مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
هانیه توسلی یکی از بازیگرانی است که پیش از آنکه جذبه کنشهایش در نقشهای جدی به چشم بیاید شاید در تصور بسیاری از مخاطبان در قامتی از بازیگر پر جنب و جوش در گونه کمدی یا رمانتیک در نظر بنشیند. چنین تحلیلی از کارنامه بازیگری او باعث میشود تا توسلی را بیشتر بازیگری برونگرا و موفق در نقشهای پر اکت ببینیم با این وجود برخی نقش آفرینیهای او که به سویههایی از درونگرایی و بروز احساسات نسبتا خشک نزدیک است نیز در یادها مانده است. در این مطلب، ضمن توجه مختصر به هنرنمایی وی در سریال آکتور به برخی از نقشآفرینیهای سینمایی توسلی اشاره میکنم.
نازی – «آکتور»: گرداننده چرخه آکتوری
نازی در سریال «آکتور» آدرس سرراستی از شخصیت خود به مخاطبان نمیدهد. در عین اینکه به نظر میرسد او راوی و ناظری آگاه در جریان اتفاقات رخ داده در گذشته و حال و آینده است و از این منظر شخصیتی متمایز مییابد اما باید پذیرفت کنشهای جاری در روایت که منشا و سرچشمه بروزشان نازی است صرفا چرخ دندهای برای پیشبرد داستان و گرهها و چالشهای آن است.
به واقع نازی نه یک اغواگر کلاسیک است نه منظری از هسیتا را بازنمایی میکند و نه بازروایتی بومی از کاراکتر قربانی محسوب میشود بلکه صرفا دختری ایرانی است با روایتی آشنا از گذشته، رویدادهای جاری و مشابهی که در بافت جامعه در انتظار دخترانی چون اوست و آیندهای نامعلوم که مدار کنترل آن از توان نازی به ظاهر خارج است.
در مجموع، نازی ر ا میتوان در دو ساحت دید؛ از یکسو شمایلی آشنا از مغز متفکر و ساحره رویدادها را بازنمایی میکند و از سوی دیگر روایتگری از دردها و رنج های زیرپوستی مبتلابه جامعه زنان ایرانی است.
شهناز – «کلمبوس»: همکاری در شارلاتانیسم
توسلی در فیلم «کلمبوس» حضور به قاعدهای دارد. بدون هیچگونه اضافه کاری ویژگیهای شخصیت شهناز را نمایه میکند و بازتابی به اندازه از شوخ طبعی، پرشوری، سر پر سودا، ریسک طلبی و اراده فردی برای همکاری در شارلاتانیسم و در عین حال هوشمندی و درک درست از موقعیتها برای گریز از بازیچه شدن توسط منوچهر را بازنمایی میکند. توسلی هم در بروز نشانههای صمیمیت و نمایههای اغواگری شهناز کاملا موفق است و هم در بازتاب هوشمندی و زیرکی این شخصیت به خوبی عمل میکند.
گوگو – «عاشق»: بازنمایی بومی از داستان کلاسیک عشق هالیوودی
یکی از تلاشهای اولیه توسلی در کارنامه بازیگریاش بازتابی از خوانش عامیانه از شمایل زنانه مطابق با فیلمهای اشکها و لبخندها و بانوی زیبای من بود. گوگو دختری است متعلق به خانوادهای پایین شهری با سلوکی برزنی و زیستی کوچهای؛ بدین معنا که گوگو تلاش دارد تا الگویی آشنا از دو شمایل زنانه در فیلم های اشک ها و لبخندها و بانوی زیبای من بازنمایی کند. در حقیقت گوگو یک تلاش به قاعده و هوشمندانه از توسلی برای نمایش انعطاف درونی او در بازی بود. از یکسو منش دختری پایین شهری را با آن لحن به درستی نشان میدهد و از سوی دیگر وقتی در کالبد یک پرستار با کلاس قرار میگیرد تلاش دارد تا به غیر از پوشش و نقاب بیرونی، درون خود را کاملا با ویژگیهای شخصیتهایی از این دست همسو کند.
