مجله نماوا، یزدان سلحشور
راسکلنیکف در ضمن که پیش میرفت با خود اندیشید «در کجا، کجا خوانده بودم که محکوم به مرگی یک ساعت پیش از مرگ میگوید یا میاندیشد که اگر مجبور میشد در بلندی یا بر فراز صخرهای زندگی کند که آنقدر باریک باشد که فقط دو پایش به روی آن جا بگیرد و در اطرافش پرتگاهها، اقیانوس و سیاهی ابدی، تنهایی ابدی و توفان ابدی باشد و به این وضع ناگزیر باشد در آن یک ذرع فضا تمام عمر، هزار سال، برای ابد بایستد؛ باز هم ترجیح میداد زنده بماند تا اینکه فورا بمیرد! فقط زیستن، زیستن و زیستن – هر طور که باشد، اما زنده ماندن و زیستن! عجب حقیقتی! خداوندا! چه حقیقتی! چه پست است انسان!» پس از لحظهای افزود «اما آن کسی هم که او را به این سبب پست میخواند، خودش هم پست است.» (جنایت و مکافات/ داستایوفسکی]
اگر بخواهیم در ردهبندی آثار ادبی پلیسی، یک اثر و تنها یک اثر را به عنوان مشهورترین اثر پلیسی تمام دورانها انتخاب کنیم آن اثر بیگمان «جنایت و مکافات» داستایوفسکی خواهد بود با آنکه تقریباً از بخش اعظم تکنیکهای ادبی این ژانر مهم ادبی عاریست و بیشتر، ظاهری پلیسی دارد تا اینکه واقعاً مقید به چارچوبهای این ژانر باشد [داستایوفسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشتهای روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان مینویسد، ولی در نهایت آن را به روایت ساده سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود، نوشت. او برای اولین بار این رمان را از ژانویه ۱۸۶۶ تا تابستان آن سال، در نشریه روسکی وستنیک به چاپ رساند. گرچه انتشار رمان، ابتدا به شکل پاورقی، روشی مرسوم در قرن نوزدهم بود اما این روش، بعدها به روشِ غالبِ انتشارِ نخستِ داستانهای پلیسی در قرن بیستم بدل شد و ماندگاری این روش انتشار، برای داستانهای پلیسی در قرن بیستم، بیشتر از ژانرهای داستانی دیگر بود و احتمالاً یکی از دلایلی هم که داستانهای پلیسی منتشره به شکل پاورقی، بیشتر از باقی ژانرها، مورد توجه سریالسازهای رادیویی، سینمایی و تلویزیونی قرار گرفتند، همین بود] اما دلیل این ماندگاری و شهرت چیست؟ احتمالاً بهترین دلیل این ماندگاری این است که «پلیسی بودن» تنها «بهانه روایت» این اثر است و این رمان داستایوفسکی، بیشتر به کنش و واکنشِ روابط انسانی در جامعهای رو به زوال میپردازد و چنین روندی را بدل به آیینهای برای نشان دادنِ درامی عظیم میکند بر صحنهای که کل تاریخ بشریت را در بر میگیرد؛ همچنین «جنایت و مکافات» شیوهای را در «داستان پلیسی» بنیان مینهد که «رمز ماندگاری» را به نویسندگان پس از داستایوفسکی میآموزد و این شیوه بعدها در آثار پلیسی ماندگار سینمایی و تلویزیونی هم پی گرفته میشود. با چنین رویکردی مجموعه تلویزیونی «برادچرچ»، بیشترین وامداری موفقیتِ خود را از «جنایت و مکافات» دارد چرا که «حل معما» در آن گرچه «کماهمیت» نیست اما بیشتر «بهانه روایت» است و کار اصلی خالق و فیلمنامهنویس اثر [کریس چیبنال (Chris Chibnall؛ زاده ۱۹۷۰) فیلمنامهنویس، تهیهکننده، تهیهکننده اجرایی اهل بریتانیا و خالق و نویسنده مجموعه تلویزیونی درام معمایی-جنایی «برادچرچ» (۲۰۱۳–۲۰۱۷)، محصول آیتیوی] ساخت و مهندسی شخصیتهاییست که در جامعهای کوچک به زندگی معمول خود مشغولاند با این همه زنجیرهای از اتفاقات، این جامعهی کوچک را بدل به «بازنمایی کل جامعه بریتانیا» میکند و سوالات اخلاقی، دینی و فرهنگی عظیمی را در ارتباط با چنین جامعهای به تصویر میکشد. تفاوت بزرگ «جنایت و مکافات» با آثار پلیسی مقید به قواعد این ژانر این است که بیشتر از آنکه «تولید جواب» کند در پی «تولید سوال» است رویکردی که به پایه و مایهی شکلگیری و عروج سریال «برادچرچ» بدل شده.
