مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
بیشک حامد بهداد در فهرست برترین بازیگران تاریخ سینمای ایران جایگاهی قابل اعتنا دارد. سلوک ویژه او در رفتار و گفتار چه بهعنوان یک شخص حقیقی در زندگی و چه در جایگاه یک شخص حقوقی و یک بازیگر نامآشنا سبب شده تا مجموعهای از نقشآفرینیهای او بهعنوان یک نمونه الگویی در نظر بنشیند.
حامد بهداد خط سیر مشخصی را در بازیگری طی کرده است. او از یکسو و در ابتدای مسیر بازیگری خود شمایلی از اعتراض و التهاب را در نقشهای خود نمایه کرده است و از سوی دیگر بازتابی از تنش و تشویش درونی شخصیتهایی را تداعیگر است که آز ثروت و جاه مقام داشتهاند.
بهواقع حامد بهداد در گستره نقشآفرینیهای خود سویههایی از توجه به کهنالگوها را بروز داده و همین نکته سبب شده تا ارزیابی کارنامه بازیگری او به بهترین فرصت برای سنجش میزان توازن، تعادل، انطباق و مهارت او در حفظ کلاس بازی در عین ایفای متنوع نقشها بدل شود. با هم فهرستی منتخب و کمتر تحلیل شده از نقشهای کارنامه او را به بهانه ایفای نقش پیمان در سریال «سرگیجه» مرور میکنیم.
۱۶/آرش سپنتا – دل: کاریکاتوری از یک عاشق
جمله معروف «اشکال از گیرنده نیست» شاید توصیف دقیقی از شرححال بر بازی حامد بهداد در سریال «دل» باشد. بهداد در این سریال در حد توان خود بازی میکند اما عوامل تضعیفکننده در این مجموعه سبب شده تا تصویر مخاطب از این حضور بیشتر یک شبح و کاریکاتور از کارنامه بازیگری حامد بهداد باشد. بهواقع بهداد در نقش آرش سپنتا تلاش دارد تا شمایل جوان عاشقپیشه را در سیمای بازیگری خودش بازنمود دهد اما شخصیتپردازی ضعیف سبب شده تا کنشها و گفتمانهای آرش بیشتر غیرجدی به نظر برسد تا اینکه در باور مخاطب بنشیند. بهواقع اشکال از بهداد و جنس بازی او نیست بلکه باورپذیری رفتارها و گفتارهای این نقش بهقدری در فیلمنامه ضعیف است که از بازیگر نیز کاری برنمیآید.
بازیچهشدن آرش به دست آوا، بی کنش او و نرفتن به دنبال رستا و سراغنگرفتن از او پس از جریان تجاوزی که به رستا میشود کاملاً ناهمخوان با آن تصویر جوان عاشقپیشهای است که در این سریال از آرش به مخاطبان منعکس شده و بهواقع از آن جنون عاشقانه و شیدایی نسبت به رستا تا این حجم از بیعملی و بیتفاوتی درباره رستا نهتنها منطقی و باورپذیر نیست بلکه سبب کنشهایی بهشدت تصنعی و سرد در رفتار آرش شده که با جنس بازیگری حامد بهداد جور نیست.
۱۵/ سیامک – همسفر: جوان خودکمبین
در دورانی که تلویزیون گامهای درستی در بازتاب زندگی جامعه در سریالهای خود برمیداشت ساخت سریالی چون «همسفر» اقدامی مناسب در زمینه آسیبشناسی زیستن در دل تنشها و جدلها و علتیابی زمینههای طلاق و شکست ازدواجهای جوانان بود. حامد بهداد نیز یک جوان آیندهدار در زمینه بازیگری در نظر میآمد که با بازی در سریال «همسفر» بارقههایی از استعداد خود در ایفای نقش جوانان پرتنش را بروز داد. آنچه در این سریال از او دیده شد ریاکشنهایی جذاب از یک جوان دستوپاچلفتی متکی به دیگران است که عاشق میشود، ازدواج میکند اما به دلیل همان ضعفهای شخصیتی که دارد نمیتواند مدیریت خوبی بر زندگی مشترک داشته باشد و سرانجامِ زندگیاش طلاقی تلخ است. حامد بهداد بهخوبی ضعف اعتمادبهنفس و خودکمبینی سیامک را در بازیاش ملموس کرد و تجربهای قابلقبول از خود در اولین نقش تلویزیونیاش برجای گذاشت و با همین نقشآفرینی خوب برای بازی در فیلم سینمایی آخر بازی دعوت شد.
