷۲ فیلم «حکومت نظامی» را ساخت که یک جایزه بفتا و نامزدی گلدن گلوب را به همراه داشت.
فیلم براساس فیلمنامهای مشترک از گاوراس و فرانکو سولیناس ساخته شد؛ فیلمنامهنویسی ایتالیایی که در کارنامه او آثاری همچون «نبرد الجزیره»، «سالواتوره جولیانو» و «مظنون» به چشم میخورند. فیلمنامه در عین وامداری به وقایع مستند زمان خود، ملهم از رمانی به همین نام از نویسنده شیلیایی؛ خورخه دونوسو است.
هنر گاوراس در برقراری نسبتی معنادار بین جهانبینی و دیدگاه سیاسی خود با واقعیت جاری و ادبیات داستانی باعث شده «حکومت نظامی» هویتی مستقل و منحصر به فرد بهخصوص در حیطه فیلمهای سیاسی پیدا کند و در عین حال درام نفسگیر، جذاب و پرکاراکتر خود را روان و گویا پیش ببرد.
فیلم با ترسیم نقش مداخله جویانه آمریکا در کشورهای آمریکای لاتین نسبت مستقیم دارد و قصه خود را در کشور اوروگوئه آغاز میشود؛ اتمسفری که با گشت و بازرسی گسترده مأموران در خیابانهای شهر و بوق ممتد آژیر سراسری، خبر از جستجویی حساس میدهد که سران حکومت در مقر فرماندهی منتظر نتیجه آن هستند.
در نهایت جسد چشم بسته یک مرد روی صندلی عقب ماشین بدون راننده پیدا میشود. فیلیپ مایکل سانتوره (ایو مونتان)؛ مرد آمریکایی است که از این پس، فیلم درصدد ترسیم چرایی مرگ او برمیآید. حرکت هوشمندانه فیلم در مسیر رسیدن به پاسخ این چرایی، در واقع افشاگری تدریجی این کاراکتر را به دنبال دارد.
مردی که از یک کارمند ساده، یک پدر مهربان، یک همسر فداکار و یک قربانی خشونت و تروریسم، تبدیل میشود به رئیس پلیس آمریکایی که در طول سالها وظیفه آموزش مأموران پلیس کشورهای آمریکای لاتین به عنوان بازجو- شکنجهگر را برعهده داشته است!
این روند به شدت متکی بر ساختار روایی فیلمنامه و پازل اولیهای است که به واسطه عقب رفتن زمان وقوع رویدادها تکمیل یا به گفته بهتر بازخوانی میشود و جذابیت کشف را همراه با غافلگیری بهجا برای مخاطب تدارک میبیند. به همین واسطه شاید بیانصافی باشد که این ساختار را تنها متکی بر فلاشبک دانسته و این هنر وام گرفتن از گذشته در بزنگاههای درام و چینش هوشمندانه و معنادار رویدادها برای کامل شدن خط داستانی در زمان حال را تنها به (بازگشت به گذشته) تقلیل دهیم.
همانطور که اشاره شد پس از کشف جسد سانتوره در ابتدای فیلم و برگزاری مراسم تشییع او در کلیسا با حضور خانواده و مقامات، فیلمساز قرار خود را با مخاطب به واسطه ترسیم تصویر ذهنی همسر او از خاطرات گذشته میگذارد و از این لحظه است که با حرکتی سیال در گذشته که گاه تقدم و تأخر دارند، روایت خود را پیش میگیرد.
روایتی که یک هفتهی سرنوشتساز را به ترتیبِ روزهای هفته با وقایع هر روز به تصویر میکشد؛ از شکل و نحوه گروگانگیری سه فرد توسط جنبش آزادیبخش ملی اوروگوئه که اتفاقاً بینام و نشانترین آنها همین سانتوره است و سوالبرانگیزی این قضیه، توجه خبرنگاران را هم جلب میکند.
پرسشگری خبرنگاران تمهیدی است دراماتیک تا مخاطب همراه با آنها سراغ وزیر و وکیل و نماینده دولتی برود و در حین شکلگیری تدریجی پازل شخصیتی سانتوره، آن جملات طلایی آشنا از زبان یکی از وزرا خطاب به خبرنگاران ثبت میشود (در کشور ما زندانی سیاسی وجود ندارد؛ فقط تبهکاران معمولی هستند!)
