مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
«اولین گاو» (First Cow) به کارگردانی کلی رایکارد کارگردان و فیلمنامهنویس آمریکایی، اولین بار در دنیا اوت ۲۰۱۹ در جشنواره فیلم تلیوراید نمایش داده شد و بعد در فوریه ۲۰۲۰ در بخش مسابقه بینالملل هفتادمین جشنواره فیلم برلین روی پرده رفت.
داستان «اولین گاو» در دهه ۱۸۲۰ در شمال غربی آرام در آمریکا در بین شکارچیان، تاجران پوست حیوانات و مهاجران روی میدهد، و ریشههای فرهنگ کارآفرینی مدرن آمریکایی را با همان جزئیات آرام و غنی که رایکارد به تمام کارهای خود میآورد، ثبت میکند. او در این گفتوگو درمورد این که چگونه «دیدن، نشان ندادن» شعار او شده، و چرا هرگز سری فیلمهای «جنگ ستارگان» را ندیده است، صحبت میکند.
تاک شو کمدی «من هرگز جنگ ستارگان را ندیدهام» بیبیسی چهار، که از ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۵ پخش میشد، هر هفته از چهرههای معروف دعوت میکرد تا از تجربیات جدید خود بگویند. یکی از اولین تجربه خود در پوشیدن لباس جین میگفت؛ دیگری فیلم «آخرین تانگو در پاریس» (۱۹۷۲) را تازه دیده بود؛ و یکی دیگر بیتباکس زدن را یاد گرفته بود و به کارهای گروه راک آرکتیک مانکیز گوش داده بود.
اگر کلی رایکارد بهعنوان مهمان در آن برنامه ظاهر میشد، بهسادگی میتوانست از یک انتخاب واضح بگوید. فیلمساز ۵۷ ساله فلوریدایی با برنامه زوم، از خانه خود در پورتلند، اورگن میگوید: «من هرگز “جنگ ستارگان” را ندیدهام. یادم میآید بچه بودم و در صف ایستاده بودم تا فیلم را ببینم که در آن زمان بسیار محبوب بود، و بعد موقع دیدن فیلم خوابم برد.»
خیلی بامزه است که سفینههای فضاییِ پرسرعت «جنگ ستارگان» و شمشیرهای نوری فِشفِشو آن فیلم پرفروش سال ۱۹۷۷ نتوانست توجه رایکارد جوان را به خود جلب کند، کسی که تعدادی از آهستهترین و آرامترین فیلمهای سینمای آمریکا را ساخته است. هفت فیلم بلند داستانی او تا به امروز، بدون استثنا، ساکت است (هرچند بهندرت ساکن است)، فاقد قطع سریع یا جلوههای ویژه، و بهطور معناداری اتفاق زیادی در آن نمیافتد. نهایت در حد تخریب یک سد برقِ آبی توسط فعالان محیط زیست در تریلر «حرکتهای شبانه» (۲۰۱۳)، یا یک محاصره جزئی در درام چندبخشی «برخی زنان» (۲۰۱۶).
اکشن در «اولین گاو»، حول یک سری سرقت میچرخد ، اما نه سرقتی از جنس فیلم «مخمصه». کل دلهدزدی در حد چند سطل شیر است. انتظارات در فیلمهای رایکارد بیشتر از آن که برآورده شود، ناامیدکننده میشود یا تغییر مسیر مییابد. این قالب از اولین فیلم او «رودخانه گرس» در ۱۹۹۴ ریخته شد، که در آن یک زن و شوهر بعد از کشتن یک غریبه در اورگلیدز، فلوریدا فراری میشوند، اما بعداً با ناامیدی متوجه میشوند هیچکس نمرده است («اگر قاتل نبودیم، هیچ چی نبودیم»).
«راه میانبر میک» (۲۰۱۰) با جزئیاتی پرزحمت، یک سفر توانفرسا و خطرناک را در «مسیر اورگن» در سال ۱۸۴۵ به تصویر میکشد، و بعد این جسارت این را دارد که به شکلی شبیه «برزخ» جان سیلز (۱۹۹۹) یا اپیزود پایانی «خانواده سوپرانو» (۲۰۰۷) به پایان برسد.