۱۴/ سیاوش خدابنده – پرتقال خونی: معلق میان مزدوری و عشقورزی
نقش سیاوش در فیلم «پرتقال خونی» دوپارگی خاصی دارد. از یکسو نمادی از جوانان عاشقپیشه است که باید کنار معشوق باشند یا سایهبهسایه آنها بروند تا آرام گیرند. از سوی دیگر نمادی از افرادی هستند که در گریزگاه جذبه و انتقام به موقعیتی بینابینی میاندیشند تا هم در کنار عشق باشند و هم انتقام بیوفایی را از او بگیرند. سیاوش چنین است. او از یکسو عاشق دلخسته ترمه (نیوشا ضیغمی) است و از سوی دیگر بهعنوان مهره والا (فریبرز عربنیا) عمل میکند.
حامد بهداد برای نمایش این دوپارگی در شخصیت سیاوش کار سختی نداشته است. بهواقع این نقش در اندازه استانداردهای تعریف شده از او بهعنوان یک بازیگر جوان است که بارها توانسته بود جذبه عشق را به رخ بکشد یا انتقام رفتارهای پیرامونی را با التهابی درونی بدهد. سیاوش چنین است. او از یکسو خود را به ترمه نزدیک میکند و با خوشمزگیها و شیرینبیانیهایش خود را بهعنوان یک عاشق در نظر او جا میاندازد و از سوی دیگر در روند فیلم خود را بهعنوان مهره و نیروی والا مینمایاند که تلاش داشته تا با نزدیکسازی خود به ترمه دست او را برای والا رو کند.
۱۳/ حامد آبان – نارنجیپوش: یک اصلاحگر زیستی
حامد آبان در فیلم «نارنجیپوش» ساخته داریوش مهرجویی یک اصلاحگر زیستی و لیدر تحول در بینش و رفتارهای جمعی است. او تلاش دارد تا ایده تطهیر نفوس را به بینش حفاظت از محیطزیست پیوند دهد و انسانهای پیرامونی خود را به آشتی با درون و برون دعوت میکند. بهواقع حامد آبان مدلی از یک متجدد است که تلاش دارد تا از ظرفیتهای مغفول و انرژیهای گم شده در زیستن برای بهبود شرایط زندگی بهره ببرد.
۱۲/ موسی – انتهای خیابان هشتم: مبارزه برای ناموس
شخصیت موسی یکی از نمایههای غیرتورزی و نمادهای درست ناموسپرستی در سینمای ایران به شمار میآید و برخلاف نمونههای متأخری که در برخی آثار ضعیف سالهای اخیر درباره شخصیتهای جنوب شهری و لوطی ارائه شد موسی نه به مبالغه میافتد و نه کاریکاتوری از غیرت را نشان میدهد. او همانی است که باید و رفتاری را از خود نشان میدهد که منطق دراماتیک دارد. او برای جور کردن پول برای آزادی رفیق دربندش و کمک به دیگر دوستان وارد رینگی خونین میشود که شاید خروج از آن ممکن نباشد و همین حرکت از روی آگاهی و فداکاری، شمایل موسی را در قالبی از مبارزه برای حفظ ناموس جا میاندازد.
