مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
مدتی بعد از وقایع فیلم «امپراتوری ضربه میزند»، لوک اسکای واکر (مارک همیل)، پرنسس لیا (کری فیشر)، لندو کالریسین (بیلی دی ویلیامز)، چوباکا (پیتر میهیو)، و درویدها C-3PO (آنتونی دانیلز) و R2-D2 (کنی بیکر)، در تاتویین سیاره محل زندگی لوک دور هم جمع میشوند، جایی که دوست قدیمی آنها هان سولو (هریسن فورد) در آنجا اسیر است. سولو هنوز در کربنیت محصور است، و در کاخ جابا د هات، رئیس خلافکارها که جثهای بزرگ و ظاهری شبیه حلزون بیصدف دارد، به نمایش گذاشته شده است. قهرمانان ما قصد دارند برای نجات او به کاخ جابا نفوذ کنند.
اما مأموریت نجات فقط مقدمهای برای یک چالش بسیار بزرگتر است. امپراتوری در حال ساختن یک ستاره مرگ جدید و اصلاحشده است که توسط یک میدان نیرویی تولیدشده از سیاره اندور محافظت میشود. برای این که نیروهای شورشی بتوانند بهطور موفقیتآمیزی به ستاره مرگ حمله کنند، یک تیم کماندویی کوچک، ازجمله لوک، هان و لیا، برای غیرفعال کردن ژنراتور میدان نیرو، به اندور فرستاده میشود. در همین حال، لوک قصد دارد با دارت ویدر (دیوید پروس) مقابله کند، به این امید که او را از وفاداری به امپراتور (ایان مک درمید) و سمت تاریک نیرو، دور کند.
بیشتر اعضای تیم سازنده فیلم «امپراتوری ضربه میزند» برای «جنگ ستارگان: قسمت ششم – بازگشت جدای» Star Wars: Episode VI – Return of the Jedi))، سومین و آخرین فیلم سهگانه اصلی «جنگ ستارگان»، بازگشتند. لارنس کسدن فیلمنامهنویس، جان ویلیامز آهنگساز و نورمن رینولدز طراح، ازجمله کسانی بودند که توسط جرج لوکاس، مدیر تولید فیلم و خالق «جنگ ستارگان» حفظ شدند.
اما در تیم اصلی تولید فیلم نیز تغییرات قابل توجهی صورت گرفت. لوکاس و گری کورتز، تهیهکننده او در فیلمهای «دیوارنوشتههای آمریکایی» (۱۹۷۳)، «جنگ ستارگان» (۱۹۷۷) و «امپراتوری ضربه میزند» (۱۹۸۰)، پس از ده سال از هم جدا شدند. لوكاس از بالا رفتن بیرویه بودجه و هزینهها در «امپراتوری ضربه میزند» ناراضي بود، و كورتز به مسیری كه لوكاس براي فيلم بعدي «جنگ ستارگان» برنامهریزی کرده بود، علاقهای نداشت.
کورتز میخواست لحن تاریکتر و مالیخولیایی «امپراتوری ضربه میزند» ادامه پیدا کند، و طرفدار کشتن هان سولو یکی از شخصیتهای اصلی بود. او همچنین احساس میکرد لوکاس با یک نقطه اوج سینمایی دیگر، با یک حمله دیگر به یک ستاره مرگ دیگر، خود را تکرار میکند، و درمورد اولویت نگرانیهای تجاری بر نگرانیهای هنری، مشکوک بود. این عقیده دیگران هم بود، ازجمله هریسن فورد که معتقد بود شخصیت او اجازه دارد زنده بماند، چون در غیر این صورت بازار زیادی برای «اسباببازیهای هانِ مُرده» وجود نخواهد داشت.
کورتز پروژه را ترک کرد تا با جیم هنسن در فانتزی عروسکی «کریستال تاریک» (۱۹۸۲) کار کند، و لوکاس، هاوارد کازانجیان را که در فیلم «امپراتوری ضربه میزند» کار کرده بود، بهعنوان تهیهکننده جایگزین کورتز کرد. لوکاس همچنین یک کارگردان جدید، ریچارد مارکواند و یک فیلمبردار جدید، آلن هیوم استخدام کرد.