ناهید – «جهان با من برقص»: زنی از همین دوران
یکی از مهمترین کارویژههای ماندگاری یک بازیگر در حافظه عمومی، انعطاف دراماتیک او در نقش آفرینی است. هانیه توسلی میتواند مدعی دارا بودن چنین انعطافی در کارنامه خود باشد. این بازیگر در فیلم «جهان با من برقص» ساخته سروش صحت، چنان در جلد کاراکتر ناهید فرو میرود که انگاری سالهاست در کوی چنین شخصیتی سکنی داشته و در هوای افکار او زیسته است.
ناهید به ظاهر تصویر یک خطی ساده از زنِ لوندِ ملوسِ است اما در اصل بازانگاری مهمی از شمایل غالب زن امروزی شهرنشین است. یعنی شخصیتهایی چون ناهید را که صادقانه جاهطلبی خود را به رخ میکشند و رفاه دوستی و پول پرستی شخصیتشان را مخفی نمیسازند به وفور در بطن جامعه کنونی مشاهده میشوند با این تفاوت که توسلی چهرهای کاریکاتوری و منفی از شخصیت ناهید را برنمیسازد حال آنکه ممکن است نگرش برخی به شخصیتهایی چون ناهید در لوای اخلاق مداریها و سنتخواهیهای برساخته در نگرشهای تثبیت شده اجتماعی به سویهای منفی بگراید.
گروگان – «سوءتفاهم»: گروگانی در واقعیت یا بازیگری در سناریو
ملنگی و گیجی شخصیت دختر به گروگان گرفته شده در فیلم فلسفی و پرچالش «سوءتفاهم»، تعمدی و برساخته از اراده کارگردان در ساخت فیلمی هیچکاکی در سینمای ایران است. یعنی فیلمی پر از نشانهها، انگارهها و نمادهای گیجکننده که گاه خارج از تاب آوری دراماتیک ملموس برای مخاطب ایرانی سینماست. به واقع سوءتفاهم فیلمی شریف است اما این شرافت دراماتیک آن را به فیلم خوبی بدل نساخته و سبب شده تا حتی سه بازی خوب انجام شده در این فیلم نیز کمتر مورد توجه مخاطب عام و خاص واقع شود.
البته در مورد بازی تمجید شده پژمان جمشیدی بسیار نکته برای گفتن است و نیز بازی کنترل شده و بسیار هوشمندانه اکبر عبدی در بازنمایی شمایل مغز جنایت که کمتر مورد توجه قرار گرفته؛ اما توسلی چنان در بازنمایی شمایل گیجی شخصیت اصلی درام موفق است که پا به پای اکبر عبدی و پژمان جمشیدی پیش میآید و به یکی از اضلاع مثلث پیش برنده درام بدل میشود. به واقع توسلی از هر دو سمت ماجرا نقش طعمه سر قلاب را دارد؛ بدین معنا که از زاویه دید گروه فیلمساز به سرکردگی مریلا زارعی قرار است با گروگان گیری او سرمایه ساخت یک فیلم فراهم شود و از زاویه دید پدرش قرار است با طعمه شدن به عنوان یک گروگان بیآنکه پولی پرداخت شود در جایگاه یک بازیگر قرار گیرد.
دیالوگ انتهایی و پرحسرت کارگردان با بازی مریلا زارعی رو به پدر گروگان با بازی اکبر عبدی و کات محکمی که عبدی در انتهای دیالوگ ها سر میدهد به واقع جان مایه کلی درام و همان حلقه مفهومی اصلی است که فیلم برای آن ساخته شده بود.
یعنی چرخهای از نگرشهای متفاوت نسبت به یک رویداد که از هر زاویهای به آن نگریسته شود باز هم با سوءتفاهم همراه میشود و در چنین جمعبندی از یکی از مهمترین تلاشهای سینمای ایران برای نزدیک شدن به ترکیب نوآورانه سینمای نوآر اروپایی و سینمای جنایی معمایی هالیوودی است که اکبر عبدی به شاه مهره مهم فیلم و توسلی به یک مهره کلیدی برای بازانگاری چرخه فلسفی روایت و پژمان جمشیدی به خط استارت روایت برای نمایش سوءتفاهم در مداری از واقعگرایی یا واقعنمایی بدل میشود.