۱۱/ فرزاد متین – چه خوبه که برگشتی: کاریکاتوری از سرخوشی
جهان سرخوش داریوش مهرجویی در اغلب آثار فان و کمدی او این مجال را به او داده تا در خلق شخصیتهایی با بینش هپروتی موفقیت خوبی را نشان دهد. دکتر فرزاد متین در فیلم «چه خوبه که برگشتی» یکی از همان شخصیتهای سرخوش و هپروتی است که همچون رویکرد نیهیلیستی و سرشار از پوچانگاری موقعیتهای جدی زندگی، تلاش دارد تا واکنشهایی شوخ و رها را نسبت به هر پدیده از خود بروز دهد. حامد بهداد در یکی از ضعیفترین آثار داریوش مهرجویی، موفقیتی مناسب در تثبیت شمایل شوخطبع و کاریکاتوری یک دکتر رها از قیود جدی زندگی از خود نشان میدهد.
۱۰/ داوود – زندگی جای دیگری است: ریاکشن درونی
داوود یکی از شخصیتهایی است که دورانی ایستا از بازیگری حامد بهداد را تداعی میکند. در آن دوران که فترتی چندساله از شکوه پیشین را در کارنامه این بازیگر شاهد بودیم نقش داوود با آن میزان از افسردگی و بیحالی به فرصتی برای شکوفایی مجدد بهداد بدل شد. داوود دکتری جراح است که در زندگی به آخر خط رسیده و دیگر هیچ چیزی او را سر وجد نمیآورد. همین جمله آخر نشان میدهد که جهان چنین نقشی از همان ابتدا فاصلهای بعید با شمایل تثبیت شده بهداد داشت اما این بازیگر بهخوبی سکون کامل این شخصیت را درونی کرد و تصویری جدید از بازیگری خود نشان مخاطبان داد.
۹/ منصور – خانه دختر: تعذب تعصب
شخصیت منصور در فیلمِ «خانه دختر» – که بهوضوح از ممیزی آسیب دیده – نمادی از جوانان برخاسته از خانوادههایی متعصب است که دوست دارند جهانی جدید و به دور از مفاهیم پیشین را برای زندگی آینده خود بسازند. چنین جوانانی برخلاف آنچه کهنه اندیشان خانوادهشان تصور دارند ذهنیتی رها از باورهای مریض و متصلب را آرزو میکنند و همه خواسته آنان از خانوادهشان درک همین تصورات است. اما داستان جوانانی چون منصور به همان گونه که در خانه دختر نشان داده شده در بیشتر موارد جز حسرت و تلخی نخواهد بود زیرا خانواده متعصب و کهنه اندیشی که هنوز عیار نجابت و پاکی یک دختر را در گرو تأییدیه پزشک میبینند نه ملزومات جهان امروز را درک کردهاند و نه قواعد زیستن در دنیایی جدید از مفاهیم انسانی را آموختهاند. چنین خانوادههایی نسلی مریض و بیمار ذهن را میپرورند که آنچه فطری انسان است را با کجاندیشیهای مریض گونه خود تفسیر میکنند و هر محدوده ارتباطی درست و سالم را با عینک تعصب مینگرند؛ منصور یکی از همان افراد تربیت شده در خانوادهای متصلب است که تلاش دارد تا خود را از قیود تعصبات و شکاندیشیها برهاند اما تیر زهرآگین همان نگرشهای کهنه خانوادگی رخت عزا را بر تن او میپوشاند.
۸/ پویا صادقی – آخر بازی: شمایلی از جوان معترض
توجه به ابتلائات و دغدغههای جوانان همواره یک دوراهی را در مسیر ساخت فیلمهای سینمایی و مجموعههای تلویزیونی قرار داده است. یک سر این دوراهی به بازتاب بیروتوش و واقعنما از زیست جوانانه میرسد و سوی دیگری از این مسیر، بازتابی کنترل شده و کمدردسر از این شیوه زیستن است. باتوجهبه تحولات فرهنگی و اجتماعی برآمده از رخداد سیاسی دوم خرداد ۱۳۷۶، مجالی مناسب برای طرح دغدغهها و خواستههای جوانان در سینما و تلویزیون پدید آمد. ساخت فیلم سینمایی «آخر بازی» یکی از همین لبیک گفتنهای سینما به جوانان بود.