ایروین کرشنر کارگردان «امپراتوری ضربه میزند»، ظاهراً علاقهای به تکرار تجربه «جنگ ستارگان» نداشت، اگرچه، با توجه به افزایش سرسامآور هزینه تولید آن فیلم، احتمالاً خیلی جدی مورد توجه نبود. ظاهراً استیون اسپیلبرگ به لوكاس پیشنهاد همکاری داد، اما او تردید داشت، و دیوید لینچ و دیوید کراننبرگ، هر دو بهعنوان كارگردانان احتمالی در نظر گرفته شدند. برخی منابع ادعا میکنند کارگردانی فیلم عملاً به لینچ پیشنهاد شد، اما او رد کرد. دلیلش احتمالاً نگرانی لینچ از سازماندهی برای ساخت یک اپرای فضایی گرانقیمت و عظیم نبود، چرا که فیلم بعدی او «تلماسه» (۱۹۸۴)، یک نسخه درندشت و غیر قابل درک از رمان فرانک هربرت بود که دینو د لائورنتیس تهیهکنندگی آن را به عهده داشت.
ریچارد ماركواند، انتخاب نهایی لوكاس، یك كارگردان سابق تلویزیون بود كه چند فیلم در بریتانیا ساخته بود: فیلم ترسناک «میراث» (۱۹۷۸) و تریلر «سوراخ سوزن» (۱۹۸۱) با موضوع جنگ جهانی دوم، همچنین فیلم تلویزیونی «تولید بیتلز» (۱۹۷۹)، اما هیچ چیز در سابقه او نشان نمیداد برای ساختن فیلمی در ابعاد و پیچیدگی «بازگشت جدای» آماده باشد، و شاید دلیل انتخاب او همین مسئله بود. به نظر میرسد لوكاس پس از تفاوت بسیار زیاد هزینه واقعی و هزینه پیشبینیشده برای تولید «امپراتوری ضربه میزند»، میخواست نقش بیشتری داشته باشد و به نظر نمیرسید ماركواند بهاندازه ایروین کرشنر در آن فیلم بخواهد آزادی عمل داشته باشد. کرشنر باتجربهتر بود و در زمان دانشجویی لوکاس در مدرسه فیلم دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس (UCLA)، استاد راهنما بود، چیزی که احتمالاً به او هنگام برخورد با لوکاس برتری میداد.
در مورد میزان تأثیرگذاری لوكاس بر ماركواند بحث شده است، برخی تفاوتهای بصری در سبک ماركواند در مقایسه با لوكاس را مورد توجه قرار میدهند، و دیگران اعتقاد دارند این فیلم بهطور مؤثر توسط لوكاس كارگردانی شد. نگاه دوم بعید به نظر میرسد، اما شکی نیست که لوکاس دست غیبی «بازگشت جدای» بود، خیلی بیشتر از «امپراتوری ضربه میزند». این فیلم با سلیقه و علایق او سازگارتر است، اگرچه او احتمالاً از این که ماركوند با بازیگران سر و کار داشت، خوشحال بود، چیزی كه لوكاس همیشه با آن دست و پنجه نرم میکرد. خود ماركوند تجربه ساخت «بازگشت جدای» را «بیشتر شبیه تلاش برای كارگردانی «شاه لیر» درحالیکه شكسپیر در اتاق بغل نشسته است» توصیف كرد.
یکی دیگر از اعضای مهم گروه، آلن هیوم فیلمبردار بود. هیوم در دهه ۱۹۸۰ روی سه فیلم از مجموعه سینمایی جیمز باند کار کرد – «فقط به خاطر چشمان تو» (۱۹۸۱)، «اختاپوسی» (۱۹۸۳) و «نمایی از یک قتل» (۱۹۸۵) – اما با کار کردن در مجموعه فیلمهای کمدی کمهزینه «Carry On» و فیلمهای ماجرایی- فانتزی شرکت امیکوس پروداکشنز در دهه ۱۹۷۰، ازجمله «سرزمینی که زمان فراموش کرد» (۱۹۷۴) و «در هسته زمین» (۱۹۷۶)، سابقه کاری چندان چشمگیری نداشت. احتمالاً دلیل انتخاب هیوم توسط لوكاس – که بدون شك درست هم بود – این بود که او بهواسطه تجربیات قبلی خود میتوانست با حداقل سر و صدا، سریع و اقتصادی كار كند. اگرچه «بازگشت جدای» بهطور جستهگریخته تصاویر زیبایی دارد، اما درمجموع، ازنظر بصری کمترین جذابیت را در سهگانه اصلی دارد و اغلب فاقد جلوه بصری دو نمونه قبلی خودش است.