سمیرا – «خط ویژه»: مسابقه هک ثروت
سمیرا در فیلم «خط ویژه» یکی از مهمترین مبادی تغییر شمایل بازیگری هانیه توسلی از دختر معصوم، ملوس یا دلفریب درام به زن کنشمند روایت است. به واقع تلاش توسلی در این فیلم صرفا معطوف به همکاری در هک نمی شود بلکه او قرار است مغز متفکر و طراح نقشهها باشد و در مواردی که بحرانی پیش میآید یا چالشی رخ میدهد و به تعبیر ورزشیها بدنها خالی میکند این سمیرا و قوه اندیشه اوست که پیش برنده و برگ برنده گروه هکر است.
به واقع سمیرا بر سوت مسابقه هک ثروت میدمد و در ماراتن طولانی که اتفاق میافتد همواره تلاش دارد تا فکری طلایی را رو کند و خود را نبازد. توسلی با بازی هوشمندانه خود دو سوی ارادهمندی و مایوسی شخصیت سمیرا در دل پیچ و تابهای درام را به خوبی نمایان میکند.
هما – «گرگ بازی»: سکوت برهها
هما در فیلم «گرگ بازی» شمایل آشنایی از بره اسیر شده در چنگال گرگ را بازنمایی میکند. به ظاهر او همراه گرگها میشود تا راحتتر به گله بزنند اما در اصل التهابی درونی از این خشم و حمله شبانه علیه گله دارد. شمایل هما تداعیگر شخصیتهایی است که در برههای از زندگی به آنچه خوشایندشان است پشت پا میزنند و به ندای قلبشان گوش نمیسپارند و در جدال شکل گرفته میان قلب و مغز به فرمان مغزشان گردن مینهند اما هر ثانیه از زیستنشان روی کوک ناله قلب تنظیم شده است.
نگاه پریشان هما در حلقه جوانان و نگاههایی که تلاش دارد از عشق سابق بدزد خبر از سونامی ویرانگری میدهد که درون او برپاست و سرانجام با یورش به ساحل عشق نافرجام و همدستی با گرگهای آن بازی گروهی و از سر راه برداشتن آن عشق قدیمی، قلب نالان برای همیشه در سلطه مغز فرمان بر قرار میگیرد. مغزی که تنها ندایی که میشناسد اصالت نفع جاری و نفی خاطره واهی است.
ستاره – «شام آخر»: تیرهای جنون به سمت رباینده عشق
ستاره از هر سو یک بازنده مطلق است. دختری برجای مانده از یک زندگی پرگسست و پرتشتت که به جدایی مادر و پدرش انجامیده است. نمایهای از دختری وابسته و نیازمند دوست داشته شدن که وقتی مانی را میبیند یک دل نه صد دل عاشق او میشود اما تلخی ماجرا در همین جا شکل می گیرد. مانی به ستاره بیتوجه است و قلبش در سرزمین عشق دیگری میتپد. او شیفته مهین مادر ستاره شده اما در یک جامعه سرسخت پر از تابو و به شدت سنت گرا، چنین عشق ورزیدنی به سان یک جرم نابخشودنی است. پدر ستاره سخنگوی تفکر بخش مهمی از چنین جامعه ای است که با سم پاشیهایش در ذهن ستاره تیرهایی آماده شلیک را میسازد تا ستاره کم کم از نور و روشنایی و نشاط خالی و به دختری تبدیل شود که مانی را در ساحتی از یک خائن مینگرد و مهین را به سان ربایندهای که عشق ستاره را ربوده است.
ستاره در شب تاریکی که قرار نبود به صبحی روشن برسد با اسلحهای در دست از راه میرسد تا شب زفاف عشق مانی و مهین را به شام آخرشان بدل سازد و در همین بزنگاه است که شمایل ستاره به یک قربانی مهم اجتماعی بدل میشود. قربانی شک اندیشی، سم پاشی، بدبینی، تعصب و جنون هایی که هر حرکت معمولی و کنش انسانی را به جرم همسو نبودن با چرخه غالب و تثبیت شده واپس مینهد و هر دلربایی و عشق آدمیزاد به آدمیزاد را با شوکرانی خونین پاسخ می دهد؛ جام شوکرانی که به کام مهین و مانی نریختند بلکه با ماشهای از سوی ستاره به آن پاسخ داده شد.