دانشجوی معترضی که از دانشگاه اخراج شد از همان دست نقشهایی است که با تکنیکهای آشنای حامد بهداد در بازیگری مماس و همسو است. بهداد قدردان این فرصت طلایی بود و بهخوبی واکنشهای پویا صادقی در تحولات مختلف را به نمایش گذاشت. شیوه عشقورزی وی به دختر موردعلاقهاش با بازی زندهیاد پوپک گل دره موجی جذاب و مؤثر را از عشق جنونوار در سیمای بازیگری وی به راه انداخت. موجی که همچنان یکی از وجوه ارزیابی مردم از شمایل بازیگری حامد بهداد است. این نقش اولین کاندیداتوری بهداد را برای جایزه بازیگری جشنواره فیلم فجر به دنبال داشت.
۷/ سروش – این زن حرف نمیزند: تصویری از یک معتاد
«این زن حرف نمیزند» فیلم غریبی است؛ گفتمانی دارد که برای هرزمان آشناست و سرگذشت شخصیتهایش هیچگاه به کهنگی نمیرسد و همواره برای جامعه ایرانی ملموس است. بازی در فیلم «این زن حرف نمیزند» یک فرصت تمامعیار برای حامد بهداد بود تا بازی در نقش معتاد را به شکل جدیتری تجربه کند. در این فیلم توهم، جنون و اعتیاد شخصیت سروش سبب میشود تا او به همسر دوستش تجاوز کند و توسط همان دختر (با بازی لاله اسکندری) کشته شود. بازی بهداد بر اساس مؤلفههای تیپیک این نقش قابلقبول بود و از سوی منتقدان سینمای ایران بهعنوان پنجمین نقش مکمل برتر سال برگزیده شد.
۶/ مهرداد – بوتیک: نشانهگذاری عصبیت در بازی
«بوتیک» یکی از مهمترین فیلمهای ساخته شده درباره مناسبات زیستی جوانان در شهر تهران است و نمونههایی تیپیک از جوانان را در جدال گفتمانی با یکدیگر مینمایاند. در این میان نقش مهرداد در فیلم سینمایی «بوتیک» اولین نشانهگذاری شمایل عصبی و مجنون در سیمای بازیگری حامد بهداد بود. این بازیگر بهاندازهای در نقش یک شخصیت مفلوک و پادو که با وجود اسیر بودن در چنگال اعتیاد تلاش دارد تا تعصب و غیرتش را نسبت به زنش حفظ کند موفق عمل کرده بود که تا مدتها نقشهایی با چنین مختصاتی به او پیشنهاد میشد و بهمرور شمایل بازیگری او در معرض کلیشه شدن قرار گرفت. البته بازی در فیلم «بوتیک» علاوه بر اینکه کاندیداتوری در بهترین نقش مکمل مرد را در هشتمین جشن خانه سینما برای بهداد به دنبال داشت سبب اعطای جایزه ویژه انجمن منتقدان به این بازیگر شد.
۵/ نعیم – جان دار: استیصال و انفعال
نعیم پسر بزرگ یک خانواده است اما اگرچه باید بهعنوان یک تکیهگاه و قبله آمال در نظر آید اما قافیه را به برادر کوچکتر باخته و به همین سبب در انزوایی خودخواسته و سکوت و انفعالی عجیب فرورفته است. بهواقع بهمانند جمله استنادی «کی بود کی بود من نبودم» او بیشتر یک تماشاچی منفعل است یا در نهایت یک کنشگر عصبی که فضا را پرتنش و ملتهب میسازد و کناره میگیرد. بهواقع او همان کبریتی است که بر انبار باروت میفتد و شب عروسی خواهر خود را با تنش و عصبیتی آنی به یک پیشپرده عزا و ماتم بدل میکند.
