مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
سریال دختری از پلینویل (The Girl from Plainville) از هولو، داستان واقعی میشل کارتر، دختر نوجوان آمریکایی و «پرونده خودکشی با پیامک» را روایت میکند که در ۲۰۱۴ خبرساز شد.
کارتر به خاطر ارسال پیامکهایی که در آن دوستپسر خود، کانرد روی را به خودکشی (او ۱۸ سال داشت) تشویق کرد، با یک حکم تاریخی بحثبرانگیز، به قتل غیر عمد و ۱۵ ماه زندان محکوم شد.
سریال کوتاه «دختری از پلینویل» ساخته لیز هانا و پاتریک مکمانوس، به شکلی خردمندانه انزوای نوجوانان، فکر کردن به خودکشی و ماهیت چسبناک روابط دیجیتال را بررسی میکند و پر از عناصر بهیادماندنی و تکاندهنده است؛ و بعد سریال «گِلی» (۲۰۰۹-۲۰۱۵)، موزیکال دبیرستانی رایان مورفی هست که به شکلی غیرمنتظره نقش بزرگی در سریال دارد.
«دختری از پلینویل» با الهام از مطلبی نوشته جسی بارون در نشریه اسکوایر ساخته شد. همانطور که در آن مطلب اشاره میشود، میشل از طرفداران پر و پاقرص سریال «گلی» و بخصوص شخصیت ریچل بری با بازی لی میشل بود – آشکارترین خواننده کلوپ گلی که آرزو دارد ستاره تئاتر برادوی باشد – و در پیامکهای خود موبهمو از دیالوگهای او استفاده میکرد.
میشل پس از مرگ کانرد، بهطور خاص صحنههایی از اپیزود ادای احترام «گلی» در ۲۰۱۳ را کلمه به کلمه نقل میکند که در آن ریچل برای دوستپسرش فین – که کوری مانتیت بازیگر آن نقش واقعاً در تابستان آن سال درگذشت – سوگواری میکند. بارون در مطلب خود مینویسد: «ازآنجاکه هرگز چنین چیزی برای میشل اتفاق نیفتاده بود، او مجبور شد چارچوب را از آنچه داشت، یعنی فرهنگ نوجوانان سفیدپوست بسازد.»
«دختری از پلینویل» که در هشت اپیزود از مارس تا مه ۲۰۲۲ پخش شد تا حد زیادی به علاقه نگرانکننده میشل با بازی ال فانینگ به «گلی» متمایل میشود تا نشان دهد مرز بین خیال و واقعیت چطور در ذهن او مبهم شد. در یکی از اپیزودها، میشل برای کنار آمدن با پرونده قضایی علیه خود به فانتزی پناه میبرد. او خودش و کانرد (کولتن رایان) را در نقش ریچل و فین تصور میکند که در حال خواندن و رقص با آهنگ «با این احساس نمیتوان مبارزه کرد» از آرئیاو اسپیدواگن هستند که مانتیت به شکلی خاطرهانگیز در اوایل سریال اجرا کرد. این یک تغییر غیر منتظره ضربآهنگ و لحن است، لحظهای از واقعگریزی که هم شوخیآمیز و هم ویرانگر است.
فانینگ ۲۴ ساله در این گفتوگو درباره استفاده «دختری از پلینویل» از «گلی» بحث میکند، به روانشناسی میشل (حالا ۲۵ ساله) میپردازد و از این میگوید که چرا در ابتدا درمورد ایفای این نقش تردید داشت و سریال چطور میکوشد از جذاب نشان دادن خودکشی اجتناب کند.
پیش از آن که بازی در نقش میشل را قبول کنید چه برداشتی از او داشتید و این برداشت در گذر زمان چطور تغییر کرد؟
یادم میآید پرونده را دنبال میکردم، چون آدمهای درگیر آن هم سن و سال خودم بودند و یک ماجرای بسیار امروزی بود که فقط حالا میتوانست اتفاق بیفتد، چون همهچیز به تلفن ارتباط داشت و میتوانستم با حس واقعیت کاذب که برای خودمان ایجاد میکنیم و خشنودی آنی ارتباط برقرار کنم. من هم وقتی به دبیرستان میرفتم از رسانههای اجتماعی و تلفن استفاده میکردم. شما هر لحظه منتظرید جوابتان را بدهند. درواقع تمام دنیای شما روی گوشی شماست. تمام دنیای من هنوز روی گوشیام است؛ بنابراین میتوانستم درک کنم مرز فانتزی و واقعیت که ما در سریال خیلی روی آن کار میکنیم، چطور محو میشود.