شیوا – «دهلیز»: تصویری جدید از قدرت بازیگری
هر بازیگر در برههای از کارنامه بازیگری خود به یک بازانگاری شمایلی از نگرشهای حاکمیتی به زیست اجتماعی ناگزیر میشود. به ظاهر نقش شیوا در فیلم «دهلیز» چنین کارکردی را در کارنامه هانیه توسلی دارد. در اصل بازیگری که شمایل تثبیت شدهاش دور از باورهای حاکمیتی نسبت به شمایل زن مطلوب شکل گرفته است در «دهلیز» به آینهای از باورهای حاکمیتی از زن ایرانی بدل میشود.
یعنی زنی پر تلاش در خانه، زنی که خیاط است و در یک کارگاه کار میکند تا نبود شوهر به زندان افتاده خللی در مسیر زندگی او و پسرش ایجاد نکند. چنین شمایلی از شیوا که برای گرفتن رضایت از اولیای دم برای گذشتن از خون شوهرش از هیچ تلاشی فروگذار نیست همان شمایل کلاسیک و حقنه شده ای است که اگرچه نگاه رسمی از تاکید بر همسویی با آن همواره پرهیز داشته اما نگرشهای فیلمسازی و سریالسازی غالب در شخصیت پردازی زنان این نکته را نمایه کرده که تصویر مطلوب زن ایرانی در باور بسیاری از سیاستگذاران از همان الگوی آشنای زن سنتی خانهدار تبعیت میکند و شیوا چنین زنی است و پاداش هنرنمایی در غالب چنین نقشی سیمرغ بلورینی است که باید مدتها پیشتر برای هنرنمایی درخشان در «شبهای روشن» به توسلی داده می شد.
رویا – «شبهای روشن»: آوای عشق
یک قوی دلفریب و زیبا در درامی درخشان؛ این شاید از تعبیرهایی توصیفی و مناسب برای شخصیت رویا باشد. شخصیتی که در شبی آرام به مانند نسیمی ملایم وارد زندگی آقای جوان میشود؛ یک مرد بیاحساس و خشک و استاد دانشگاهی که شعری پراحساس را با چنان آوای بیسوز و ترنمی در کلاس قرائت می کند که مورد پرسش دانشجویش قرار می گیرد.
استاد جوان نمایه ای مهم از کسالت و انزوای بی ریختی است که بخشی از جامعه روشنفکر و نخبه را درگیر کرده و شخصیت رویا با ورود به متن زندگی این شخصیت قرار است صدای جدیدی را به گوش او برساند. رویا به واقع همان پیک نویدی است که قرار است صبح امیدی در زندگی خشک و بی روح استاد جوان بدمد و با حضور خود شب هایی روشن را برایش ایجاد کند.
تغییرات درونی استاد جوان که در سبک زندگی و نحوه نگرش او به زندگی کاملا محسوس است بیش از آنکه بازکنشی به یک هیجان زودگذر و همسویی با بادی موسمی باشد برتافته از تغییری فصلی بود که برگ های خشک درون زمخت او را ریخت، سرمای درونش را در تابستانی از عشق قرار داد و برونش را همچون درونش به شکوفه بهاری عشق زینت داد و همه این تحولات مرهون حضور رویا در زندگی فردی بود که چگونه زندگی کردن را از یاد برده بود.
رویا در بازخوانی فصل عاشقانه در ادبیات کلاسیک همان هسیتا و زن عارفی را تداعی می کند که موجد روشنایی برای جهان پیرامونی است اما در خوانشی اعتقادی و معرفتی، رویا تعبیری از بادی سحری است که در سحرگاهان بر زندگی هر بیدار دلی می وزد و خنکای دل انگیزی از معرفت نسبت به عشق و درک فلسفه زیستن را در زندگی هر فرد می وزاند. در یک کلام رویا همان فرشته ای است که ماموریت زیستن را به یاد انسان ها می آورد و نسیم خوشی از زیستن در عشق را تداعی می کند.
تماشای آنلاین سریال «آکتور» در نماوا