و اما درمورد «جنگ ستارگان: امپراتوری ضربه میزند» (۱۹۸۰). اگر نمای آغازین «اولین گاو» را به شوخی با تیتراژ آغازین آن فیلم مقایسه نکرده بودم، سهگانه جرج لوکاس هرگز در گفتوگوی ما مطرح نمیشد. «اولین گاو» با تصاویری از دوران معاصر در رودخانه کلمبیا شروع میشود. یک قایق باری بهتدریج از سمت چپ وارد قاب تصویر میشود. در همان حال که قایق باری بهآرامی حرکت میکند، دوربین ثابت میماند، آنقدر که به خود میگوییم مگر این قایق دقیقاً چقدر طول دارد، و آیا اصلاً به پایان میرسد. این یک شوخی با تیتراژ آغازین «جنگ ستارگان» است؟
رایکارد با عذرخواهی میگوید: «”جنگ ستارگان”؟ چطور، مگر در آن فیلم کشتی هست؟» من شروع «جنگ ستارگان» را توصیف میکنم، جایی که یک فضاپیمای بزرگ از بالای سر رد میشود و قاب را پر میکند. دوزاری رایکارد میافتد: «اوه، آن نمای نمادین!»
او خیلی مؤدب است و اشاره نمیکند که حدس من اصلاً درست نیست. رایکارد توضیح میدهد که تصاویر آغازین فیلم او ادای احترام به پیتر هاتن دوست و همکار فقیدش است، فیلمساز تجربی پیشگام که «اولین گاو» به او تقدیم شده است. هاتن بود که رایکارد را بعد از دومین فیلم بلندش «خوشی قدیمی» (۲۰۰۶)، درمورد دو دوستِ با هم قهر که برای پیادهروی آخر هفته دوباره به هم میپیوندند، به کالج بارد نیویورک (جایی که او هنوز در آن تدریس میکند) آورد. رایکارد حالا بهصراحت میگوید آن فیلم را ساخت به این امید که در رادار هاتن قرار بگیرد.
او میگوید: «پیتر تأثیر زیادی بر من داشت. او با یک دوربین ۱۶ میلیمتری روی کشتیها و قایقها فیلمبرداری میکرد، و فیلمهای زیادی در رودخانه هادسن و در دره هادسنِ همیشه ساکت، ساخت. کسی مانند پیتر شما را متوجه میکند که میتوانید سر فرصت کار کنید. نکته تفاوت بین نشان دادن یک چیز به تماشاگر، و اجازه دادن به او برای دیدن آن است. اینها چیزهایی است که میتوانم از شیوه کار او نگه دارم.»
هاتن که در ۲۰۱۶ درگذشت، تنها عامل مؤثر قابل توجه در «اولین گاو» نیست. همانطور که رایکارد میگوید، «فیلم درباره آغاز داستان تجارت است، قبل از آن که آمریکا حتی واقعاً آمریکا باشد.»
هر فیلمی که در سطح توده مردم درباره این موضوع صحبت میکند، ردپای گلآلود فیلم «مککیب و خانم میلر» رابرت آلتمن در ۱۹۷۱ را دنبال میکند. او میگوید: «من عاشق آن فیلم هستم. وقتی شهر فیلم “اولین گاو” را میساختم، میدانستم همهچیز بسیار مککیبی است، تقریباً یک نسخه مینیاتوری از آن فیلم است، بنابراین گفتم، “خوب، بیایید تصور کنیم که من تحت تأثیر آن فیلم هستم، و رنه را بیاورم.”»
منظور ریکارد، رنه اوبرژونوا است، بازیگر نقش مکمل با بینی عقابی که نقش مدیر مهمانخانه را در «مککیب و خانم میلر» بازی کرد. رایکارد او را برای بازی در نقش یک آدم بدخلق در «برخی زنان» انتخاب کرد، بعد در «اولین گاو» نقش مکمل و تکدیالوگی «مردی با کلاغ» را به او داد – یک ادای احترام غیرعمدی به فیلم دیگری از آلتمن، «بروستر مککلاود» (۱۹۷۰)، که در آن اوبرژونوا یک پرندهشناس است که بهتدریج به یک پرنده تبدیل میشود.
حضور اوبرژونوا در «اولین گاو» در پی مرگ او در سال ۲۰۱۹، حسی از طلسمشدن ایجاد میکند، و ناگزیر غمانگیز است. رایکارد میگوید: «من نقش را برای او نوشتم و گفتم: “خوب، تو یک پرنده داری و در یک آلونک زندگی میکنی، و ناراحت هستی که خانوادهها به شهر میآیند و خانههای جدید ساخته میشود. انگار که اعیانسازی تو را آزار میدهد. او با چیزهای کوچکی که داشت راه زیادی را رفت.»
