مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی
نامِ فیلم این است: «برای پایان دادن به تمام جنگها: اوپنهایمر و بمب اتم». این نام یک فیلم مستند است به قصد آگاهی دادن از پدیده جنگ، بمب اتم و پدر بمب اتم، یعنی آقای رابرت اوپنهایمر که دوستان و همکارانش او را اوپی صدا میزدند. حتی اگر فیلم حاضر را ندیده باشیم و نخواهیم ببینیم و فقط شنیده باشیم که روزی روزگاری بمب اتم ساخته شده و بر سر ملتی و کشوری ریخته شده و امتحانش را پس داده و فجایع عظیمی به بار آورده، این سوالم در ذهنمان مطرح است و مدام به آن فکر میکنیم که آیا به واقع انفجار اتمی توانسته جلوی جنگهای بزرگتر و مخربتر را بگیرد؟ آیا آن همه آسیب بشری توانسته باعث بازدارندگی شود؟ آیا بمب اتم به دیگر جنگهای گسترده و اَبَرجنگها پایان داده است؟ به نظر میرسد عنوان فیلم حاضر از همین سوال ذهنی سازنده یا سازندگانش آغاز شده است و قرار بوده که مکاشفهای در این باب این موضوع باشد. خودِ اوپنهایمر نیز در همان چند دقیقه آغازین فیلم میگوید: «اگر یک جنگ جهانی دیگر در بگیرد، این تمدن ممکن است از بین برود». اوپنهایمر حرفش را با ناراحتی و اضطراب میزند. آیا او آن هنگام که به شکافتِ هستهای میاندیشیده و تشکیلاتی فراهم کرده تا به آن خواسته برسد، به شقِ دیگری از کابرد بمب اتمی فکر میکرده؟ این که با چنین بمبی تا سالهای سال انسانهایی متولد میشوند که ژنتیکی آسیب دیده خواهند داشت؟ یا صرفا گمان می کرده با اختراعش به دنبال جلوگیری از واژگونی تمدن است؟ هر چند که نیت دوم به ظاهر خیرخواهانه است به همان اندازه، اندیشیدن به کاربرد نخست، هیولاوار است. اما به حتم از یک چیز خبر داشته و بر آن باور داشته است: این که آن گاه که ابری قارچ گون آسمان را بگیرد، دیگر جهان آن چیزی نیست که پیشتر بوده است.
شکی نباید داشته باشیم که جهان ما به دو نیم تقسیم شده است. قبل از ابرِ انفجار و پسِ ابر انفجار. نتیجهی بعدِ آن را بیشتر از هر چیز باید در جنگهای سرد دنبال کنیم و اضطراب و ترسهای درونی مردمِ کشورها از دیوانگیهای حاکمانشان که ممکن بود هر دم دکمهی انفجار را فشار دهند. این همان لحظهی آشنایی است که در فیلم دکتر استرنج لاو دیدهایم و دیدهایم که یک حاکم عقدهای چگونه خودش را به مسخرگی میکشاند. این که میگویم اوپنهایمر میدانسته او در حال ساختن جهانی دیگرگونه است، وامدار این گفتهاش هستم که:«ما میدانستیم که دنیا مثل قبل نخواهد بود. چند نفر خندیدند، چند نفر گریه کردند و بیشتر افراد ساکت بودند». این ساکت بودن را باید در آن حیرتی یافت که مدعوینِ انفجار، به آن دست یافتهاند. اما بدبختی و ویرانی شخصیت او هنگامی اتفاقی میافتد که خودش را به مثابه مرگ میداند و میگوید خود مرگ شدهام و نابودکننده دنیاها. اگرچه با علاقهمندی اش به آیین هندو باید که بتواند به داستان ارجن (شاهزاده جنگنده) و کریشنا (فرستاده آفریدگار) پناه ببرد و با توسل به آموزههای کریشنا به آرامش برسد، اما آشفتگیهای بسیار به تار و پود زندگیاش تبدیل میشوند. (کریشنا طوری ارجن را آموزش میدهد که او جنگش را در قالب یک وظیفه، طوری پیش ببرد و خودش به عنوان یک جنجگو چنان عمل کند که از نگرانیهای شخصی به دور باشد).