به نظر میرسد گری کورتز در مورد تأثیر تجارت در «بازگشت جدای» به نکتهای درست اشاره داشت. فیلم مملو از موجودات جدید، سفینههای فضایی جدید و شخصیتهای فرعی جدید است، که همه آنها آمادگی تبدیل به اسباببازی را داشتند.
جنگ ویتنام در دهه ۱۹۷۰ سایهای بلند بر ایالات متحده انداخته بود، و درحالیکه خود موضوع تا پایان آن دهه برای گیشه مثل سم بود، جنگ در گوشهگوشه سینما و تلویزیون آمریکا رخنه کرد بود و در غیرمنتظرهترین جاها ظاهر شده بود. یکی از آن جاها «جنگ ستارگان» بود، و جرج لوکاس اذعان داشت مفهوم یک ارتش چریکیِ کوچکتر و کمتر پیچیده که یک ابرقدرت بزرگتر و ازنظر فنی پیشرفتهتر را شکست میدهد، بر اپرای فضایی خیالی او تأثیر داشت.
درواقع، لوكاس میخواست با گری كورتز فیلمی با موضوع جنگ ویتنام بسازد، پروژهای كه فرانسیس فورد كوپولا کنترل آن را در دست گرفت و به «اینک آخرالزمان (۱۹۷۹) تبدیل شد. اما لوكاس هنوز این امکان را داشت که تمثیل ویتنام را در «جنگ ستارگان» آشكارتر جلوه دهد. بنابراین ایده یک سیاره بدوی که قدرت امپراتوری را شکست میدهد، متولد شد، گرچه در ابتدا قرار بود ساکنان آن سیاره از نژاد چوباکا یعنی ووکیها باشند، اما در مرحله گسترش «بازگشت جدای»، ارتش بدوی به ایووکهایِ «اوه، چه بامزه» تبدیل شد.
ظاهراً هیچکس از افراد درگیر با فیلم خیلی از ایووکها خوششان نمیآمد، چون فکر میکردند بیشازحد شبیه خرسهای عروسکی هستند. هیچکس بهجز لوکاس، که آنها را دوست داشت. او حتی در ساخت دو فیلم تلویزیونی که اسپینآف ایووکها بودند، مشارکت داشت: «ماجرای ایووک» (۱۹۸۴) که با نام «کاروان شجاعت» هم شناخته میشود، و «ایووکها: نبرد اندور» (۱۹۸۵). وارویک دیویس که با بازی در نقش «ویکت» ایووک در «بازگشت جدای»، برای اولین بار مقابل دوربین رفت، نقش همین شخصیت را در دو اسپینآف ایووکها بازی کرد، و لوکاس او را در ذهن داشت و درنهایت نقش قهرمان فیلم فانتزی «ویلو» (۱۹۸۸) به کارگردانی ران هاوارد را که لوکاسفیلم یکی از تهیهکنندگان آن بود، به او سپرد.
چیزی که وقتی سهگانه «جنگ ستارگان» را کاملاً نزدیک به هم تماشا میکنید، واضحتر میشود، این است که هر فیلم برای یک گروه سنیِ کمی متفاوت تعریف شده است. «جنگ ستارگان» جذابیت خاصی برای کودکان داشت، اما بهعنوان فیلمی شناخته شد که برای همه سنین جذاب است. بااینوجود، «امپراتوری ضربه میزند» مخاطبانِ کمی مسنتر را هدف گرفت، و بالغترین فیلم در سهگانه اصلی است. «بازگشت جدای» با ناراحتی بین این دو گروه سنی قرار میگیرد. در بهترین حالت، نشاط و سرزندگی «جنگ ستارگان» دارد که با برخی عناصر تیرهتر «امپراتوری ضربه میزند» تلفیق شده است، اما یک سواری پردستانداز است، و ازنظر ثبات در لحن، از دو فیلم دیگر سهگانه اصلی پایینتر است. در بدترین حالت، در میان سه فیلم بهراحتی از همه بچهگانهتر است. با باغ وحشی از هیولاها، ایووکهای نازنازی، و نه یکی بلکه دو شوخی الکی، اغلب احساس میشود که قطعاً خیلی بیشتر از فیلم قبلی خود بهطور مستقیم به سمت بچهها معطوف شده است.