هر ذرهای در دنیای رایکارد نشاندهنده یک ضیافت از جزئیات است. عمق تحقیق و تجربه در هر گوشه میزانسن، هر یک از حرکتهای بازیگران و رفتار آنها، کاملاً بستهبندی شده است. او خردهکاریها را به تمرین ترجیح میدهد؛ اگر بازیگران او وظایف و روال شخصیتهای خود را بهطور واقعی انجام دهند، او موفق میشود چیزی را تولید کند که نیویورک تایمز آن را «شرایطی که در آن بازیگران نمیتوانند بازی کنند» توصیف میکند. لیلی گلدستون در «برخی زنان» واقعاً تمام وظایفی را که در نقش یک کارگر مزرعه دارد، انجام داد، بازیگران فیلم «راه میانبر میک» پس از شرکت در کمپ حالا واقعاً میتوانند در بیابان، زنده بمانند. آنها نمیتوانستند خودشان را آرایش کنند و لباسهایشان بوی گند میداد. رایکارد میگوید: «آنها شورش کردند، برای همین اجازه دارم یک بار خودشان را تمیز کنند.» او جوری حرف میزند که این سازش ناچیز یک اغماض غیر قابل تصور به نظر میرسد.
آن رویکرد همهجانبه به «اولین گاو» گسترش یافت. او میگوید: «بازیگران آتش روشن میکردند و یاد میگرفتند چگونه تله بگذارند و همه این چیزها. آنها باید روی کارهایی که انجام میدهند تمرکز کنند، و در آن صورت مجبور نیستند بازی کنند.»
شرکای مهربان و خوشبرخورد فیلم، «کوکی» فیگوویتز یک آشپز ماهر (جان ماگارو) و کینگ لو مهاجر چینی (اوراین لی) هستند. کوکی که همیشه در حال سفر است، به غرب آمریکا میآید و در اورگن عضو گروهی میشود که کارشان تجارت پوست حیوانات است. او با کینگ لو که رؤیاهای خودش را دنبال میکند دوست میشود. این دو آرزو دارند پولدار شوند و طبعاً برای این کار به سرمایه اولیه نیاز دارند. لو به این اشاره میکند که یک گاو به منطقه رسیده است: اولین گاو، و این حیوان به شکلی عجیب توجهها را به خود جلب کرده است. گاو متعلق به رئیس فکتور، یک مرد انگلیسی ثروتمند و مالیخولیایی (توبی جونز) است. اینجاست که نقشهای به ذهن دو مرد آواره میرسد: این که در دل شب یواشکی به علفزار بروند، شیر گاو را بدوشند و از آن برای درست کردن کیکهای روغنی استفاده کنند. کار آنها میگیرد و همه هر روز برای خریدن کیکها آنها صف میکشند. ازقضا یکی از مشتریهای کیکهای خوشمزه کوکی و کینگ لو، خود رئیس فکتور است که نمیداند منبع شیر این کیکها گاو خودش است.
ماگارو به شیوه بازیگرانی که بدلکاریهای فیلمهایشان را خودشان انجام میدهند، تمام کارهای شیردوشی و پختن کیک را خودش انجام میداد. رایکارد میگوید: «او واقعاً درگیر این کار شده بود. و توبی جونز هم عاشق کیکها بود. نانِ سرخکرده است، چرا نباید آن را دوست داشت؟»
دوستی در فیلم ثروتی فراتر از پول و شیرینی فراتر از کیکها برای کوکی و کینگ لو فراهم میکند. رایکارد، پویایی مرکزی «اولین گاو» را نقطه مقابل فیلم «خوشی قدیمی» مینامد، جایی که دو دوست متوجه میشوند دیگر شباهت زیادی با هم ندارند. برخلاف آن فیلم، در اینجا این دوستی از همان ابتدا رشد میکند.