فکر میکنم وقتی دادگاه میشل برگزار میشد، ۱۹ ساله بودم، بنابراین با وسواس آن را دنبال نمیکردم، اما چهره او را که در تلویزیون میدرخشید یادم میآید و نگاه بسیار یکطرفه و یکبعدی به او را خاطرم هست؛ این که او یک بیوه سیاه است، یک حقهباز و این که کانرد قربانی نقشههای او بود. این درست که کانرد کاملاً یک قربانی بود و ماجرای او و میشل به بدترین شکل ممکن به پایان رسید، اما در عین حال تصویری بسیار تکبعدی از او ترسیم شد. ما واقعیت کانرد را بهعنوان یک مرد جوان نشناختیم. رسانهها خیلی وقتها دوست دارند زنان جوان را شرور جلوه بدهند و درمورد میشل هم احساس میشد این اتفاق میافتد. نمیدانم در آن زمان امکانات لازم برای درک این مسئله را داشتم یا نه – احتمالاً تا حدی آن را باور داشتم.
من هم همینطور. فکر میکنم وقتی متنهایی میشل برای کانرد را بدون در نظر گرفتن شرایط و موقعیت میخوانید، جبرانناپذیر هستند. خیلی سخت میتوان به نتیجهای غیر از «این آدم یک جامعهستیز است» رسید، اما در ادامه بیشتر از وضعیت مطلع میشوید.
بله، هر چه بیشتر از موضوع مطلع شدم و مستند «دوستت دارم، حالا بمیر» اچبیاو را دیدم و مطلب اسکوایر را خواندم، به شیوهای جدید به ماجرا نزدیک شدم و درک بیشتری از هر دو طرف پیدا کردم. در آن ماهها برای بازی در نقش میشل لازم نبود با کاری که او انجام داد موافق باشم یا از او خوشم بیاید، اما نمیتوانستم او را قضاوت کنم. باید درک کنید میشل چطور به آنجا رسید و حرفهایی که میزد چقدر وحشتناک بود. من تمام پیامکها و همهچیز را خواندم، اما بله، باید آن را درک میکردم.
اشاره کردید رسانهها دوست دارند زنان جوان را شرور جلوه بدهند. این حس هست که آنها قدرت جادویی زورگویی و اعمال فشار را دارند و درمورد میشل، او در هیبت یک ملکه یخی که برای محبوب شدن حاضر به انجام هر کاری است به تصویر کشیده شد.
بله، دقیقاً. حتی به یاد آماندا ناکس افتادم… درمورد زنان جوان، در پروندههای قضایی یا هر چیز دیگری، همیشه کسی هست که میخواهد بگوید آنها باید جور دیگری رفتار کنند. «اوه، بهاندازه کافی ناراحت نیستند، بهاندازه کافی عصبانی نیستند، کار را درست انجام نمیدهند.» حتی در زندگی هم همینطور است، این چیزی است که همه زنان هر روز با آن سر و کار دارند، این حس که شما کار را درست انجام نمیدهید. اگر در معرض دید عموم قرار داشته باشید، این نگاه شدیدتر هم هست. مثل این که، «اوه، این عکس نشان میدهد او حتماً یک آدم عوضی است.» حتی آدمهایی که هیچوقت در چنین موقعیتهایی نبودهاند، به شما میگویند چطور باید رفتار کنید. به شما میگویند بلد نیستید چطور ازنظر احساسی به چیزی واکنش نشان دهید یا درواقع چه احساسی دارید. به نظر میرسد حالا مردم بیشتر درباره این که رسانهها چطور زنان جوان را به تصویر میکشند، حرف میزنند، با حرفهایی که حالا درمورد جنت جکسون و بریتنی اسپیرز زده میشود، احساس میشود شاید مسئله کمی بیشتر مشخص شده باشد.