اما هنوز هم موارد قابل ستایش زیادی در «بازگشت جدای» وجود دارد. فیلم ازنظر ارزشهای تولید در سطح بالایی قرار دارد، لباسها و طراحیها زیباست، و موسیقی، ساخته جان ویلیامز، عضو همیشگی «جنگ ستارگان» بسیار خوب است. همه این عناصر کاملاً مطابق با استانداردهای دو فیلم اول نیستند، بااینحال در نوع خود خوب هستند.
جان ویلیامز چند تمِ جدید را معرفی میکند، ازجمله یک تم مالیخولیایی و درونگرایانه برای لوک و لیا، موسیقی شاد برای ایووکها، و آهنگهای بیکلامِ شوم برای صحنههایِ با حضور امپراتور. ویلیامز همچنین اوج صحنههای نبرد را با مهارت بسیار زیاد آهنگسازی میکند، حتی اگر موسیقی او فاقد گستره حماسی کارش در «امپراتوری ضربه میزند» باشد.
صحنه نبرد سهجانبه در نقطه اوج فیلم، تدوین متقابل حمله به ستاره مرگ با نبرد زمینی در اندور، و دوئل شمشیر نوری (یا لایت سِیبر) بین لوک و دارت ویدر، یک فینال تأثیرگذار و سراسر اکشن ایجاد میکند، و این تقریباً کافی است که شما فراموش کنید قبلاً و در پایان فیلم اول، یک ستاره مرگ منفجر شده است.
نکته دیگر، ضربآهنگ ضعیف بخش اول فیلم است، وقتی لوک، لیا، C-3PO و همراهانشان تلاش میکنند به کاخ جابا نفوذ کنند. این صحنهها کند و تکراری است و جابا و باغ وحش او در مقایسه با دارت ویدر و امپراتوری، مثل یک نوشیدنی سبک به نظر میرسند. تقریباً غیرممکن است تصور کنیم نقشه نجات قرار است چگونه عمل کند و به نظر میرسد چندان منطقی نیست، مگر این که بهانهای باشد تا شخصیتهای اصلی را در یک جا جمع کنیم و به همه آنها کاری بدهیم.
دیدن لیا در لباسی بدننما در مقابل جابا و حیوانات خانگیاش نیز یک مثال ناجور از اطمینان نداشتن فیلم نسبت به این موضوع است که مخاطبانش دقیقاً چه کسانی هستند. آیا برای بچههایی است که هیولاها و موجودات احمقانه و چیزهای دیگر را دوست دارند، یا برای نوجوانان و بزرگسالان که دوست دارند کری فیشر را درحالیکه لباس زیادی به تن ندارد، ببینند؟
این همچنین نشاندهنده کاهش علاقه سری فیلمها به لیا بهعنوان یک شخصیت است، از یک شاهزاده خانم شجاع و پر جنب و جوش در فیلم اول، و یک معشوق در فیلم دوم، تا زنی با بیکینی در فیلم سوم. او در تعقیب و گریز با اسپیدر بایک شرکت میکند، و بعداً نکتهای در مورد هویتش فاش میشود که باید مهم باشد، اما اینطور احساس نمیشود. احتمالاً به این دلیل که مشخص است افشاگری درمورد او صرفاً برای بستن گرههای باز فیلم قبلی است، و از تمایل خاص به گسترش او بهعنوان یک شخصیت ناشی نمیشود. افشاگری در مورد هویت واقعی لیا این حس را افزایش میدهد که «جنگ ستارگان» در معرض خطر تبدیلشدن به یک سریال آبکی غولپیکر قرار دارد، و همچنین باعث میشود جهان داستانی فیلم بسیار کوچکتر و کمتر جالب به نظر برسد.