۴/ خسرو – کافه ستاره: جوان ناکام
«کافه ستاره» روایتی از سرگشتگیها و غصههای جوانان ایرانی است. داستان هرکدام از آن جوانان یک قصه پرغصه است اما یکی بیش از دیگر جوانان بغض بیشتری از مخاطبان فیلم میگیرد و او خسروی «کافه ستاره» است؛ یک تیپ تمامعیار سینمایی از جوان بیکار ایرانی که به هر در میزند تا برای خود آیندهای بسازد اما در نهایت وقتی همه راهها را به روی خود بسته میبیند، تلاش میکند تا بهصورت قاچاقی از کشور خارج شود اما فرجامش مرگ است. حامد بهداد به زیبایی در نقش خسرو بازی کرد. او تلخی یک جوان مأیوس و سرخورده را بهدرستی نشان مخاطب داد و زمانی که متوجه عشق ملوک به خودش شد پس از ارتکاب خلاف به او پناه بُرد و در همان لحظات ملتهب و پرتنش با نگاهی مهربان و عاشق به ملوک نگریست. ظرافتهای بازی بهداد در نمایش حالتهای مختلف خسرو از جمله مهمترین فرازهای بازیگری او در سینماست که به کاندیداتوری وی در بخش بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در دهمین جشن خانه سینما و دهمین جشن دنیای تصویر منجر شد.
۳/ قدرت صمدی – مارموز: کاریکاتور بلاهت
«مارموز» بازتابی از بلاهت و بیچیزی نهفته در بسیاری از معادلات جاری در ایران است و کاراکتر قدرت صمدی نمایهای تمامعیار از این بیچیزی، خواری، سستی و بلاهت ناپیدا در پشت پرده بسیاری از تحولات محسوب میشود. ایفای این نقش و هنرنمایی در فیلم «مارموز» یکی از مهمترین فرصتهای حامد بهداد برای پاشیدن رنگ تازهای بر شمایل بازیگریاش بود. نقش قدرت صمدی ازآنرو در کارنامه وی دارای جایگاهی مهم است که بالاخره شمایل دیکته شده عصبیت و جنون را از چهره او میزداید و وجههای کمیک، کاریکاتوری و تا حدودی بلاهت گونه به سیمای او میبخشد. شیفتگی قدرت صمدی برای نماینده مجلس شدن تا حدی است که او را به مضحکه جناحهای سیاسی بدل میکند. حامد بهداد در نمایش این حجم از بلاهت، حقارت و حماقت شخصیت قدرت بسیار موفق عمل میکند.
۲/ بلبل – دندون طلا: مهندسی شخصیت در دل درام و تراژدی
بازنمایی دیگری از داستانهای اساطیری شاهنامه و ادای دین به موسیقی فولکلور ایرانی به خلق شخصیتی چون بلبل در سریال «دندون طلا» منجر شد. این سریال بر پایه نگرشی استعاری به ادبیات کلاسیک داستانی و نیز بذلتوجه به هنر سیاهبازی و موسیقی فولکلور به بستری برای بازروایت داستان رستم و سهراب بدل شد که در این میان مثلث نیر، قنبر و بلبل همان تداعی آشنای داستان ایران و توران و مرگ تلخ سهراب است.
در این میان فرجام شخصیت بلبل با بازی حامد بهداد علاوه بر دارابودن مایههایی غنی از ارجاعات هوشمندانه به پایان تلخ شخصیت اسطورهای سهراب در شاهنامه، نعلی هم به روایتهای سینمایی آشنا چون «گوزنها» و «سنتوری» میزند و از مثلث شخصیتی سهراب شاهنامه، سید رسول «گوزنها» و علی بلورچی «سنتوری» به ترکیبی بدیع از شخصیتپردازی برای کاراکتر بلبل میرسد.
گواینکه بلبل علاوه بر شباهتهای شمایلی با سید رسول و علی بلورچی، از منظر کاراکتر موسیقایی به نسخهای نوروایت از مجید کسروی در فیلم «مکس» نیز تا حدودی نزدیک است و در کنار همه این موارد سکانس درگیری قنبر و بلبل در قسمت پایانی و خنجری که از سوی پدر بر پهلوی پسر مینشیند تداعی مجددی است از سوگنامه سهراب در شاهنامه.
