مجله نماوا، یزدان سلحشور

یک. دنزل واشینگتن حالا دیگر ۶۸ ساله است و احتمالاً «ایکولایزر۳»، آخرین فیلم این سری سینمایی باشد که او در آن بازی کرده [شخصاً امیدوارم که این طور نباشد؛ نمی‌دانم شما هم مثل من از طرفداران بازی او هستید یا نه، اما اگر نیستید توصیه می‌کنم بهترین‌های کارنامه هنری او را ببینید و مثل من به این نتیجه برسید که در هر دهه از زندگی هنری‌اش، این توانایی را داشته تا شیوه بازی خود را به شکل غافلگیرکننده‌ای ارتقاء دهد] واقعیت امر این است وقتی اولین فیلم این سری روی پرده رفت، شخصاً امیدوار نبودم که فیلم دندان‌گیری باشد؛ به خودم گفتم دوباره هالیوود یک بازیگر خوبِ دیگر را خرجِ سینمای اکشن کرد! اما فیلم اول واقعاً خوب بود؛ آن آدمی که روزها در کارخانه کار می‌کرد به عنوان یک کارگر ساده و شب‌ها برای این که به کافه‌ای برود سکه‌های کم‌ارزش‌اش را می‌شمرد که تنها آبِ جوش بخرد و چای کیسه‌ای‌اش را که از خانه برده، بدل به نوشیدنی ارزانی کند کنار کتاب «پیرمرد و دریا»یش، یک دفعه شورش می‌کند؛ این همان، قهرمانِ تنهای فیلم‌های وسترن است که اسلحه و نشان‌اش را دور انداخته تا مثلِ همه‌ی آدم‌های عادی دنیا زندگی کند اما مگر می‌گذارند! [همه‌ جای دنیا، تنِ یک عده می‌خارد که قهرمانان تنها، زندگی معمولی خود را ول کنند و دخل‌شان را بیاورند!] «ایکولایزر۱» یک آغازِ طوفانی بود که مخاطبان، پس از سال‌ها، درام را در کنار اکشن داشته باشند و این قهرمان اکشن، مثل استالونه‌ی دهه ۱۹۸۰ عینک بدونِ «نمره‌ی چشم» نمی‌زد تا شبیه روشنفکرها به نظر برسد، «پیرمرد و دریا»ی همینگوی را می‌خواند و وقایع رمان همینگوی بدل به «زیرگفتار»های ناگسستنی فیلم‌نامه و به تبعِ آن، دیالوگ‌ها می‌شد. خُب شاید شما این طور فیلم‌ها را یک بار بیشتر نگاه نکنید اما من ۵ بار کامل دیدم و ۱۰ باری هم سکانس‌های منتخب‌اش را!

دنزل واشینگتن

دو. سینماروهای دهه ۱۳۶۰ [زمانی که تقریباً از نمایش فیلم‌های خارجی روی پرده خبری نبود و اگر هم بود به شکل محدود در جشنواره فیلم فجر بود] احتمالاً نسخه‌ی به‌شدت کات‌خورده‌ی فیلم «کالان» را به یاد می‌آورند که محصول یک دهه قبل بود و درباره یک مأمور اطلاعاتیِ درجه یک اما اخراجی بود [که حالا مجبور شده بود کار دفترنویسی کند و اگر از ساعت ناهارش، پنج دقیقه بیشتر مایه می‌گذاشت و سرِ کارش حاضر نمی‌شد، از حقوقِ هفتگی‌اش کم می‌شد!] این که چرا اخراج شده بود را آخرِ فیلم می‌فهمیدیم چون آدمی نبود که به راحتی با قوانین سرویس‌های امنیتی در جنگ سرد کنار بیاید. این فیلم، در واقع ادامه سریال موفق «کالان» بود [۱۹۶۷ تا ۱۹۷۲] با بازی ادوارد وودوارد [اگر در یوتوب جستجو کنید برخی قسمت‌های این سریال در دسترس است]؛ در واقع، همین شخصیت است که در سریال «ایکولایزر» [۱۹۸۵ تا ۱۹۸۹] با نام رابرت مک کال  [باز هم با بازی وودوارد] این بار دیگر کارفرمایی ندارد و علیه سیستم می‌شورد؛ این همان سریال موفقی‌ست که بدل به سنگِ بنای سری سینمایی «ایکولایزر» شده و البته این بار دیگر، شخصیتِ اصلی، یک سفیدپوست نیست! اینکه اشاره کردم به فیلم «کالان» به این دلیل بود که برخی از ویژگی‌های شخصیتی واشینگتن در فیلم اول، از همین فیلم به وام گرفته شده از جمله شمردن پولِ خردها برای پرداختِ هزینه کافه با این تفاوت مشخص، که وودوارد سریال و فیلم کالان، آدم مستحکمی نیست و دچار تردیدی دائمی‌ست [در سریال «ایکولایزر» این تزلزل را تقریباً شاهد نیستیم] اما واشنگتن، فقط همان جایی که برای اولین بار برای نجات دختر جوان به دفتر مافیای روس می‌رود و می‌خواهد با پس‌انداز اندک‌اش، دختر را نجات دهد، کمی دچار تردید است؛ از آن لحظه به بعد، او مثل ساعت‌اش [که بخش مهمی از نشانه‌شناسی این سه‌گانه است] دقیق کار می‌کند بدون اسراف در وقت!