و درمورد هان سولو، او حضور دارد، اما مانند لیا احساس میشود شخصیتش کمی کمرنگ شده است، انگار ناامیدی هریسن فورد از نداشتن یک صحنه مرگ دراماتیک، بیشترِ علاقه او به این شخصیت را از بین برده است. به نظر میرسد فورد میداند واقعاً نباید اینجا باشد و شخصیت او در مقایسه با قبل کمی بیشتر لوده، و کمی کمتر جذاب است. لندو کالریسین (بیلی دی ویلیامز) نیز به وضعیتِ یک نفر اضافی تقلیل یافته است، و حضورش بیشتر برای پر کردن صندلی سولو در فضاپیمای میلینیوم فالکون است. همپیمان شدن سریع او با شورشیان حالا کامل شده و اکنون یک ژنرال است، که با توجه به خیانت اخیر او به چهرههای اصلی نیروهای شورشی، انتخابی بعید به نظر میرسد. سولو نیز اکنون یک ژنرال است، اگرچه درمورد او نیز مشخص نیست چه چیزی باعث این ترفیع درجه سریع شده است، چون درحالیکه سولو در کربنیت منجمد شده است نمیتواند کار زیادی برای شورشیان انجام دهد. در میان آدمهای بد، بوبا فت جایزهبگیر حرفهای، کاملاً وضعیتی نامشخص دارد، گویا تأیید میکند لوکاس واقعاً نمیتوانست کاری با او داشته باشد.
و آن ایووکها، بله هرچه مردم درباره آنها میگویند، درست است. در برخی موارد قبلی حضور آنها قابل تحمل است، بهخصوص که برای خنده است، اما آنها عمداً خیلی بانمک هستند و کاملاً واضح است برای فروش در مغازههای اسباببازی طراحی شدهاند. و معنای ضمنی فیلم، این که امپراتوری قدرتمند از یک مشت خرس عروسکی شکست بخورد، قرار بوده کنایهآمیز باشد، اما به نظر احمقانه است.
فیلمنامه فیلم نوشته لوكاس و لارنس كسدن، ضعیفترین در سهگانه اصلی است. «امپراتوری ضربه میزند» برخی از نکات مهم در مورد پیرنگ را برای «بازگشت جدای» میگذارد تا تکلیف آنها را روشن کند، اما گویی هیچکس علاقه زیادی به انجام این کار ندارد. شاید به این دلیل باشد که لوکاس وقتی روی «امپراتوری ضربه میزند» کار میکرد، به ساخت تعداد بیشتری از فیلمهای «جنگ ستارگان» فکر میکرد. بنابراین عناصر داستانی جدید و اشارات به شخصیتهای جدید در «امپراتوری ضربه میزند» احتمالاً به این خاطر بود که در چند قسمت دیگر بررسی شود، اما مشکلات تولید و هزینههای سرسامآور آن فیلم، لوکاس را از ساخت فیلمهای «جنگ ستارگان» برای آیندهای قابل پیشبینی، منصرف کرد، بنابراین عناصر داستان همه باید فقط در یک اپیزود دیگر خلاصه میشد. به همین دلیل «بازگشت جدای» گاهی اوقات حس چیزی را دارد که طبق قرارداد باید نقاط حلنشده پیرنگ را به هم پیوند دهد، و بعضی از آنها بهناچار قانعکننده نیستند.
یکی از عناصر مهم که در فیلم قبلی شکل گرفت این بود که لوک مجبور شد آموزشِ جدای خود را رها کند تا دوستانش را که در «شهر ابری» زندانی بودند، نجات دهد. لوک به دام افتاد، و ناچار به دوئل با دارت ویدر شد و دریافت هنوز آماده این کار نیست، درست همانطور که یودا (فرانک از) و اوبی وان کنوبی (الک گینس) پیشبینی کرده بودند. نکته ناامیدکننده این است، وقتی لوک در «بازگشت جدای» پیش یودا برمیگردد، یودا میگوید او آموزشِ جدای خود را به پایان رسانده و تنها کاری که باید انجام دهد مقابله با دارت ویدر است، کاری که او در آخر فیلم قبلی انجام داد.