۱/ فؤاد – روز سوم: رگههای قدرتمند بازی درونگرا
«روز سوم» یکی از مهمترین نشانههای تصمیم حامد بهداد برای تغییر ریل در مسیر بازیگریاش است. جنون و تشویش درونی شخصیت که در دیگر فیلمهای بازی شده از سوی این بازیگر تا میانه دهه ۸۰ شمسی بیشتر واکنشی به تحمیلهای اجتماعی و پیرامونی بود در فیلم «روز سوم» به یک میل درونی برای برونریزی تنش و تشویش عاشقانه میانجامد. بهواقع بسیاری با شنیدن نام حامد بهداد، تصویر جوانی پر فعلوانفعال با رفتارهای اغراق نما در ذهنشان نقش میبندد و این ستیزگی و طغیان ناشی از استقرار ریاکشنهای برونگرا، پرترهای عصیانگر و آنارشیستی را بر روح اجرایی و هنریاش مسلط کرده است. نقش فؤاد بهعنوان یک افسر عراقی، فرصتی طلایی جهت فاصلهگرفتن از آن شور و حرارت غلوگونه و روح بخشیدن به یک کاراکتر دووجهی بود؛ کاراکتری که در یک دوراهی گیر افتاده بود و توأمان باید شمایل یک عاشق وفادار را در نمایهای قهرمانانه و حالات یک افسر متجاوز عراقی را در شمایلی ضد قهرمانانه در بازی خود نمایان میکرد. بهداد از این فرصت استثنایی بهترین بهره را برد و به زیبایی سردی و خشونت ظاهری در چهره فؤاد و عشقی عمیق و ویژه به سمیره را در نگاهش منعکس کرد. حالت چهره بهداد در سکانس پایانی و زمانی که سمیره به او شلیک کرد خبر از آغاز فصلی نوین در بازیگری حامد بهداد میداد و اگرچه داوران بیست و پنجمین دوره جشنواره فیلم فجر و یازدهمین جشن خانه سینما نگاهی نامهربانانه به هنرنماییاش داشتند و تنها او را نامزد جایزه کردند اما جایزه تندیس حافظ جشن یازدهم دنیای تصویر، تأییدی بر شایستگیهای او در ایفای این نقش سخت و پیچیده بود.
۱+/ امیر شایگان – میخواهم زنده بمانم: سهمخواهی از حق عاشق بودن
تاریخ سیاسی و اجتماعی ملل پر از ازدواجهایی است که با هدف تحکیم جایگاه فردی یا خانوادگی صورت گرفته است. در سریال «میخواهم زنده بمانم» نیز با یکی از همین شخصیتها مواجه هستیم. امیر شایگان فردی معمولی است که ازدواج با دختر یک قاضی او را بدل به مدیری عالیرتبه میکند و بدین ترتیب خط سیر ترقی شایگان از همان مدل مشهور «یک شبه ره صد ساله رفتن» تبعیت میکند. این ازدواج صرفاً یک سویه مبادلهای دارد. یعنی ارتباط عاشقانه میان امیر شایگان و همسرش کمتر قابل رهگیری است هرچند که نمایش عشق از سوی زهره داده میشود و واکنش امیر نیز بهظاهر طلب ناز و صرف عشق است. با این وجود، خانه چنین ازدواجی از همان ابتدا سست است و برای فردی چون شایگان با آن میزان از قدرت و مکنت، تنها روزنهای چون دیدن هما حقی کافی است تا چشم از ازدواج اول بشوید و پی رخت نوی دامادی باشد. تصویر شایگان، از روز دیدار با هما دوپاره میشود. یک سو شمایلی از یک دیونیسوس و دیگر سو تصویری برجسته از یک آرس.
این تصویر دوپاره تا پایان با شایگان میماند و او در پاندولی از تردیدها و تصمیمها، هیجانها و خشمها، ثباتها و آشوبها و در یککلام در پلی معلق از عشق و خشم روزگار خود را سپری میکند تا داستانش به نمادی از فرصتطلبی پهلو بزند. داستان مردی که میدانست چه میخواهد و نیک این نکته را دریافته بود که برای رسیدن به خواستهاش باید کدام مهره را در صفحه شطرنج زندگی حرکت دهد.