انتظار نداشتم سریال باعث شود بهنوعی با میشل احساس همدردی کنم. فکر میکنم حس طرد شدن در جامعه بهعنوان یک دختر نوجوان، خیلی جهانی است، خیلی از مردم احتمالاً حداقل میتوانند با این جنبه او ارتباط برقرار کنند.
اوه بله و ما واقعاً میخواستیم داستان را بدون جانبداری و موضعگیری روایت کنیم. ما شخصیتهای متفاوت زیادی را دنبال میکنیم. ما کاوش غم و غصه را با شخصیت کلویی سونی (در نقش لین روی، مادر کانرد) نشان میدهیم و بههیچوجه نمیخواستیم خودکشی را هیجانانگیز جلوه بدهیم.
درمورد مسئله حس طرد شدن از اجتماع، میشل در زندگی واقعی عاشق سریال «گلی» بود. این برای من قابل درک بود. میتوانستم بفهمم چه معنایی دارد که احساس تنهایی کنید، احساس کنید در مدرسه طرد شدهاید، با این دخترهای بدجنس که در اطرافتان هستند، دوران سختی را میگذرانید، سعی میکنید بفهمید کی هستید، بهنوعی نقابهای مختلف بهصورت خود میزنید، شخصیتهای مختلف برای خود امتحان میکنید؛ و سریالی مثل «گلی» برای کسانی که احساس غریب بودن میکنند خیلی شگفتانگیز است، حس اجتماعی ایجاد میکند. یک گروه وصله ناجور با هم یکی میشوند و احساس میکنند پذیرفته شدهاند؛ بنابراین یک چیز شگفتانگیز است، اما فکر میکنم میشل واقعاً تحت تأثیر قرار گرفت تا آن حد که گاهی اوقات عواقب چیزی را که ممکن بود اتفاق بیفتد درک نمیکرد. ارتباط میشل و کانرد تثبیتشده نبود، بهنوعی غرق در فانتزی بود، چون آنها فقط چند بار همدیگر را دیده بودند، مبنای همهچیز پیامکهایی بود که بین آن دو رد و بدل میشد؛ در آن فرو رفته بودند.
سؤال بزرگ بیپاسخ این است. میشل چطور از حس حمایت و دوست داشتن کانرد به پیامکهای خود در شب مرگ او رسید؟
خیلی سخت میشود فهمید. هیچ پاسخی ندارم. من با او صحبت نکردم و البته وقتی نقش یک شخص واقعی را بازی میکنید، احساس مسئولیت میکنید، اما در همان حال باید بهنوعی خود را حذف و صحنهها را بازی کنید و بهجای پاسخ دادن به سؤالهایی که هرگز قرار نیست پاسخی داشته باشند، از قوس شخصیت سر دربیاورید، اما ازنظر من، فکر میکنم زمانبندی خیلی بد بود و این دو نفر شاید هرگز نباید با هم آشنا میشدند. متأسفانه آنها بهترین چیزها را به هم نشان ندادند.
این که آدمها به هم لطمه میزنند نشانههایی دارد که ممکن است هرگز متوجه آن نشویم یا هرگز نبینیم، اما فکر میکنم به این دلیل است که سلامت روان هنوز تابو است و اگر این سریال بهنوعی مکالمه را پیش ببرد تا افراد بیشتری درباره آن صحبت کنند، خیلی خوب میشود؛ این که آدمها را تشویق کند از دیگران کمک بگیرند و آن نشانهها را ببینند، بهخصوص درمورد تلفن، آدمها خیلی مخفیانه عمل میکنند، میتوانید خیلی چیزها را در تلفن خود پنهان کنید و اگر کسی متوجه این موضوع نشود، تقصیر ندارد. ما سعی کردیم خودکشی را بههیچعنوان جذاب یا هیجانانگیز نشان ندهیم. میخواستم اطمینان ایجاد کنم که به روش درست به موضوع میپردازیم. اگر واقعاً درمورد این احساسات صحبت کنیم، آن را عادی نشان دهیم، شاید همه کسانی که چنین افکاری دارند احساس نکنند عجیب و غریب هستند.
منبع: ال (اما دیبدین)
تماشای سریال دختری از پلینویل در نماوا