صحنههای احمقانه تصادفی نیز در فیلم وجود دارد، مانند صحنهای که یک دروید با گذاشتن صفحات داغ روی پایش، شکنجه میشود. فیلمنامه همچنین تمایل ناخوشایندی دارد که دیالوگهای «امپراتوری ضربه میزند» را تکرار کند، به شکلی که سعی میکند زیبا باشد، اما کمی فاقد تخیل به نظر میرسد. این شامل تکرار دیالوگ «من دوستت دارم» / «میدونم» بین لیا و هان میشود که فقط هر کدام دیالوگ دیگری در فیلم قبلی را میگویند، یا آنجا که دارت ویدر دوباره به لوک میگوید، «اوبی وان به تو خوب آموزش داده» و لوک با التماس به ویدر میگوید، «احساسات رو جستجو کن».
پیرنگ «بازگشت جدای» نیز بهطور قاطع احتمال رابطه عاشقانه بین لوک و لیا را رد میکند، چیزی که در فیلم اول نیز به آن اشاره شد. اولین فیلم «جنگ ستارگان» تماشاگر را در موقعیتی قرار میدهد که مثلث عاشقانه لوک-لیا-هان را محتمل میداند، و صحنههای اول «امپراتوری ضربه میزند» به دلیل افشاگریهای «بازگشت جدای»، ناخوشایند و قضاوت نادرست ارزیابی میشود، اما بهتر است این موارد را بهعنوان عناصر داستانی مشاهده کنیم که در نظر گرفته شدند، اما گسترش نیافتند یا رها شدند. برخلاف ادعاهای بعدی لوکاس، «جنگ ستارگان» هرگز طراحی بزرگی نداشت و عناصر داستانی، ازجمله روابط بین شخصیتها با پیشرفت فیلمها گسترش پیدا کردند.
افسانه شاه آرتور یکی از منابع الهام فراوان در «جنگ ستارگان» بود، و «جنگ ستارگان» حتی شخصیت مرلین را در اوبی وان کنوبی، و اکسکالیبور (شمشیر در سنگ) را در قالب شمشیر نوری لوک تجسم کرد. در افسانه شاه آرتور، رابطه عاشقانه بین سِر لانسلوت مشهورترین شوالیه از جمع شوالیههای میز گرد و دوست و بهترین شوالیه شاه آرتور، و گوئینویر ملکه و همسر آرتور، پادشاهی را به خطر میاندازد، و میتوان استخوانهای این ایده را در فیلمنامه «جنگ ستارگان» و صحنههای اولیه «امپراتوری ضربه میزند» دید. در این سناریو، این لوک و لیا هستند که یک رابطه عاشقانه برقرار میکنند، اما سولو بین آنها قرار میگیرد. به نظر میرسد به این خط داستانی تنها اشاره شد و بهوضوح هیچگاه گسترش نیافت، اما از افشاگریهای «بازگشت جدای» جالبتر است، و همان خط داستانی بالغتری است که گری کورتز در دنبالههای «جنگ ستارگان» علاقهمند به گسترش آن بود.
لارنس کسدن هم طرفدار پایان تاریکتری برای «بازگشت جدای» بود، و ابتدا پیشنهاد کرد لوک باید در پایان فیلم بمیرد یا حتی باید به سمت تاریک نیرو وسوسه شود، و جای دارت ویدر را در کنار امپراتور بگیرد. این ایدهها، همراه با احتمال کشته شدن هان سولو در اوایل فیلم، درنهایت توسط لوکاس وتو شد.
نام فیلم در ابتدا «انتقام جدای» بود، تا این که لوکاس به نتیجه رسید انتقام نمیتواند انگیزه جدی برای یک جدای باشد و بنابراین آن را تغییر داد، هرچند پیش از آن پوسترها و تبلیغات تجاری با عنوان اصلی تولید شد.
نقدهای نوشتهشده بر فیلم، اگرچه کمی دلزده، اما عموماً مثبت بودند. برخی منتقدان صحنههای تماشایی و هیجانانگیز بودن فیلم را ستایش کردند، درحالیکه برخی دیگر احساس میکردند همه چیز را قبلاً دیدهاند.