آنکه از جنایت نمیترسد از مکافات خواهد ترسید
من وقتی مردم دروغ میگویند دوست دارم! دروغ تنها مزیت انسان است بر سایر موجودات! با دروغ به راستی میرسی! من از آن جهت انسانم که دروغ میگویم. هرگز به حقیقتی نرسیدند بیآنکه چهارده بار یا شاید صد و چهارده بار دروغ بگویند و این در نوع خود قابل احترام است. (جنایت و مکافات/ داستایوفسکی]
«برادچرچ» شخصیتهای غیرعادی ندارد جامعهی پیچیدهای هم ندارد جامعهی کم و بیش سنتی این مجموعه، شبیه تمام خردهجوامع روستایی آثار تلویزیونی بریتانیایی در دو دههی ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ است که بزرگترین مشکلاتشان سرماخوردگی معلم مدرسه، به دنیا آمدن گوسالهی تازه در یکی از گاوداریهای محلی یا پنچر شدن تنهااتومبیل پلیس شهر کوچک بود. «براد چرچ» اتفاقاً با همینها شروع میشود: پاره شدن سیم خاردار و مشکلات تراکتور! همه، درگیر مشکلات کوچک این جامعه کوچکاند و به نظر میرسد که ما با یک جامعهی کاملاً روراست و معصوم روبروییم! اینجاست که پیدا شدن یک جسد، همه چیز را تغییر میدهد. به یاد داشته باشیم که در قرن نوزدهم، جنایت به عنوان عریانکنندهی روح بشری وارد اثر میشد و «جنایت و مکافات» هم با چنین رویکردی شکل گرفته است و «براد چرچ» هم با چنین رویکردی ساخته شده است. جامعهی «برادچرچ»، به رغم نزدیکی به پایتخت، جامعهای عمیقاً روستاییست که همه گوش به زنگِ خطاهای یکدیگرند و نقش پلیس در چنین جامعهای، «نوعی مدرنسازی» با آشکارکردنِ ناگفتههاست. جامعهی «برادچرچ» جدا از برخی ظواهر مدرنیته، تفاوتی با جوامع قرن نوزدهمی ندارد و یکی از موفقیتهای این مجموعه، شکل دادن به روایتی کلاسیک و قرن نوزدهمی در عصر ماست. فصلِ نخست این سریال، اختصاص دارد به عملِ جراحی این جامعه برای نجاتِ آن و خارج کردن تومور دروغ از آن اما در فصل دوم [که بیشتر تقاطع داستان پلیسی و درام دادگاهیست] میبینیم که روند دادرسی بیشتر بدل میشود به کشتنِ جامعهی دادخواه. فصل دوم، در واقع ترسیم تفاوت میان عمل جراحی مفید با زنده زنده تشریح کردن بیمار در پزشکی قانونیست! فصل سوم، اختصاص دارد به جنبش اجتماعی «MeToo» و ظهور آن در جامعهای کوچک و سنتی بدون شعار دادن یا اغراق. در اینجاست که باید به سراغ مهمترین مؤلفهی «برادچرچ» برویم؛ این مجموعه، درامی زنانه است در هر سه فصل، که مردان، یا در آن نقشی ندارند یا نقش کمرنگی دارند یا نقشِ مخربی دارند [نوعی معکوس شدن روند نقش زنانه در آثار «نوآر»]. در «برادچرچ»، زنان هرگز از مردان شکست نمیخورند شکست آنان از خودشان است [دو مصداق مشهودش در فصل دوم، مبارزهی جانانهی دو وکیل مدافعِ زن مقابل یکدیگر است و در فصل سوم، شکستِ سردبیر زنِ روزنامه محلی از زنی دیگر که «اقتصاد» را بر «رسانه» ترجیح میدهد و علناً میگوید «من فمینیست نیستم»] موفقیت این سریال در آن است که از اموری بسیار معمولی، سؤالات بشری بزرگی را استخراج میکند و در جریان روایت هم، نه تنها ملالآور نیست که وقتی فصل سوم تمام میشود، افسوس میخویم که چرا، فصل چهارم را شاهد نبودیم!
بازیگرانی که خوب بازی میکنند اما ستاره نیستند
واجب است که هر انسانی لااقل کسی را داشته باشد که برای او دلسوزی کند! (جنایت و مکافات/ داستایوفسکی]
دشوار است که بتوان سریالی بریتانیایی را سراغ گرفت که بازیهای بدی داشته باشد شاید این امر بیشتر برگردد به سنت دیرین بازیگری خوب در تئاتر انگلیسی. «برادچرچ» حتی یک بازی بد ندارد اما ستاره هم ندارد البته در فصل دوم، یک ستاره سن و سالدار را به جمع بازیگران اضافه میکند ستارهای که اتفاقاً ثابت میکند که این مجموعه، اگر چندتای دیگر مثل او را داشت، موفقیتاش خیلی بیشتر به چشم میآمد. [متأسفانه این ستاره هم، حضورش با فصل دوم تمام میشود.] حضور شارلوت رمپلینگ ۶۸ ساله [اولین قسمت فصل دوم در ۵ ژانویه ۲۰۱۵ پخش شد رمپلینگ الان ۷۷ ساله است] در نقش وکیلی بازنشسته که برای دفاع از جامعه کوچک به دادگاه برمیگردد، یکی از بهترین نقشهای او را در کارنامهی بازیگریاش رقم زده است. به یاد داشته باشیم که او در قرن بیستم ستاره آثار هنری اروپایی بود و در آثار فیلمسازان مهمی چون لوکینو ویسکونتی [نفرینشدگان/ ۱۹۶۹]، لیلیانا کاوانی [هتلبان شب/ ۱۹۷۴] و وودی آلن [خاطرات استارداست/ ۱۹۸۰] حضور داشت.
تماشاگر متوجه نمیشود چطور جذب این روند ساده میشود!
زیرکترین اشخاص را باید سر آسانترین چیزها گیر انداخت. (جنایت و مکافات/ داستایوفسکی]
اگر به دنبال قتلهای سریالی عجیب و غریب هستید، بیخیالِ دیدنِ این مجموعه شوید! اگر به دنبال شخصیتهای پیچیده و بیشتر ادبی تا واقعی هستید، دنبال دیدن این سریال نباشید! این سریال، هیچ چیز ندارد غیر از سادگی و مثل آثار کشورهای اسکاندیناوی، به سردی یخ است. با همین سادگی و یخی هم، همه را جذب خود میکند! با امور ساده هم میشود روایتی ماندگار را سر و سامان داد!
تماشای سریال برادچرچ در نماوا