دو بازیگر اصلی اولین بار کمی قبل از شروع فیلمبرداری همدیگر را دیدند. رایکارد میگوید: «آنها درحالیکه لباسهای خود در فیلم را به تن داشتند، برای تعطیلات آخر هفته به جنگل رفتند و با هم آشنا شدند. بهطور اتفاقی، اوراین خیلی از ویژگیهای کینگ لو را در خود دارد و ماگارو هم کلی از ویژگیهای کوکی را در خود دارد. اوراین عاشق فیلمهای بزرگ است. او درواقع در یک فیلم «جنگ ستارگان» بازی کرده است! («جنگ ستارگان: اپیزود هشتم – آخرین جدای»، ۲۰۱۷). درحالیکه ماگارو دوست دارد در سر خود کار کند. سؤالات او بیشتر شبیه این بود: «این کاغذی که با آن سیگار میپیچم، درست است…؟» نگاه کردن به آنها از پشت دوربین و دیدن شکلگیری این دوستی برای من بسیار سرگرمکننده بود.»
رایکارد و همکارش جان ریموند رماننویس آمریکایی که عموماً با هم کار میکنند، فیلمنامه «اولین گاو» را از رمان «نیمه عمر» ریموند که در ۲۰۰۴ منتشر شد، اقتباس کردند. آنها داستان را در طول راه بازنویسی و از بیخ و بن تغییر شکل دادند. مجبور بودند: با روایت دو جنبه داستان که بین دهههای ۱۸۲۰ و ۱۹۸۰ جابجا میشود و چند قاره را در برمیگیرد، ساخت یک نسخه سینمایی کاملاً وفادار حداقل دهها میلیون دلار هزینه داشت. (بحث فقط سر حذفیات نبود: در کتاب هیچ گاوی نیست.)
وقتی رایکارد در ۲۰۰۵ توسط یک دوست مشترک، تاد هینز به ریموند معرفی شد، از طرفداران کتاب «نیمه عمر» بود. او از رماننویس پرسید که آیا داستان کوچکتری دارد که او بتواند به فیلم تبدیل کند؟ به این شکل، «خوشی قدیمی» بر مبنای یکی از داستانهای کوتاه ریموند، با شخصیتهای نمایشی عادی (دو مرد و یک سگ) و بودجه ناچیز (۳۰ هزار دلار) ساخته شد.
«خوشی قدیمی» به دلایل مختلف نقطه عطفی در کارنامه رایکارد بود. علاوه بر شروع همکاری او با ریموند، که فیلمنامههای همه فیلمهای بعدی او را بهجز «برخی زنان» (که رایکارد از داستانهای مایلی ملوی اقتباس کرد) با همکاری او نوشت، پای رایکارد را به کالج بارد نیز باز کرد.
کلاسهای رایکارد خیلی مفرح هستند. در بخشی از ترم، او از شاگردان خود میخواهد فیلمهای کارگردانان دیگر را بازسازی کنند. «گاهی اوقات، فیلمی از ملویل به آنها میدهم، و باید با تجهیزات مزخرف خود برای ساخت صحنههایی فوقالعاده زیبا و دقیق استفاده کنند.»
سال گذشته، آنها باید فیلم تلویزیونی نگرانکننده و در عین حال بامزه «آدمهای بزرگ» مایک لی در ۱۹۸۰ را بازسازی میکردند. او با خنده میگوید: «لهجههای بد انگلیسی همهجا شنیده میشد، اما این یک روش خوب برای ساختارشکنی یک فیلم است، و وادار کردن دانشجویان به این که فکر کنند چرا کسی دوربین را در یک جای خاص قرار میدهد یا چرا از لنزهای خاص استفاده میکند.»
«خوشی قدیمی»، بیش از یک دهه پس از «رودخانه گرس»، نقش مهمی در بازگشت او به دنیای فیلمهای بلند داشت. وقتی ما اولین بار در ۲۰۱۱ در دفتر تهیهکنندگان رایکارد در بروکلین ملاقات کردیم، او توضیح داد که وقفه اجباری از فیلمهای بلند، تا حدی میتواند ناشی از جنسیتگرایی قدیمی باشد: «به زن بودن خیلی ربط داشت. قطعاً عاملی برای جمعکردن پول است.» او اشاره کرد: «شما هنوز زنانی را نمیبینید که موقعیت کاری تاد (هینز) یا گاس (ون سنت) یا وس اندرسن را داشته باشند، یا هر کدام از آن مردانی که فیلمهای شخصی میسازند.»