«بازگشت جدای» از مه ۱۹۸۳ در سینماهای جهان روی پرده رفت و به فروشی معادل ۴۷۵.۱ میلیون دلار دست پیدا کرد، درحالیکه هزینه تولید فیلم رقمی بین ۳۲ تا ۴۲ میلیون دلار بود. فیلم برای جلوههای تصویری خود برنده جایزه اسکار و جایزه بفتا شد و در بخشهای بهترین موسیقی، صدا، تدوین جلوههای صوتی و کارگردانی هنری نیز نامزد اسکار شد.
مانند سایر فیلمهای سهگانه اصلی «جنگ ستارگان»، یک نسخه «ویژه» از «بازگشت جدای» در ۱۹۹۷ در سینماها اکران شد. ریچارد مارکوند ۱۰ سال قبل از آن درگذشت، چیزی که به نظر میرسد باعث شد لوکاس احساس کند میتواند فیلم را کاملاً متناسب با سلیقه خودش تغییر دهد. یک قطعه موسیقی جدید با شخصیتهای کامپیوتری به کاخ جابا اضافه شد، به موجود سارلاک، منقار و شاخکهای غولپیکر داده شد و در پایان فیلم مونتاژ جدیدی از سیارههای مختلف که سقوط امپراتوری را جشن میگیرند، به کار رفت. در یک حرکت قابل بحث، آهنگ شاد «ایووک» جای خود را به یک قطعه گرم اما مبهمتر داد.
بحثانگیزترین تغییر هنگام انتشار نسخه دیویدی در ۲۰۰۴ رخ داد. شبح آناکین اسکای واکر (با حضور سباستین شاو) در «بازگشت جدای»، جای خود را به هایدن کریستنسن داد. او حدود دو دهه بعد در سهگانه دوم «جنگ ستارگان»، که داستانش پیش از سهگانه اصلی روی میدهد، در دو فیلم «حمله کلونها» (۲۰۰۲) و «انتقام سیت» (۲۰۰۵)، نقش آناکینِ جوان را بازی کرد.
اگر «امپراتوری ضربه میزند» دنباله جسورانهای بود که کتاب قانون را دور انداخت، پس «بازگشت جدای» عقبنشینی بهسوی ایمنی است، دنبالهای ایمن که میکوشد گرههای باز فیلمهای دیگر را ببندد و به تماشاگر اجرای مجدد چیزهای را هدیه دهد که در فیلمهای قبلی دوست داشتند، از یک ستاره مرگ دیگر تا یک باغ وحش دیگر از هیولاها در سیاره تاتویین. «بازگشت جدای». همه چیز را نسبتاً منظم، هرچند نه کاملاً راضیکننده، جمعبندی میکند و پایان خوبی برای قهرمانان ما در نظر میگیرد. این حتی شامل دارت ویدر میشود، که قبلاً بهعنوان ناخوشایندترین آدم بد کهکشان شناخته میشد، اما حالا فقط یک مردک سردرگم است که قدم اشتباه برداشت و بنابراین، ظاهراً او هم شایسته یک پایان خوش است.
«بازگشت جدای» اپیزودی از سهگانه «جنگ ستارگان» اصلی است که بیشتر شیفته ریشههای مبتذل خودش است و در عین حال کمتر از همه میتواند فراسوی آنها برود. و بسیار بیشتر از نمونه قبلی خود یک فیلم پاپکورنی است، فیلمی از نبردهای فضایی، تعقیب و گریز و هیولاها، دختران برده و چیزهایی که منفجر میشوند. نمیگوییم سرگرمکننده نیست، چون هست، اما در عین حال گستردهتر و کمترفکرشده از نمونههای قبلی است. و بعد از عظمت «امپراتوری ضربه میزند»، احساس میشد «جنگ ستارگان» به چیزی جاهطلبانهتر تبدیل شده است. در عوض «بازگشت جدای»، همزمان تکرار صحنهها و ایدههای دو فیلم قبلی با موفقیت نصفهنیمه است. «جنگ ستارگان» و «امپراتوری ضربه میزند» فیلمهای برجستهای هستند. «بازگشت جدای» ممکن است برجسته نباشد، اما بهطور کلی فیلمی سرگرمکننده است و بهعنوان پایانی بر سهگانه اصلی «جنگ ستارگان»، بهاندازه کافی خوب است.
منبع: سینما اسنشالز