نویسنده و فیلمساز این امتیاز ویژه را به مخاطب دادهاند که در عین حال بتواند به هر سوی ماجرا اشرافی یکسان داشته و از نگاه سودار فاصله بگیرد تا این ماهیت اصیل و حقیقی مفاهیم، کلمات، رویدادها و آدمها باشد که او را به همراهی و همدلی وامیدارد.
همانطور که در آغاز تصویر ارائه شده از سانتوره، مخاطب را نسبت به گروگانگیران دچار گاردی میکند که به تدریج باز شده و فرصت بازبینی حتی در کلمات ایجاد میشود. در چنین شرایطی است که مثلاً همان جمله داخل پرانتز؛ گویای مشی مشترک فکری همه حکومتهای فاشیستی و دیکتاتورمآبانه میشود که به واسطه بازی با کلمات تلاش میکنند ذهن شنونده را از حقیقت پشت کلمات منحرف کنند غافل از آنکه ماهیت اصیل آنها غیرقابل تغییر است.
این زیرمتن در طول بازجوییهای ادامهدار سانتوره؛ در گفتوگو بین او و بازجوی نقابدار؛ هوگو (ژاک وبر) هم رخ نمایی میکند. جایی که مفاهیمی همچون نظم اجتماعی، نظم دموکراتیک، نظم دیکتاتوری، بازجویی، شکنجه و … به چالش کشیده شده و در نهایت به یک بنبست دو سویه منجر میشود.
بن بستی که سانتوره معتقد است این جنبش در آن گیر افتاده؛ چراکه اگر او را بکشد به بیرحمی و اگر نکشد به ضعف متهم میشود. درحالی که به نظر میآید این بنبست در مفهومی عمیقتر برای خودش به عنوان بازوی عملی دیکتاتوری اتفاق افتاده؛ جایی که مجبور به پذیرش سرنوشتی تراژیک میشود که اگر خودش هم جای همکارانش بود، چنین تصمیمی برای گروگان میگرفت… پذیرش این واقعیت که یک مهره سوخته برای کشورش است و باید حذف شود!
این همان سنتزی که به نظر میآید هدف غایی و نهایی گاوراس هم هست تا مفهوم خودکامگی دیکتاتوری و بلعیدن مهرهای خود را در دل درامی پرتنش و تو در تو برای مخاطب قابل درک و ملموس کند و به گفته بهتر ترجمان تصویری و حسی مفاهیمی باشد که هر توضیحی درباره آنها، سقوط به ورطه شعارزدگی و مستقیمگویی است.
البته که فیلم از این نقصان کاملاً هم مصون نمانده و میتوان رد پای عنان از کف دادگی را در شعارهای دیکته شده از زبان خبرنگاران درباره نقش مداخلهجویانه آمریکا در برزیل، سانتو دومینگو و اوروگوئه بهخصوص در دیالوگهای خبرنگار سپیدموی؛ دوکاس (او. ئی. هاسه) دنبال کرد.
فیلمساز در پایان پس از پاسخی درخور به چرایی پرسشی که در آغاز فیلم طرح کرده، تکمیل پازل شخصیتی فیلیپ مایکل سانتوره، بازگشت به موقعیت آغازین و مراسم خاکسپاری او با حضور خانواده و مقامات، با یک طراحی ویژه و موشکافانه جهان اثر خود را بسط داده یا به گفته بهتر به شیوهای دراماتیک آن را تکثیر کرده است.
به همین واسطه است که پس از بازگشت تابوت سانتوره به کشورش آمریکا، با هواپیمایی دیگر جایگزین و جانشین او وارد اروگوئه میشود. چشمهای کاوشگر مأموران جنبش آزادیبخش در لباس مبدل که لحظه لحظه این ورود را زیر نظر دارند، زبان گویای ادامه این روند و تکرار دور تسلسل در جهان درون و بیرون فیلم و … مشی تکرارشونده همه حکومتهای دیکتاتوری در همه زمانها و جغرافیاها است.
تماشای فیلم حکومت نظامی در نماوا