رایکارد ۱۲ سال وقفه بین دو فیلم «رودخانه گرس» و «خوشی قدیمی» را با ناراحتی در دانشگاه نیویورک تدریس میکرد، فیلمها کوتاهی با دوربین سوپر ۸ میساخت، و بهطور ناجوری در رئالیتی شو «مدل برتر بعدی آمریکا» کار میکرد. درحالیکه «رودخانه گرس» صدایی آزمایشی و دمدمی داشت که هنوز کاملاً صدای رایکارد نبود، او با «خوشی قدیمی» نوعی حساسیت فیلمسازی پیدا کرد و با آن اخت شد که تا امروز در کارش پابرجا مانده است.
رایکارد همراه با دبرا گرانیک و کلویی ژائو، یکی از تیزبینترین شاعرانِ افراد حاشیهای و نادیدهگرفتهشده در سینمای آمریکاست. تخصص او تجزیه و تحویل و دراماتیزه کردن آسیبهای ناشی از ساختارهای اجتماعی است. بسیاری از شخصیتهای او قربانیان سرمایهداری هستند، و هیچکدام بهاندازه وندی، قهرمان بحرانزده فیلم «وندی و لوسی» (۲۰۰۸) با بازی میشل ویلیامز در اولین همکاری خود با رایکارد، در ورطه فرو نمیروند.
وندی که ازنظر اقتصادی و اجتماعی از نقشه خارج شده، درحالیکه در جستجوی کار است، از ماشین خود بهعنوان محل زندگی استفاده میکند، و روی تنها دوستش، لوسی یک سگ هالوی لاغرمردنی حساب میکند. فیلم با بیرحمی مکاشفهای درباره صف صدقهبگیران در آمریکاست، و کاری نیز با دلداری دادن درباره روح انسانی ندارد. جای تعجب ندارد بونگ جون هو، که مانند رایکارد نگاه تیز به بیعدالتیهای طبقاتی دارد، پس از آن که رایکارد در ۲۰۱۹ بهعنوان یکی از داوران بخش مسابقه اصلی هفتاد و دومین جشنواره فیلم کن، جایزه نخل طلایی را به «انگل» اعطاء کرد، خود را از طرفداران او اعلام کرد.
به نظر میرسد رایکارد با «اولین گاو» حلقه را کامل کرده، و به رمانی بازگشته است که در ابتدا دوستی او با ریموند را برانگیخت. با دو ساعت، این طولانیترین فیلم او تا به امروز است، اگرچه رایکارد افتخار میکند که حتی نسخه خلاصهشده کتاب نیز دو ساعت زمان لازم داشته است: «این واقعیت که ما کتاب را بسیار کوچک، خیلی کوتاه کردیم، یک دستاورد بزرگ بود.» نه این که او توجه زیادی به مدتزمان داشته باشد. «من چنین مغزی ندارم. اگرچه به یاد دارم وقتی اولین بار «رودخانه گرس» را به جشنواره ساندنس فرستادم، آنها فیلم را برگردانند چون بهاندازه یک فیلم بلند نبود. بنابراین سرعت تیتراژ پایانی را کم کردم تا به مدتزمان مورد نظر برسد.»
رایکارد درمورد راههایی که «اولین گاو» با زمان ما تلاقی میکند، میگوید: «نمیخواهم آن را خلاصه کنم، اما وقتی فیلم را میساختیم، موضوع اصلی مهاجرت بود. همیشه برایم جالب است که فکر کنم چه کسی قدرت دارد و چه کسی قدرت ندارد. فکر میکنم این در همه فیلمها هست – مسئله جامعه، و این که ما برای یکدیگر چه کسی هستیم و چه وظایفی داریم. دیدگاه آمریکایی این ایده را دارد: «ما همه با هم هستیم» در مقابل «هر کس برای خودش». اینها برای من موضوعات ثابت هستند. بعدازآن مکالمات اولیه، شما میخواهید تمام این مزخرفات را کنار بگذارید تا بتوانید فقط به شخصیتهای خود نگاه کنید و ادامه بدهید، “این داستانی است که من میگویم.”»
به نظر میرسد رایکارد نگران است که زیاد حرف زده باشد. «شما فیلمی میسازید و در آن با دقت سعی میکنید چیزی نگویید، و سپس سال بعد را صرف گفتن حرفهایتان در فیلم میکنید.» اما او نباید نگران باشد: فیلمهای او بهاندازه کافی رمزآلود هستند. هیچ مکالمهای از معمای آنها نمیکاهد.
منبع: سایت اند ساوند (رایان گیلبی)