ساختن بمب اتم، پروژه منهتن، مهندسان این تشکیلات و افراد آن، شخصِ اوپنهایمر و قصدِ ساخت از بمب اتمی مسائلی هستند تفکیکناپذیر از یکدیگر. اگر بخواهیم از هر کدام صحبتی به میان بیاوریم، قطعا باید دریچههایی دیگر نیز باز کنیم تا همه را به شکل کامل بررسی کنیم. در واقع تمامی این مفاهیم به شکل یک شبکه عمل میکنند و در واقع درهم تنیدگیشان، از آنها یک کلیت را شکل میدهند. در این حالت است که وقتی شما بر یکی انگشت میگذارید و آن را فشار میدهید، شاید برجستگی که از آن طرف بیرون میزند، همان چیزی نباشد که بر آن فشار وارد کردهاید. نمیشود از چگونگی شکلگیری پروژه منهتن (پروژه مادرِ ساخت بمب) حرف زد و از نوجوانی، جوانی، دوران دانشگاهی اوپنهایمر و شخصیت و هویت او حرف نزد چرا که مثلا شاید بتوان همه رویکرد اوپنهایمر و اشتیاقش برای ساخت بمب را در آن شب از اردوی دانش آموزی اوپی و دوستانش جستجو کرد که هم اردوییهای او، اوپینهایمر را لخت کرده و یک شبِ کامل در انبار یخ، نگهاش میدارند و رنگ سبز بر او میپاشند و اوپی سکوت میکند و حرفی نمیزند و در برابر شکنجه دوستانش تاب میآورد و دم نمیزند. میشود فکر کرد که او از همان شب به گونهای میاندیشیده که روزی صدایی عظیمتر از هر چیزی را به گوش جهانیان میرساند؛ آن هم به تلافیِ سکوت آن شب سرد؟ آن شب تابستانی که اوپی در درون خویش مویه کرده اما نگذاشته تا کسی صدای شکنجه شدنش را بشنود، آیا او به چنان عقده و کینهای دچار شده که برای بشریت نقشه کشیده است؟ آن هم در شکل یک کشتار همگانی و جمعی؟ اما وقتی که به نیت او برمیگردیم برای ساخت بمب اتمی، این قضیهی اوپنهایمر منتفی میشود چرا که گمان او بر این است که هیولای اصلی هیتلر و عقدهگشاییهایش است و این نازیسم و گرایشهای حیوانی هیتلر است که تمدن بشری را نابود خواهد کرد. هم از این روست که او ساخت بمب اتم را کوششی برای نجات انسان و تمدن میداند. به نظر میرسد همه چیز پیچیدهتر از آن است که بتوان نوری درست را پیدا کرد که چنین تاریکخانهای را روشن کند. تنها میشود گفت آنها که دست به چنین کاری زدند، هیچ خبر نداشتند که عواقبی این چنین سنگین خواهد داشت. اما این فرضیه هم بر آب است چرا که ما از سیاستمداران حرف نمیزنیم ما داریم از دانشمندان حرف میزنیم که همه چیز را تا جزییترین نکات آن میدانند.
«برای پایان دادن به تمام جنگها: اوپنهایمر و بمب اتم» فیلمی جامع و کامل است که به شما همه چیز میدهد؛ از روند ساختن بمب اتمی، تاریخچه آن، نیات سازندگان تا زندگی شخصی و اجتماعی رابرت اوپنهایمر به عنوان پدر بمب اتمی تا چگونگی عملکرد بمب به عنوان یک سازه علمی و تا بستر اجتماعی زمانهای که چنین اختراعی صورت گرفته است. و این مخاطب است که باید همه این اطلاعات ریخته شده در ظرف فیلم را ارزیابی کند و تصمیم بگیرد که به واقع اوپنهایمر چه اندیشههایی در سر داشته و چرا این چنین کرده. اما به شخصه یکی از مواردی که برایم گشاینده بود آنجاست که یکی از کسانی که درباره اوپنهایمر حرف میزند درباره او چنین میگوید: «اوپنهایمر میخواست از بمب استفاده کند چون در غیر این صورت دنیا از کجا میفهمید که آن چیست؟»
تماشای آنلاین فیلم «برای پایان دادن به تمام جنگها: اوپنهایمر و بمب اتم» در نماوا