مجله نماوا، منوچهر دینپرست
در ابتدای این نوشته باید اعتراف کنم که فیلم «تار» پرابهت، جذاب و درخشان است. فیلمی به غایت درونگرا که میتواند مخاطب را با کلیت فیلم همراه کند و تا انتها سرنوشت یک موزیسیون زن را با تمام صلابت و خونسردی که دارد پی بگیرد.
از زمان اکران فیلم «تار» نوشته و نقدها و اظهار نظرهای مختلفی منتشر شده، فقط کافی است، جستوجویی در اینترنت بکنیم تا حجم این مطالب را بیابیم. «تار» (Tár) فیلمی درام به نویسندگی و کارگردانی تاد فیلد است. این فیلم داستان زندگی آهنگساز- رهبر پرآوازه، لیدیا تار، را دنبال میکند که توسط کیت بلانشت به تصویر کشیده شده است. فارغ از اینکه چنین زنی تا چه اندازه در دنیای واقعی این گونه هست باید ما را به نکته دیگری سوق دهد و آن نگاه ویژه کارگردان است که از لیدیا تار شخصیتی مصمم، مغرور، خونسرد، دقیق و پروسواس و جذاب ساخته است. انتخاب درست کارگردان با بازی کیت بلانشت که فیلماش در هفتاد و نهمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ونیز به نمایش درآمد و بلانشت در آنجا جام ولپی بهترین بازیگر زن را دریافت کرد، نشان میدهد بلانشت با آن صورت سنگی و نسبتا زمخت چگونه میتواند شخصیت یک موزیسین زن را در قامت رهبر ارکستر روایت کند. اگرچه تاد فیلد به صراحت بیان کرده که فیلمنامه اثر را فقط برای کیت بلانشت نوشته و اگر او بازی در این فیلم را نمیپذیرفت قطعا فیلمی با نام «تار» ساخته نمیشد. این حرفی است که برخی از کارگردانان هم قبلا گفتهاند. عباس کیارستمی هم برای بازی ژولیت بینوش در فیلم «کپی برابر اصل» این نکته را تاکید کرده بود.
لیدیا تار که به عنوان یکی از بزرگترین آهنگسازان و رهبران ارکستر زنده دنیا و اولین رهبر زن ارکستر بزرگ آلمانی شناخته میشود برای خود جایگاه ویژهای دارد. سرزمینی که موسیقی و فلسفه در آن ریشه دوانده و این دو را نمیتوان از یکدیگر جدا کرد. لذا کارگردان فقط با یک فیلم زندگی نامهای رو به رو نیست او با شخصیتی تو در تو که هنر موسیقی در تمام کالبد او و با تمام قدرت جریان دارد مواجه است.
کارگردان با زیرکی تمام فیلمی تهیه کرد که مخاطب گمان میکند باید تار را پیش از این بشناسد و یا این فیلم هم درباره زندگی املی و یا بتهوون است. اما این فیلم و شخصیتهایش زایده ذهن کارگردانی خلاق است که با نبوغ خود ما را به زندگی هنرمندی سوق میدهد که در حالت عادی شاید چیزی از همه ما کم نداشته باشد، اما او مانند بسیاری از بزرگترین ذهنهای خلاق تاریخ، یک کمالگرای سرسخت و زنی تنومند است که برای یافتن تعادلی سازنده بین زندگی موسیقایی و شخصی خود تقلا میکند. کارگردان این نکته را به خوبی تشخیص داده و میان زندگی تار و قدرت موسیقایی او توازنی عجیب و نامحسوس برقرار کرده که دائم میان این دو در نوسان است.
![](https://www.namava.ir/mag/wp-content/uploads/2022/11/Cate-Blanchett-in-Tar-20222-1024x576.jpg)
وقتی که فیلم با صحبتهای آدام گاپنیک از مجله نیویورکر که از قضا خودش هم حضور دارد و اطلاعات مهمی درباره تار به حضار میدهد و با تحکم میگوید که لیدیا تار از مهمترین چهرههای عرصه موسیقی زمان ما است؛ باید سرنخ فیلم دستمان بیاید که این یک بیوگرافی صرف نیست فیلمی است که قرار است در دنیای مردسالار و زن ستیز زنی را نشان دهد که اکنون در قامت یک لیدر قرار دارد. وقتی که گاپنیک سئوالات متعددی در آن سن اغواکننده و تاریک میپرسد و ذهن مخاطب را درگیر پاسخهای تار میکند متوجه میشویم که گاپنیک، لیدیا را آچامز نکرده است. او با صراحت به بحث تبعیض جنسیتی در جامعه موسیقی کلاسیک و باور عمومی درباره ماهیت شغل یک رهبر ارکستر پاسخ میدهد. او از الگوی راستین و تاثیرگذارش یعنی لئونارد برنستاین (آهنگساز و رهبر ارکستر بزرگ آمریکایی) نام میبرد و در انتها با اعتمادبهنفس، خودشیفتگی و شوخطبعیاش از برنامههایی که برای آینده دارد میگوید.
مراوده تار با دستیارش که چگونه کارهایش را هماهنگ میکند و حضور و فقدانش میتواند ما را به سوی درامی روان شناختی سوق دهد و یا اینکه وقتی در جلسهای ایمیلهای تار را بررسی و او را به سوء استفاده متهم میکنند ما متوجه می شویم که باجگیری جنسی گویا در دنیای مردان تنها رخ نمیدهد. کارگردان با دقت و وسواس خاصی چنین صحنههایی را در فیلم آفریده که مخاطب را درگیر ذهنیت خود کند. و یا اینکه کارگردان به خوبی توانسته زندگی هنری او را از زندگی معمولیاش چنان جدا کند که گویی او موزیسیونی مشهور نیست و میتواند وقتی همسایه پیر و فرتوتش از او کمک بخواهد دچار رخوت و غرور نشود. او چنان با اعضای گروه ارکستر برخوردی با صلابت و جدی دارد که نفس کسی در نمیآید، او میخواهد خود را برای رهبری و ضبط سمفونی شماره ۵ گوستاو مالر آماده میکند در حالیکه سمفونی نهم او را در دوران کار در پنج ارکستر مطرح (کلیولند، شیکاگو، فیلادلفیا، بوستون و نیویورک) رهبری کرده است، بااینحال هیچگاه نتوانسته مجموعه ۹ سمفونی او را در یک چرخه و با یک گروه برای ضبط اجرا کند. و این همان نقطه عطفی است که کارگردان تعمدا در گرانیگاه فیلم قرار داده است.
لحظات فیلم مانند جادهای پرپیچ و خم است که اگر رانننده غفلت کند مسیر را از دست میدهد و متوجه نمیشود یا کجای جاده است و یا جاده چگونه به پایان رسید. بیگمان فیلم «تار» بر موسیقی استوار است، اما کارگردان به خوبی توانسته فیلم موسیقایی زنانهای بسازد که بعد از دو ساعت و سیوهشت دقیقه تماشای فیلم از دیدن آن پشیمان نشویم.