سه. فیلم دوم این سری، متأسفانه به خوبی فیلم اول نبود [نمی‌دانم چرا در هالیوود وقتی می‌خواهند یک شخصیت را به گذشته‌اش متصل کنند، کار، اغلب خوب پیش نمی‌رود!] بنابراین شخصاً انتظار زیادی از فیلم سوم نداشتم با این همه دوباره غافلگیر شدم! اگر بخواهم منصفانه قضاوت کنم ایده‌ی فیلم سوم برای یک فیلم اکشن در دهه‌های ۱۹۶۰ تا اواخر ۱۹۷۰ می‌توانست جذاب باشد اما حالا که مافیای ایتالیا از زمین و زمان دارد بد می‌آورد و دیگر نه قدرت سابق را دارد نه جذابیتِ داستانی دهه‌های پیشین را، در نگاه اول، انتخاب خوبی برای محوریتِ یک فیلم اکشن به نظر نمی‌رسد. خُب، پس چطور فیلمِ سوم، فیلمِ خوبی از آب درآمده؟ بهتر است کمی به عقب برگردیم یعنی به دوران طلایی هالیوود؛ آن موقع هم فیلم اکشن ساخته می‌شد اما بخشِ اعظمِ آثار اکشنِ آن موقع، درام‌هایی بودند که اکشن هم داشتند؛ نوآرها، وسترن‌ها، آثار جنگی یا آثاری مربوط به دورانِ رُم باستان، شخصیت و وضعیت و مکان و زمان را درست تعریف می‌کردند حتی وقتی که سرجو لئونه در وسترن‌های خودش تعدادِ سکانس‌های اکشن را به طور بی‌سابقه‌ای افزایش داد باز هم درام حرفِ اول را می‌زد در آثار سام پکین‌پا هم شاهد همین روندیم. در دهه ۱۹۸۰، متأسفانه همراه با همه‌ی چیزهایی که رو به ویرانی رفت، سینما هم دچار مشکلاتِ بزرگی شد نه اینکه فیلم خوب ساخته نشد اما تعداد فیلم‌های ناموفق زیاد شد [خُب من واقعاً طرفدار سینمای دهه ۱۹۸۰ هالیوود نیستم!] تعدادِ اکشن‌های بدونِ درام [یا با درام معیوب] خیلی زیاد شد که به طور مستقیم متأثر از «وسترن اسپاگتی» بودند [که به رغم آنکه آثار لئونه را پایه‌گذار این جریان معرفی می‌کنند آثار او واقعاً نسبتی با «وسترن اپاگتی» ندارد مگر اینکه بخواهیم این نسبت را به حدود نیمی از این آثار که کپیِ غیرِخلاقانه‌ی وسترن‌های او بودند نسبت دهیم! (البته دو کمدی-وسترنی که تهیه‌کننده‌اش بود یعنی «به من می‌گویند هیچ کس» و «یک نابغه، دو شریک و یک ساده‌دل» را، با نهایت تأثر باید از کارنامه‌ی هنری‌اش جدا بدانم! واقعاً فیلم‌های خوبی نیستند)] این جریان همین طور بدتر شد تا رسیدیم به الان! اگر ریچارد ونک به عنوان نویسنده و آنتوان فوکوآ به عنوان کارگردان تصمیم نمی‌گرفتند که درام «ایکولایزر۳» را تا این حد وسعت بدهند [که ظاهراً درام‌اش بیشتر از این هم بوده که بخشی از آن را می‌شود در تریلر فیلم دید اما در نسخه فعلی نیست و امیدوارم که نسخه‌ی کاتِ کارگردان را منتشر کنند] این فیلم اصلاً نمی‌توانست بدل به کار موفقی شود. حالا ما با این درام وسعت‌ داده شده، با داستانی شبیه «شین» مواجهیم [از آثار درخشانِ سینمای وسترن و محصول ۱۹۵۳ به کارگردانی جرج استیونز] و یادِ دورانِ قدیم می‌کنیم که همه چیز سرِ جایش بود!

تماشای آنلاین فیلم «ایکولایزر۳» در نماوا