مجله نماوا، علیرضا نراقی

سرما شهر را همچون فرشته‌ی خاموش و خموده‌ی مرگ در آغوش گرفته است. نگاه‌ها در چشم‌ها خفته و دیگر هیچ لحظه‌ای انتظار گرمای صمیمیت را نمی‌کشد. کارگران فقیرِ بدسرنوشت، چشم امید از طلوع برگرفته‌اند و خوابگاه‌های موقت کنار کارخانه‌های نیمه مخروب، جایگزین خانه‌های گرم زندگی‌بخش شده‌ است. مردمِ حاضر اما بی‌توجه، در میان رنگ‌های زیبایی، روزها را از سر ملال به شب می‌رسانند، گویی نه انسان که این جهان است که در افسردگی فرو رفته و مرگ را به آرامی لمس می‌کند، اما همین لمس هم خالی از گرماست و مرگ هم فاقد رهایی فرجامین است؛ حتی مرگ هم بی‌معناست. تنها شب‌های سکرآور است که آوایی را به ساز و آوازی را به حنجره و گرمایی را به جان‌های شنونده هدیه می‌کند. بطری‌ها خالی شده‌اند و از همین شب سیاه، روشن است که سپیده صبح، خستگیِ دوباره‌ی این تکرارِ مداوم است. اما امان از معجزه‌ی عشق، امان از لحظه‌ی پیوندی که آمیخته به راز است و نیالوده به واژه؛ امان از نگاه که رنگ‌ها را دوباره تحیت می‌گوید و اگرچه نرم و محتاط، اگرچه سوار بر بخت پیر و نامراد، دوباره خونِ گرمِ زندگی را در شریان‌های یخ زده جاری می‌سازد. فیلم «برگ‌های افتاده» آخرین ساخته آکی کوریسماکی درباره این نگاه و لحظه و نرمی و راز و سکوتِ نجیبانه عشق است، که در میان رنگ‌ و چینش کمینه و دقیق صحنه، تصاویر پاک و درخشان فیلم را عیان می‌کند.

فیلم برگ های افتاده

در آن‌سوی این جهان سرد و ناامید، در پستوی این بی‌ارتباطیِ نگاه‌های خیره و مبهوتِ منفرد، در «برگ‌های افتاده» دنیایی از خنده و معصومیت و موسیقی جاری است. آهنگ از پی آهنگ، همچون جام از پی جام نوشیده می‌شود، معصومیت و بی‌گناهی همچون بازی کودکان خنده می‌آفریند و گویی سرانجام برای شخصیت‌های اصلی فیلم وعده مسیح را محقق می‌کند، که می‌گفت رستگاری، همان ملکوت خداوندش تنها برای آنان که به ساحت کودکی باز می‌گردند هموار می‌شود. در نهایت، نجاتی از میانه روزمرگیِ سنگین رخ عیان می‌کند.

 آدم‌های فیلم خالی از ذهن و کردار پیچیده‌ هستند و هر انسان در ساده‌ترین ساحتِ وجود خود، در درام معرفی و با موقعیتش روبرو می‌شود؛ حال چه این آدم لحظه‌ای نگاه خیره باشد در یک بار متروک، یا مدیر مواد فروش و تبهکار همان بار؛ چه یک مأمور ناظر بداخلاق فروشگاه زنجیره‌ای باشد، چه پیمان‌کار ورشکسته یک کارخانه؛ عشاق فیلم هم از این قاعده برکنار نیستند، زمان بیشتر حضور آنها در فیلم، سادگی حضورشان را در اثر آغشته به انحراف نکرده است؛ همه در اصل سادگیِ کودکانه همچون خط اصلی داستان فیلم مشترک هستند. آنسا، زن با بازی آلما پویستی و هولاپا، مرد با نقش آفرینی جوسی واتانن، کارگرانی در هلسینگی معاصرند که با اخبار جنگ اوکراین بمباران می‌شنود، با صاحب‌کاران ناعادل تحقیر می‌شوند، باد و قطار و الکل آنها را از هم دور می‌کند و تازه این دو عاشق، مدام کار از دست می‌دهند و مضطربانه ته جیب خود را سبک‌سنگین می‌کنند. اما یک نگاه رؤیایی که گویی شهادتی است بر رخداد عشق در یک لحظه و نگاه، درک رمزآلود دو انسان و پیوند احساسی زیبای دو روح خسته را سبب می‌شود که در میان همه این ناملایمات، ماندگار است.

فیلم به موازات اینکه داستان ساده عاشقانه خود را با چاشنی کمدی و طنازی جفنگ‌گونه(absurd) پیش می‌برد، احساس درونی و روند عاشقیت را در قطعات متناوب موسیقی نیز بازگو می‌کند و همین منتهی به خلق احساسی آشکار در تجسم بیرونی نماها می‌شود. برای مثال لحظه تحول هولاپا  و کنار گذاشتن آن نفرینِ الکل، که خالی از شورآنفرینی است و چرخه افسردگی، خماری و مستی را بر شبانه‌روز  مرد تحمیل کرده است، در قطعه «زاده‌ی اندوه با جامه‌ی ناامیدی» از گروه فنلاندی دختران فلفلی تبلور پیدا می‌کند. در روند اجرای تقریباً کامل این آهنگ در فیلم، هم فراغی که مرد تجربه می‌کند در گفتار محزون ترانه بیان می‌شود و هم در ریتم و نوای امیدبخش و فرح‌زای آن، زندگی دوباره‌ای که او آغاز می‌کند جان می‌گیرد.

آلما پویستی در فیلم برگ های افتاده

کوریسماکی کمتر شهر را در نماهای عمومی نمایان می‌سازد و اساساً دوربینش را همراه با سکون آدم‌ها، در حالت ایستا نگه داشته است. نماها بسته‌اند و شهر تنها در صورت شخصیت‌ها و کنش‌های پوچ هر روزه بازنمایانده می‌شود. علاوه بر عنصر سکون، سکوت نیز عامل دیگری است که داستان به تبحر و پختگی در آن پیش می‌رود. با کمترین کلام و کوتاه‌ترین جملات، آدم‌ها با هم و با تماشاگر مرتبط می‌شوند و اصلاً همین بی کلامی است که یک رابطه را به دشواری اما ماندگاری ممکن می‌سازد. گویی آدم‌ها کلمات زیادی برای گفتن در چنگ ندارند و توان سخن از لب‌ها ربوده شده است، اما همین فقدان خود باعث شده است که اگر احساسی هست، به شکلی عمیق‌تر در ارتباط‌ تبلور پیدا کند. در چنین شرایطی کوریسماکی حتی در تصویر و چینش روایت هم موجز و گزیده پیش می‌رود، از بطن ساده داستان و شکل روایت سرراست آن فراتر نمی‌رود و هیچ پیچش آزارنده‌ای را به بدنه بسیط درام تزریق نمی‌کند. همه چیز در خدمت داستان است و بساطت ارائه آن، اما با تأکید بر فضاسازی و ساخت حال و هوایی که ابتکار عمل را در ایجاد عواطف و انگاره فیلم بر عهده دارد. 

سرنوشت عشق آنسا و هولاپا نامعلوم است اما سرشت آن روشن؛ کوریسماکی با کمترین احساسات‌گرایی بیرونی و آشنای رمانتیک کمدی‌ها، مِهر را مرهم جهان وامانده و مفلوک آدم‌هایی می‌کند که زیر بار فشار اقتصادی و تنهایی و خبرهای بد رو به تباه شدن هستند.

تماشای آنلاین فیلم «برگ‌های افتاده» در نماوا