مجله نماوا، عباس اقلامی
آنها که جنگها را شروع میکنند بر این خیال خام هستند که با اعلام آتشبس و رسیدن به توافق صلح، جنگ تمام میشود. اما در طول تاریخ بسیار دیده و شنیدهایم که جنگ در آسیبدیدگانش تا زنده هستند، ادامه پیدا میکند و سر تمام شدن ندارد. و بزرگترین گروه آسیبدیدگان جنگ را زنان و کودکان تشکیل میدهند. جنگی که تمام نمیشود را پاول پاولیکوفسکی در «آیدا»، سومین فیلم سینماییاش بر اساس داستان زندگی دختر جوانی پیش روی تماشاگرش میگذارد که در عنفوان نوجوانی و تعیین مسیر زندگی با واقعیتی مواجه میشود که مسیر زندگی او را میتواند تغییر اساسی دهد.
آیدا که خانوادهی خود را در جنگ از دست داده در صومعه بزرگ شده و حالا در نظر دارد در آن سوگند راهبهگی بخورد و درست در همین حال و هواست که مدیر صومعه او را صدا میزند و میگوید باید به دیدار خاله واندایاش برود، با او صحبت کند و اگر خواست بعدش به صومعه بازگردد و سوگند یاد کند.
خاله واندا برای او از رازی پرده برخواهد داشت که یادگار جنگ و سلطهی نازیها بر زندگی خانوادگی او در دوران جنگ جهانی دوم در لهستان است.
خاله واندا که قاضی دادگاه است و به قول خودش حکم اعدام چندین نفر را پیش از این داده، در دورانی از تردید و تنهایی به سر میبرد و به هیچ روی خود را آماده و توانای سرپرستی آیدا نمیبیند. او تردید کرده به راهی که آمده و در راه پیش رو خود را تنها میبیند و چه بسا این تنهایی را ترجیح میدهد به حضور خواهرزادهای که هیچ چیز از گذشتهی خود نمیداند و حتی از هویت فردی حقیقی خود بیخبر است.
آیدا چنان در اتمسفر جاری زندگی خود در صومعهی کاتولیک دچار رخوت و سستی ذهنی شده که در مواجهه با واقعیتی که از زبان خاله واندا میشنود نه تحریک به دانستن بیشتر میشود و نه شکافی در باورهای درونی خود احساس میکند. تنهایی برآمده از فضای ذهنی و عینی و ایدئولوژی جاری در کلیسا در امتداد همان تنهایی سازمان یافته که نظام توتالیتر نازی بر روان قربانیان خود حاکم کرده، آیدا را که کمترین تجربه از زیست اجتماعی ندارد به بیتفاوتی مرگباری نسبت به گذشته و آیندهی خود دچار کرده است.
آیدا که همپای بسیاری لهستانیهای دیگر خانوادهی خود را در دوران حاکمیت نازیها از دست داده، در نتیجهی القای تنهایی سازمان یافتهی برآمده از توتالیتاریسم هیتلری به ناتوانی سازمان یافتهای دچار گشته که از او فردی مسخ شده ساخته و تن به تردیدی که لازمهی تغییر در شرایط است، نمیدهد. او که از بستر اجتماعی حاکمیت سرکوبگر نازیسم به فضای بستهی کلیسا و حاکمیتهای منزوی کنندهی راهبان کاتولیک پرتاب شده، در تمام دوران کوتاه زندگی خود چندان شکلی از زندگی اجتماعی را تجربه نکرده و خاله واندا هم از همین دریچه قصد میکند تا رخنهای در باورهای منجمد او ایجاد کند.
واندا حتی سعی میکند با زبان آموزههای رهبانی با او وارد گفتگو شود. مفهوم ایثار را پیش میکشد که تو زمانی میتوانی ادعای ایثارگری کنی که شرایط دیگری را تجربه کرده باشی و حالا ایثارگرانه دست از آن بشویی. نه اینکه بدون تجربه کردن یک شرایط دیگر سخن از ایثار و ایمان کنی. خاله واندا نه فقط در حرف که در عمل هم میخواهد خواهرزادهاش را در شرایطی قرار دهد که در دلش به آن چه تا امروز بوده تردید کند و تجربهی دیگری از زندگی را بپذیرد. تجربهای نزدیک به هویت حقیقی خود که از آن فرار میکند. واندا برای این مهم، او را همراه خود میکند در سفری جادهای به سمت گذشته، برای رسیدن به آینده. سفری که هر ایستگاه و توقف آن درنگی برای آیدا میتواند باشد در بازیابی و شناخت هویتی انکار شده به جبرِ توتالیتاریسم نازی.
آیدا در طول همین سفر جادهای، مستقیم و غیرمستقیم فراخوانده میشود به شاید منحصر به فردترین تجربهای که دختر یا پسری در عنفوان جوانی میتواند داشته باشد. تجربهی تنآمیزی. عملی که از دل تجربه کردن و بعد دست شستن از آن است که به قول خاله واندا مفهومی به نام ایثار معنا مییابد. تجربهای که لیس پسر ساکسیفوننواز در باشگاهِ زیرزمینِ هتل سعی میکند از دلِ گفتن از آن، تردید را به دل آیدا بیندازد. لیس و واندا تجربهای دیگر از روان و بدنِ زیسته پیشِ روی آیدا میگذارند تا از ناتوانی سازمان یافتهی متاثر از توتالیتاریسم نازیسم رها شود و تجربهی زیستی اجتماعی را به تنهایی سازمان یافتهی برآمده از سرکوبگری نازیسم و حاکمیت ایدئولوگهای کلیسا ترجیح دهد.
دعوت از آیدا برای تردید در رسوبات ذهنی و زیستی و تصلب بدنی برخاسته از توتالیتاریسم، دعوت از آیدا برای تردید در هویتِ تا امروز و دعوت از آیدا برای یک تجربهی دیگر در زندگی را پاولیکوفسکی پیش چشم تماشاگر خود میگذارد برای درک زیستِ فردی و اجتماعی آنها که جنگ، تمام گذشته و حال و آیندهشان را زیر سایهی سهمگینِ خود گرفته و در آنها تمام نمیشود.
آیدا روایت کشمکش درونی آیدا لبنشتاین است برای گذار در دورانها و شرایط زیستی متفاوت. روایت دختر جوانی است که تنهایی و ناتوانی سازمان یافته، امید و توان تغییر را در او دچار چنان بیسرانجامیای کرده که در انتها هم با تصمیم غافلگیرکنندهی خود، تماشاگر را با حال قربانیان جنگ بیش از گذشته آشنا میکند. آیدا در انتهای فیلم گزینشی غیرمنتظره و متفاوت دارد که شاید آسیبدیدگان جنگ و به ویژه زنان، نزدیکترین درک را از آن داشته باشند.